خار چشمان آمریکایی‌ها در عراق ـ مقتدا صدر را بشناسید

سلام

به قول ماه تمام که الآن برای خودش کلی دکون راه انداخته : سلامی چو بوی خوش از اینا .
تربیت 20 رو هم ببینید . گر چه همتون مثل خودم دهنتون بو شیر میده . البته به جز بعضیا که شیرینی هم ندادن .

خب بریم سر اصل مطلب .

تا حالا واژه‌های :

جیش المهدی (لشکر یا سپاه مهدی)                    مقتدی صدر ( رهبر جیش المهدی )

مقتدی صدر

به گوشتون خورده .

خب پس یه کم توجه کنید که نصف عمرتون بر فناست .

خلاصه میگم حوصلتون سر نره .

در حال حاضر تنها لشکر شیعی که علنا با آمریکایی ها در عراق میجنگه سپاهیه به نام جیش المهدی . این سپاه توسط مقتدی صدر رهبری میشه .
این فرد که سی و چند سال بیشتر سن نداره محبوبیت خاصی در بین عراقیها پیدا کرده . مقتدی صدر که قبلا امام جماعت مسجد کوفه بوده . در حال حاضر به خاطر مسائل امنیتی و اعلام دستگیری وی توسط سران نیروهای آمریکایی احتمالا در نجف به سر میبره .
جالب اینجاست که گروگانگیریهای انجام شده و ضرباتی که جیش المهدی به آمریکایی ها وارد کردن دست و پای این نیروها رو حسابی تو هم ریخته . حالا هم در به در دنبال مقتدی صدر میگردن تا ترورش کنند .
یه چیز جالب هم این که رییس خاندان صدر یعنی آیت الله صدر که در لندن به سر میبره از مقتدی صدر حمایت کرده .
همچنین نیروهای آمریکایی یک بار به ایران اتهام پناهندگی دادن به مقتدی صدر دادند که سخنگوی وزارت خارجه اینو رد کرد . و بارها هم اتهام کمک مالی و نظامی به جیش المهدی از طرف ایران رو دادند .
به چیز جالب هم بدونید و اون اینه که صدام قبل از سقوط حکومتش یه نیرویی رو پایه ریزی کرد به اسم جیش الشعبی ( یعنی نیروی مردمی ) و مردمی که طرفدارش بودند رو با خمپاره و انواع تسلیحات نظامی مجهز کرد که بیشتر در مقابل آمریکاییها دووم بیاره . این هم به دردسری برای آمریکا تبدیل شده .
اینجا نمیشه همه چیز رو در مورد عراق گفت . جامعترین اطلاعات در مورد عراق رو آقای هاشمی رفسنجانی در خطبه نماز جمعه چند هفته پیش تهران گفت که خیلی مفید و قابل توجه بود . اگه دوست داشتین به اون مراجعه کنید .
ولی وجدانی یه کم به عکس این مقتدی صدر نگاه کن عجب هیبت داره !!!.

چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲۴ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۶ ارديبهشت ۸۳

    Title-less

    سلام

    نیومدم ذهنیات چرت و پرت خودمو براتون بذارم . فقط تیتر وار مطالبمو میذارم .

    شهادت امام حسن غریب آل فاطمه(سلام الله علیها) و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

    شهادت عبدالعزیز رنتیسی (رییس جدید جنبش حماس)

    کشتار بیرحمانه مردم عراق

    و بالاخره چند تا عکس که وقتی داشتم میرفتم مسجد در کمال نا باوری دیدم یه هیئت به مناسبت شهادت امام حسن راه افتاده .   

    اگه آماتوریه به بزرگی خودتون و درپیت بودن دوربین ما ببخشید .

    با کلیک کردن روی عکس بزرگشو ببینید یه کم باحالتره

    اینم قسمتی از نذریهایی که امروز یعنی ۲۸ صفر برامون آوردن

    البته پس از غارت توسط افراد خانواده

    خدایا شاید کفر باشه ولی اینو با فریاد میگم دیگه خسته شدیم پس کی آقامونو میرسونی ؟

    دیگه بیشتر از این ؟

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲۹ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۳۱ فروردين ۸۳

    بازگشت به نسل سومی

    سلام به همه

    چند نکته رو میگم بعدا میام مطلبمو میذارم .

