امسال گفتیم بزنیم در کار شرکت کردن در این قرعه کشی های خانگی.

چند تاییش را پیدا کردیم و شرکت کردیم. اولین قرعه کشی از همان اول قرعه انداخته بودند برای همه ی ماه ها! و ما آخرین نفر بودیم.

شنیدیم آن که اول شده بود گفته بود من بیشتر می خواستم پس انداز کنم، ناراحتم از این که اول شده ام، با واسطه ای خیلی غیر مستقیم پیغام فرستادیم که چقدر خوب است که شما جایتان را با ما عوض کنید و وام را به ما بدهید که قبول نیفتاده بود.

قرعه کشی دیگری که شرکت کردیم به واسطه ی همسر یکی از دوستان بود، نیم سهم با مادر او شریک شدیم و یک سهم برای خودمان برداشتیم.

اول قرار بود هر دوماه یکبار قرعه کشی شود. گقتیم خب انشاء الله ما اسممان دربیاید همین اول کارها!

بعد بهمان خبر دادند که شش ماه اول را قرعه کشی کرده ایم، ماه ششم، آن سهم اشتراکی شده است. و سهم اختصاصی هیچ!

بعد از چند روز گفتند تصمیمشان عوض شده و به جای هر دوماه یکبار کل سال را قرعه زده اند و شما آخر شده اید!

الان وقتی دوستان می گویند تو پیشانی بلندی داری، به جد این پهنای این پیشانی را حس می کنم!

رسیده ایم به اسفند ماه. و مقرر شده بود دو میلیون تومان که همان سهم اشتراکی بود به ما بدهند. ما هم از قبل پولی قرض کرده ایم و وعده اش را داده ایم اسفند که اسفند نوبت ماست و پول را می گیریم و پس می دهیم.

حالا می گویند داریم کم کم پولها را جمع می کنیم انشاء الله به زودی وام شما را می دهیم! (قل فانتظرو انی معکم من المنتظرین)