انگار بیست و پنج دقیقه تا آخر عمرم باقی است
بیست و پنج دقیقه دیگر از حرم میروم
این بیست و پنج دقیقه چه کنم؟
مگر در بیست و پنج دقیقه آدم چه می تواند بکند؟
بیست و پنج دقیقه بنشینم غصه ی بست و پنج دقیقه ی آخرین زیارت را بخورم؟
نه! بیست و پنج دقیقه می گویم حسین حسین حسین...
تا اینجایش را داخل حرم نوشتم
بعد راه افتادم دنبال صدای حسین حسین، اول رفتم رواق دارالهدایه
بعد هم داخل صحنه انقلاب یکی داشت بلند بلند برای خودش و چند نفر دیگر روضه می خواند
رفتم آنجا هم نشستم و گفتم حسین حسین حسین
اصلا باید این گونه زیست
بگردیم کجا می گویند حسین حسین
برویم آنجا بنشینیم بگوییم حسین حسین حسین
از کجا معلوم بیست و پنج دقیقه آخر عمرمان نباشد؟!