    ۱- ببخشید دیر به روز میشدیم . دیگه تکرار نمیشه .

    ۲- گول این چل پنجاتا پیغام رو نخورین مال کلی وقته .

    ۳- من یه وبلاگی رو مینوشتم که تحویل دادم یه یکی دیگه الآن به جز امتحانا مشغله ذهنی کمتری دارم . چی ؟‌ . اون وبلاگ چیه ؟ بعضیا میدونن بعضیا هم نمیدونن . اونایی که نمیدونن برن از اونایی که میدونن بپرسن . البته خیلی مهم هم نیست .

    بچه‌ها وجدانی چاکر همتون هستم دربست .

    باور کنین دلم برای شما و وبلاگم یه ذره شده بود .

    راسی میخواستم یه دومین به اسم وبلاگم بخرم . پولش جور نشد .

    شاید بعدها این کارو کردم .

     

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۲۸ فروردين ۸۳

    من تو من

    به نام خدا

    سلام

     

    ایول به خودم وقتی در به در دنبال یه سوژه ی به درد بخور باشی بعد پیدا کنی باید هم بگی ایول .

    اول یه دو تا خبر ( خیلی هم مهم نیست اگه عجله داری برو مطلب اصلی رو بخون اینا مهم نیست ): ما یه نخل تو خونمون داریم . دوستانی که نمیدونن ما شیراز هستیم . آقا جاتون خالی پریروز داشتم تو حیاط راه میرفتم دیدم ثمر داده . اونم تو شیراز آخه نخل و به طور کلی درخت خرما تو گرمسیر ثمر میده . خلاصه کلی حالشو بریدیم .براتون یه عکس هم ازش گرفتم که به علت خبر بعد نمیتونم بذارم رو وبلاگ .

    دوم هم این که روزهای هاپ هاپ  ( یعنی نگهبان خانه جهت سفر خانواده ) داره به پایان میرسه . این روزا هیچ چیز حال گیرتر از گم شدن کابل دوربینم نبود . آخه میخواستم کلی به بچه ها با عکسای در پیتم حال بدم چون وقتم آزادتر بود.

     

    خب

     

    مطلب اصلی

     

    دو سه روز پیش علامه جعفری شبکه ی ۳ داشت از کارهای تربیتی برای نوجوانان می گفت:

    مربی باید من(کسر نون) نوجوان و جوان رو پیدا کنه . خلاصه بحث رفته بود رو من ما هم باهاش رفتیم تو فکر .

    همون روز داستم رمانتیک تو حیاط قدم میزدم و به من فکر می کردم . به نتایج زیر رسیدم .

    به نظر من دوتا من داریم یه من هست که باید اونو پیدا کنیم و بشناسیم و گرنه به قول علامه جعفری که از قول یکی دیگه می گفت شبیه به اسبی هستیم  که خودش رو تو آب می بینه و رم میکنه . این من یه قدرته مثلا دیدین تلقین می کنن میگن من میتونم این کار رو انجام بدم یا مثلا انجام ندم . نمیدونم شاید همون اراده باشه . ولی اراده یه کمی فرق می‌کنه این یه من( با کسر نون ) دیگه است که اراده ار اون سر چشمه میگیره . سرتونو درد نیارم یه نوع من (با کسر نون) دیگه هم هست اون من چیزیه که باعث غرور میشه و مثلا میگیم اگه من نبودم شما چیکار میکردید ؟ . یا فقط من میتونم این کارو بکنم . یا ...

    حالا به داد من برسید که دارم دیگه پاک دیوونه میشم و همین روزا باید تو مجتمع سلامی شیراز بیاین ملاقاتم .

    من اول رو باید پیدا کرد و من دوم رو باید تضعیف و از بین برد .

    حالا کمکی که من میخوام اینه که راه یا راههای پیدا کردن من اول و از بین بردن من دوم رو به من نشون بدین .

    خودمونیما اینقدر من من کردیم نیم من هم نیستیم.

    پیشاپیش از اونایی که کمک می کنن نهایت تشکر رو دارم و همین جا براشون دعا می کنم که حکومت پر از عدل حضرت مهدی (علیه السلام ) رو درک کنن و اگه دوست دارن در رکابش بجنگند .

    شهادت شیخ احمد یاسین بر تمام آزاد مردان جهان تسلیت باد .

    چاکر هر چی نسل سومیه   

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۴۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱۰ فروردين ۸۳

    Title-less

    سال نو مبارک .

    برای این که مطلب غمگین ناک قبلیه ورداشته بشه زدم .

    بعدا میام مطلب رو تکمیل می‌کنم

    فعلا چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۱ فروردين ۸۳

    برا خودم نوشتم تو هم اگه خواستی بخون . اشکال نداره

    فکر کنم از 4 یا 5 سال پیش بود .

    دعای عرفه . مسجدالرضا(ع) شیراز ـ آقای حدادیان از مشهد هم مداحی میکرد . جلسه کانون رهپویان وصال

    حس و حال اون روز :

    چند روز دیگه بچه‌ها دارن میرن مشهد . سید گفته یه کم زودتر اونجا باشین . یعنی قبل از دعا بیاین اونجا . حالا دقیقا فلسفه‌اش یادم نیست . من خیلی زودتر از شروع شدن دعا اومدم اینجا . ختم یه بنده خداییه . یه خونواده پولدار . جمعیتشون زیاد نیست . مداحه انگا ماس روضه میخونه . انگار نه انگار داره چی میگه . بعضی از زنها هم گریه می‌کنن ...

    دعا شروع شده .

    عرفاته ، عرفاته ، عرفاته حدادیان میخونه . روزه امروز خیلی ثواب داره من هم روزه‌ام .

    هیچی یه کم خسته هم هستم . بعضی از قسمتای دعا رو خوابم میبره ...

    آخرای دعاست . سید خودش داره میخونه ...

    دعا تموم شد .

    امام رضا (ع)

    اونایی که نمیان دلشون بسوزه . ما داریم میریم .

    اینقدر حالم گرفته‌ است . امام رضا(ع) یعنی میشه منم بیام . دلم میخواد بیام . اینا دارن میان مشهدا . نمی‌دونم تو دعا گریه کردم یا نه . ولی اینا رو با گریه می‌گفتم .

    سینه زنی .

    امام رضا .

    بابی انت و امی یا امام المسلمینا و باهلی وبمالی و بناتی و البنینا

    علی یا مولا یا مولا علی یا مولا یا مولا

    یا علی موسی الرضا(ع) علی علی موسی الرضا

    علی علی موسی الرضا علی علی موسی الرضا

    دل من امشب گرفته به بهونه حرمت

    دست من خالی گردیده کم من باد و کرمت

    علی یا مولا یا مولا

    علی یا مولا یا مولا ...

    هیچی . همه میخونن . نمیدونم چند نفر تو مجلسن که مثل من کمتر جواب میدن و بیشتر گریه می‌کنن . آخه دلشون میخواد برن مشد ولی نمیتونن . ( یاد اون روزا بخیر چه حالی داشتیم )

    خلاصه اون سال رفتن . آره . رفتن مشهد .

    نمی‌دونم سال بعدش یا یه سال دیگه من با بچه‌های انجمن اسلامی مدرسمون رفتم مشد .

    ولی تا حالا چند ساله همین جوری میشینم و نظاره گر رفتن بچه‌ها میشم .

    هر سال یه مشکلی پیش میاد و نمیتونم برم مشد .

    امام رضا(ع) خدا رو شکر خودم خودمو میشناسم . هیچ گله‌ای هم ندارم از این که چرا نمی‌تونم بیام مشهد .

    فقط دلم گرفته .

    دلم گرفته .

    آخه . نمیدونم چند بار تا حالا اومدم مشد .

    ولی یادم نمیاد . یه دفعشو درست و حسابی سیر شده باشم . چی میگن تا حالا نتونستم حالشو ببرم .

    به دلایل مختلف .

    امام رضا(ع) . میدونم خیلی پستم .

    یعنی میشه من نمیرم و یه بار درست و حسابی تو رو زیارت کنم؟ .

    امام رضا(ع) یعنی من هم آدم میشم ؟.

    امروز این نوا یهویی اومد سر زبونم(یه شعره باحاله چند سال پیش بچه‌های کانون میخوندن)

    یا سلطان یا سلطان یا سلطان یا رضا جان

    یا سلطان یا سلطان ...

    کاش بودم چون کبوتر دور گنبد میزدم پر

    آرزو دارم شبی را بگذرانم با تو دلبر

    من به قربان ضریح و گنبد و گلدسته‌ی تو

    من فدای زائران و خادمان خسته‌ی تو

    یا سلطان یا سلطان یا سلطان یا رضا(ع) جان ...

     

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۲۴ اسفند ۸۲

    کلاه

    سلام

    میگی به روز کن

    اینم به روز

    بابا ما رو بیخیال شین

    اگه مطلب بنویسم دل شما هم میگیره .

    مگه دل نسل سومی‌ای مثل من چیز باحالی هم داره که به اشتراک بذاره .

    اگه بازش کنی اول یه مشت لجن میریزه بیرون . بعد هم دیگه هیچ . اگه یه کم فشار بیاری همه‌ی دردها میریزه بیرون . نمیگی با این دردا بیفتی بمیری ؟

    کلاه

    خیلی وقته می‌خواستم از کلاه بگم .

    یه دفعه هم خواستم بذارمش تو نشریه‌ی مسجدمون که خوشبختانه به دلیل استقبال زیاد ملت تعطیل شد .

    خلاصه مطلب ما موند و قسمت شد الآن بگیم .

    قبلش یه درد رو بگم .

    خیلی باحاله ها این روزا هم بچه‌های مسجد میرن مشهد .هم بچه‌های کانون رهپویان .

    ـ نمیای مشهد ؟

    ـ‌نه ( با خنده ) بچه بازی که نیست .

    ـ چرا . (مثلا) جات خالیه . به کمکت نیاز داریم(الکی).

    ـ بابا گیر دادیا نمیام دیگه .

    بعد برمیگردم به امام رضا(ع) میگم : من که میدونم چرا قسمت نمیشه . من که میدونم چرا راهم نمیدی . یادم به حرف اوسام میفته : زیارت که حتما نباید از نزدیک باشه . زیارت یعنی رضایت . یعنی این که رضایت معصوم رو بدست بیاری . امام رضا من که نمی‌تونم رضایت تو رو به دست بیارم حتی در راه رضایت هم نمی‌تونم حرکت کنم . ( یه تیکه هم مونده که اینجا برای شما نمی‌نویسم بد آموزی داره. هر که خواست بگه شاید به خودش گفتم).

    خب بریم سر : کلاه

    ببینید عزیزان

    کلاه انواع داره . کلاه پره‌ای ( به قول ننه‌ی ما ) . یه نوع کلاه جدید هم اومده :کلاه ناتاشایی . کلاه نقابی و

    انواعی داره که بحث ما پیرامون هیچ کدوم از اونا نیست .

    بحث ما پیروامون خود کلاهه . یعنی نفس کلاه . کلاه . دیدین میگن کلاه برداری یا مثلا سر فلانی کلاه گذاشتن . یه چیزی تو همین مایه‌ها .

    البته اینا هم نیست . خب سرتونو درد نیارم . بحث سر نسل سومی‌هاست . آخه خیلی وقته از نسل‌سومیها چیزی نگفتم .

    میپرسی : وجه اشتراک این کلاه با نسل سومیها چیه؟

    الآن میگم . عجله نکن.

    دیدین میگن : کلاه خودتو بگیر باد نبره  ( یه چیزی تو همین مایه ‌ها ) .

    نسل سومی‌ بیچاره سه نوعه:

    یه نمونه خیلی با حالش اینه که کلاهشو یه جوری قلاف کرده که باد نمبره . کلاه رفیقشو هم میگیره . ( خدا یکیشو نصیب ما کنه )

    نمونه دوم این که اصلا کاری به کسی نداره . با هزار زور و زحمت کلاهشو نگه‌داشته . بعضی وقتا هم کلاهش می‌افته . میدوه برش میداره . بعضی وقتا پیداش نمی‌کنه و سرش بی‌کلاه میمونه . اگه شانس هم بیاره اون نمونه اولیه پیدا می‌کنه بهش میده .

    نمونه سوم . این نمونه بیچاره اصلا نمی‌دونه کلاه چیه . کلاه رو که سر دیگران هم میبینه میگه ولشون کن بابا اینا امل‌اند .

    یه نمونه چهارم هم هستن که البته کم‌اند . و اگه کم نیستن خدا ایشالله کمشون کنه . این نمونه اونایی هستن که میگردن و کلاه نسل سویهای بیچاره دیگه رو میپرونن و میدن دست باد .

    حالا یکی نیست بیاد به ما بگه :

    تو کلاه خودتو بپا باد نبره نمیخواد فکر بقیه باشی .

    چند کلام بود از ننه عروس .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۱۵ اسفند ۸۲

    Title-less

    دیگه تو وبلاگ حال نمیده بنویسم

    دیگه نمی‌تونم از ته قلبم بنویسم .

    همش فکر می‌کنم فلانی و فلانی میخونن ضایع است .

    دلم گرفته

    همین

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۱۲ اسفند ۸۲

    عجب صفایی داره محرم

    سلام

    اگه قابل باشیم و خدا توفیق بده . چون خاطرات زیادی از محرم دارم هر شب یه خاطره میذارم رو وبلاگ .

    اگه دوست داشتین می‌تونید چرت و پرتای ما رو بخونید .

    یا به قولی هر شب یک خاطره ادامه‌ی همین می‌نویسم .

    خاطره اول از فردا شب . منتظر باشید .

    البته اگه شما هم خاطره‌ای داشته باشین با کمال میل میذارم رو وبلاگ .

    هر شب یه خاطره از محرم

    شب اول یکشنبه ۳ اسفند ۱محرم ساعت ۱:۲۵ شب  

    از کجا بگم ؟!

    بهتره از بچگی شروع کنم حدودا تا اونجایی که یادم میاد از دبستان . اونموقعا اهل مجلس ثابت رفتن نبودیم . منظورم همین حسینه و ایناست . نزدیک خونمون یه هیئت زنجیر زنی بود . البته هنوزم هست ولی من دیگه نمیرم . برای تقریب ذهن یه کم از دسته‌ی زنجیر زنی براتون میگم . این دسته از دو صف روبروی هم تشکیل می‌شد . که با نوای مداحی که وسط این دو صف ایستاده بود با نظم خاصی زنجیر می‌زدند . که تو شهرها و جاهای مختلف سبک زنجیر زنی هم مختلف میشه . وسط این دوصف یه طبق تزیین شده با مهتابی و شعر و چیزای دیگه وسط قرار داشت و جلو تر از اون تقریبا اول صف یه بلندگو و عقب تر و تقریبا آخر صف موتور برق و بلندگو و پروژوکتور برای نور دادن به صف قرار داشت . همه‌ی اینها از طبق گرفته تا بلندگو موتور برق و ... توی هیئت ما روی گاری‌های چهار چرخی حمل میشد و راننده این گاریها که نوجوانها بودند با افتخار به عنوان یک سمت و یک پست گاری‌ها رو نسبت به سرعت دسته می‌راندند. البته اینا نسبت به امکانات و وضعیت مالی هیئت‌ها فرق میکرد مثلا تو همین شیراز هیئتهایی هستند که با ماشین وسائل و موتور برق رو جابجا می‌کنند. بگذریم . امیدوارم شکل دسته زنجیر زنی رو تو ذهنتون ساخته باشید .

    بریم سر عالم بچگی و زنجیر زنی ما . معمولا نیم ساعت تا یک ساعت قبل از شروع زنجیر زنی ما دم در هیئت بودیم . آخه می‌خواستیم تو صف جلوتر وایسیم . هم کلاسش بیشتر بود هم بیشتر حال میداد آخه جلوتریا با نظم بهتری زنجیر می‌زدند. همیشه هم سر جلوتر وایسادن دعوا بود . یه چیز دیگه که باهاش پز میدادیم زنجیر بود . بعضیا با دو تا زنجیر زنجیر می‌زدند و به ابن کارشون افتخار می‌کردن . راستی از زنجیر نگفتم . زنجیر ـ کاش یکیش رو داشتم . عکس هم پیدا نکردم براتون بذارم . اونایی که ندیدن فکر نکن یه چیز وحشتناکه . بابا یه زنجیر حلقه‌ای ساده و کوچیک . که یه دسته چوبی داشت و با یه حرکت متناسب و موزون به روی شونه‌هامون می‌زدیم . داشتم می‌گفتم بعضیا زنجیر با رنگ طلایی داشتن بعضیا زنجیر بادونه‌های ریز و قشنگ داشتنو که باهاش پز می‌دادند.

    حرکت دسته پبای اول تو محله خودمون بود . وقتی هم برمی‌گشتیم . یه سانویچ ساده‌ای می‌دادند می‌خوردیم .

    شبهای آخر دهه به طرف شاهچراغ و اماکن زیارتی شیراز می‌رفتیم . و شب تاسوعا هم به خونه‌ی یکی از هیئتیا که بیرون از شهر بود می‌رفتیم . بنده خدا نذر داشت هر شب تاسوعا شام میداد . حرکت اینجوری بود که یکی دو کیلومتر از در هیئت با دسته زنجیر زنی می‌کردیم بعد همه رو می‌ریختند داخل یه ماشین باری و می‌رفتیم یه کم بالاتر از فلکه گل سرخ(از فلکه گل سرخ به اون ور تقریبا بیرون از شهر بود . البته الآن دارن جاش ترن شهری میزنن و دیگه فلکه‌ای نیست) پیاده می‌شدیم و با حالت زنجیر زنی می‌رفتیم خونه‌ی اون بنده خدا و بعد از شام هم که معمولا خورشت سبزی با پلو بود با ماشین‌های باری که وضع خیل خوبی هم نداشت برمی گشتیم محله خودمون . یادمه یه سال روز عاشورا با ماشین حمل مرغ برگشتیم خونه .

    وجدانی عجب صفایی داشت . هیچ وقت یادم نمیره .

    اگه زیاد شد حلال کنید .

    خاطره دوم  دوشنبه ۳ اسفند ۲محرم ساعت ۶:۲۵ صبح 

    بازم سلام

    بعضی از بچه‌ها شبهای آخر دهه رو نیت می‌کردن آب نخورند . از شب هفتم یا هشتم دقیقا تو ذهنم نیست . یکی از بچه‌ها به نام مهدی این نیت رو داشت . اونموقع ما جلسات کانون فرهنگی رهپویان وصال که در مسجد خیرات شیراز بود می‌رفتیم . چون هوا گرم بود شربت مرتبی بعد از مجلس میدادن . ما هم تا فهمیدیم این بنده خدا نیت کرده بایکی دیگه از بچه‌ها پیله شدیم بهش . سرتونو درد نیارم ما استاد ضد حال زدنیم . خلاصه‌اش این که به هر زوری شده بود . یه لیوان شربت دادیم مهدی خورد .

    یکی خاطره هم از دوست خوبم سید مهدی :

    بنده توی یه مدرسه ی مذ هبی درس می خونم . توی ماه محرم و صفر هر روز زیارت عاشورا داریم بچه هایی هم که احل حال هستند مداحی می کنند . چند تا از بچه ها هم از اولش تا آخرش با صدای بلند گریه می کنند و مجلس رو گرم می کنند . ما هم که مثلا نماینده ی پرورشی بودیم و مجلس برو بودیم باید شعر های مداحی می بردیم تا بچه ها بخونن . یه روز قرار شد یه شعری رو من و مجید با هم بخونیم . جاتون سبز مجلس با لا گرفته بود حسابی . داغ داغ بود . خودمون هم جو گرفته بودمون . آقا اومدیم ادای آقای انجوی رو در بیاریم مجید زد زیر خنده پشت سرشم بچه ها . خلاصه حسابی آبرومون رفت . می گن جو گرفتگی عواقب بدی داره ها راست می گن واقعا حرف به جایی هست.

    خاطره سوم  سه‌شنبه ۴ اسفند ۳محرم ساعت ۶:۴۸ صبح 

    اینم یه خاطره از دوست خوبم اژدها

    سلام خاطره هاتو که خوندم یاد خاطره های خودم افتادم ایده جالبیه موفق باشی اینم یه خاطره از من :

    منم توی تکیه محلمون خدمت میکردم میدونی که رسمه دسته های سینه زنی هر تکیه میرن جلوی تکیه یه محل دیگه سینه میزنن یه بار که یه دسته سینه زنی از یه محله دیگه اومده بودن جلو تکیه ما یکی از بچه ها طبق معمول وبه رسم ادب رفت توی تکیه پشت بلندگو وشروع کرد به خوندن اشعار سینه زنی ما هم بیرون داشتیم سینه میزدیم کم کم دسته سینه زنی راه افتاد طرف محله شون دسته سینه زنی ما هم دنبالشون رفت وفقط من ویکی از بچه ها موندیم تا به امور تدارکات رسیدگی کنیم وقتی رفتیم توی تکیه اون کسی که پشت بلندگو داشت میخوند ازمون پرسید سینه زنا هنوز هستند دوستمم از روی شیطنت گفت آره تازه یه دسته دیگه هم اومده مداحمون هم که حالا میخواست سنگ تموم بذاره دوباره رفت پشت بلندگو وشروع کرد به خوندن تصور کن دسته های سینه زنی همشون رفتن و تمام زن وبچه ها هم دنبالشون رفتن محله سوت وکوره مگس هم تو خیابون پر نمیزنه مداح ما تازه شروع کرده به خوندن سینه زنان شاه دین خوش آمدین خوش آمدین!!!!

    یه روز دیگه :

    دلم گرفته . همین . این بهترین خاطره‌ایه که از این روزا و مجالس خونمون می‌تونم براتون بگم .

    شب عاشورا

    تموم شد ـ‌مجلسای خونمون تموم شد

    بعضی وقتا فشار زیاد می‌شد  . حال توضیح دادن ندارم .

    فقط

    دلم گرفته 

     همین

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲۸ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۲ اسفند ۸۲

    این دفعه مطلبم عنوان نداره

    سلام

    بابا هزار تا سوژه هست .

    به کدومش بپردازم ؟

    نمی‌دونم .

    بیخیال . همه‌ی سوژه‌ها راهنمای راست بزنن یواش و مرتب کنار پارک کنن . بریم سر عشقمون .

    هیچی نمی‌خوام بگم . یعنی منبر نمی‌رم . صحبتی ندارم . محرم و امام حسین(علیه‌السلام) و مصیبت کربلا که گفتن نداره به قول یکی از مداحا: بین‌المللیه .

    فقط من خودم که خودمو میشناسم . یه خواهش ، التماس و هر چیزی که اسمشو بذاری دارم .

    حالم یه کم گرفته‌است .

    خب داشتم می‌گفتم . التماس می‌کنم . خدا جون . امام حسین (سلام الله علیک) جون . این ماه محرمیه رو به ما حال بده . بابا مردم . تا حالا یه پایان خیلی توپ نداشتم . قسمت کن این ده روزه رو درست حسابی حال کنیم .

    منظورم اینه که حداقل روز عاشورا که تموم شد . برگشتم به ده روز گذشته نگاه کردم یه رضایتی تو قلبم باشه . میدونم نمی‌دونم تو رو راضی کنم . حداقل خودمو راضی کنم .

    دعوت

    راستی از پارسال ماه محرم پدر بزرگوار تصمیم گرفته دهه محرم تو خونه مجلس بذاره و چون بالاجبار ما خادمیم البته افتخارمه . دیگه مجالس بزرگ بیرون رو نمی‌تونم برم .

    عزیزانی که شیراز هستن ایمیل بزنن آدرس بدم یه سری بهمون بزنن .

    صفای محرم تنها عزا نیست . از هزار ساعت آخر شادی دنیوی بیشتر حال میده .

    حالا برو بگو مال 1400 سال پیشه و شیعه فقط غصه و غمه و هزار تا چیز دیگه بارمون کن .

    ولی قربونت برم یه سری بیا زیر علم حسیـــــــن ببین چه حالی میده . اگه اینطور نبود بیا هفت جد و آباد منو بگیر سینه فحش اگه من جیکم در اومد .

    قرار بود حرف نزنم .

    حلال کنین .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۳۰ بهمن ۸۲
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب