بسم الله الرحمن الرحیم
نسیم 40 سالگی سید محمد انجوی نژاد از چندی پیش وزیدن گرفته بود.
چهل سالگی سرآغاز پختگی انسانهاست و بعثت بسیاری از انبیا در این سن صورت پذیرفته است .
شاید چند خط حاضر باعث رنجش خاطر دوستان ایشان شود اما سوالی است که ذهن حقیر را به خود درگیر نموده است.
سالها پیش وقتی حجت الاسلام انجوی نژاد بازنشستگی خود را از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اعلام کرد ، حضور جدی خود را در جبهه ای نوین اعلام نمود.
خیلی ها آن وقتها هنوز نه پنبه شان نم برده بود که سیل دارد مملکت را می برد و نه دوهزاری داشتند که بیفتد اما تعداد انگشت شماری از بازماندگان جنگ که خود را متعهد به اصل انقلاب می دیدند در کشورمان وارد میدان مبارزه تبلیغی شدند.
همان روزها بود که کم کم دولت هاشمی پایان می یافت و سید محمد خاتمی علم اصلاح مملکت را به قول خودش بر دوش کشیده بود.
اتفاقا همان روزها بود که بسیاری از متعهدین به انقلاب نیز با امید به این که این سید با این علم واقعا در پی اصلاح است و مملکت را از دست اشرافیت بازگشته در دوران هاشمی نجات می دهد به سوی او شتافتند. اما چند سال اول از کرده خود پشیمان شدند اما پشیمانی شان هم خیلی فایده ای نداشت چرا که اگر خاتمی را انتخاب نمی کردند هم گزینه بهتری برای خود و مملکت سراغ نداشتند.
به هر حال سید محمد انجوی نژاد که پس از جنگ و اعلام آتش بس کنج عزلت گزیده بود و به یکی دو سال را در زیر زمین خانه ای در مشهد مقدس در بهت پایان یافتن جنگ مشغول بررسی احوال خود بود و این که چه باید کرد ، پس از چند سال حضور در دانشگاه شیراز دوستان جدیدی پیدا کرد.
همان وقت ها بود که با دختر عمه اش که اتفاقا دختر یکی از روحانیون متقی شهر شیراز هم بود ازدواج کرد.
خوابگاه متاهلی دانشگاه شیراز ، مسکن این زوج جوان و سید محمد انجوی نژاد هم دانشجوی فعالی بود که نمی توانست از ارزشهایش کوتاه بیاید.
دانشجوی جوان که دریایی از خون دوستانش را در جنگ تحمیلی به تماشا نشسته بود و خود ناباورانه از آن عرصه جان سالم به در برده بود حاضر نبود دور شدن فضای کشور را از شعارهای انقلاب تحمل کند.
هیات دانشجویی دانشگاه شیراز محفل انسی که وی با دوستانش به راه انداختند حسین مومنی هم ظاهرا یکی شان بود.
درسهای حوزوی را فشرده در حوزه علمیه مشهد خواند به قول خودش تا کفایه .
حالا مداح هم شده بود ، اما مداح آماتور . جسارتش را داشت ، چرا که میدان را خالی از مرد میدان می دید. آخر مداحی چند دقیقه ای برای دانشجویان صحبت می کرد.
به قول خودش در راه بدرقه استادی به سمت فرودگاه شیراز با تشویق آن استاد جرقه ی سخنران شدن در ذهن آقاسید زده شد.
همان شب دفتری باز کرد و ابتدایش بسم الله الرحمن الرحیمی نوشت.
از صبح فردا اطرافیانش را مامور جمع آوری سخنرانی واعظان مشهور نمود.
به قول خودش یک سال تمام فقط نوار گوش داد و یادداشت برداشت ، این دومین بار بود که آقا سید در خانه می نشست اما این بار فعال بود و پرکار .
جلسات هیات دانشگاه به فعالیت اش ادامه داد . هیات کم کم به مسجد بیمارستان نمازی کشیده شد و جرقه تشکیل کانون در ماشین پیکانی زده شد.
علی مدبری ،سید محمد انجوی نژاد ، احدپاریابی  و سیدصادق حجازی کانون فرهنگی رهپویان وصال را بنا نهادند.
حالا دیگر شده بود حجت الاسلام انجوی نژاد.
منبر مسجد بیمارستان نمازی ، کم کم داشت رونق میگرفت. شنبه شب ها .
بیمارستان نمازی که شلوغ شد ، بیمارستان بود و بیمار و نیاز به آرمش و سکوت و خلوت ، و هیات بود شور جوانی و شلوغ.
مسجد خیرات ، مسجدی که به قول آقا سید ابازوجه اش امام جماعت آن بود ، بهترین و کم هزینه ترین فضا بود برای کانون فرهنگی رهپویان وصال.
آقا سید با طرح مباحث اخلاقی برای بچه های کانون این را هم اعلام کرد : هر کس دست یک نفر را بگیرد با خود بیاورد.
کم کم کانون رونق گرفت و شد محفل جوانان شیرازی .
کاروان مشهد هم جای خود را داشت .
تعدادی جوان و نوجوان کار را می چرخاندند ، هزینه ها با مخ زدن اغنیا و تیغ زدن مسئولین فرهنگی شهر به زحمت جمع و جور می شد.
متوسط سنی مسئولان واحدهای کانون بین 15 تا بیست و یکی دو سال بود .
انجوی آمده بود جبهه ای نوین بگشاید و میدانست جوان هم پتانسیل کار را دارد و هم با کار پرورش می یابد.
فرهنگ جبهه و جنگ که در خون و گوشت انجوی و دوستانش جریان داشت میان بچه های کادر هم جریان گرفته بود.
هیچ کس انتظاری نداشت . همه به دنبال خدمت بودند. از خود گذشتگی و اخلاص شعار اصلی بود و کار داشت پیش میرفت.
هر ماه برنامه ای جدید اضافه می شد ، کاروان ها شلوغ تر می شد و کم کم اعتکاف هم برگزار شد.
اعتکاف مسجد رسول اعظم از اولین اعتکافهای کانون با اعلام عمومی برگزار شد. برنامه وحشتناک عالی بود . هیچ کس باورش نمی شد این قدر بتوان معنویت را در آخر الزمان چشید.
کم کم مسجد وکیل هم جمعیت معتکفین جوان را برنمیتافت.
آقا سید کار را با اعتماد به جوانان به آنها سپرده بود ، ضمن اینکه مدبری و قاضی پور هم هوای کانون را خوب داشتند.
کانون هم شده بود بزرگترین کانون فرهنگی کشور .
آقاسید پیکانش را سوار می شد و شهرهای مختلف را میگشت. این گشت و گذار با سخنرانی در دانشگاه ها و هیئات مختلف همراه بود.
زندگی انجوی نژاد شده بود سخنرانی در شهرها.
سفرهای بازدید مناطق جنگی جنوب هم محملی بود برای انتقال انقلاب به نسل سوم که تازه صورتشان داشت مو در می آورد و پشت لبشان سیاه .
مسجد خیرات هم کم آورد و همسایه ها عاصی . حاج جلایر پیدا شد و زمینش را در ایستگاه دو زرهی در اختیار کانون گذاشت .
ابتدا سوله ای با  داربست ساخته شد و روی آن برزنت ، سپس سوله ی محکمی با تیرآهن ساخته شد ، سوله ای به اندازه دو یا سه سالن ورزشی.
حضور سیاسی کانون با انتقادات زیادی همراه بود .
بعضی ها یاد آور می شدند که مگر شما اول کار نگفتید ما کاری به سیاست نداریم؟
اما گوش اهل انقلاب به این چیزها بدهکار نبود ، مگر می شود به فکر انقلاب بود و مملکت را رها کرد که هر کس بیاید و هرکاری دلش می خواهد انجام دهد.
کم کم ، هیئت موسس کانون جایش را به هیئت مدیره جدید می داد . چرا که سلایق با هم  همخوانی نداشت به طوری که تقریبا به جز یکی دو نفر بقیه ی همراهان آقا سید از کار کنار کشیدند.
حضور سیاسی کانون با اظهار این مطلب که ما به کسی رای می دهیم که وقتی رئیس جمهور شد دست رهبر را ببوسد علنی شد.
این گفته ی آقا سید بود در صبح مراسم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها که مقارن بود با دور دوم ، نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و رقابت میان هاشمی و احمدی نژاد.
حضور سیاسی با یاران وصال پی گرفته شد. یاران وصال گروهی از جوانان بودند که از طرف کانون کاندیدای عضویت در شورای شهر شیراز شدند.
با این که تعداد زیادی رای جمع کردند اما تقریبا رای نیاوردند.
این حضور با واکنش بسیار بچه های کانون همراه بود و ته مانده منتقدین به حضور سیاسی را هم دلخور کرد.
جمعیت مخاطب کانون داشت از نقطه اوج خود فاصله میگرفت. و کانون در پی انجام طرحهای جدید برای جذب نسل نو بود. واحد دانش آموزی با نگرشی جدید فعالیت خود را به صورت گسترده آغاز کرده بود که ...
که انفجار صورت گرفت.
انفجار
انفجار
انفجار
همه چیز به هم ریخت.
هیچ کس باورش نمی شد این صدای بمب باشد.
یکی میگفت لامپ ترکید ، دیگری میگفت ترانس برق بود اما تکه تکه های شهدا همه را مبهوت کرد.
14 شهید ، جمعیت را بدون نیاز به زحمت بسیار به کانون بازگرداند.
حالا دیگر خانواده های شهدا هم فقط اگر بخواهند در کانون حضور پیدا کنند حسینیه سید الشهدا پر میشود.
گروه تندر هم جوان بود . عاملین انفجار مذهبون را امل می دانستند و مایه عقب افتادگی ایران .
به پیامبر و ائمه علیهم السلام فحش میدادند و هم عهد شده بودند که ریشه این تفکر را قطع کنند .
سر قبر کورش عهد بستند و شرابشان را سرکشیدند.
ابتدا با انفجار سد سیوند که در حال ساخت بود منفجر نمودند و سپس در پی برنامه ای جدید ...
بالاخره انفجار صورت گرفته بود و شهدا شهید شده بودند . اما فرماندار ، همان شب اول جلوی دوربین صدا و سیما که مستقیما روی آنتن شبکه استانی فارس میرفت گفت : احتمال هر گونه خرابکاری منتفی است.
شهادت دوستان تلخ بود ، برخورد سیاسی تلخ تر .
حمایت آیت الله حائری با این عنوان که نگذاریم کارخانه انسان سازی تعطیل شود مایه دلگرمی بود.
ده ، پانزده روز استدلال بجه های کانون که بمب بود و همین مدت پیگیری آنها که دل خوشی از کانون نداشتند برای تعطیلی اش.
بالاخره غیب دست به کار شد. عامل انفجار در اثر یک اشتباه در هتل جهان تهران زخمی و دستگیر و در پی آن عوامل دیگر نیز دستگیر شدند.
باور نکردنی بود. دل خانواده شهدا که حالا راحت می توانستند فرزندشان را شهید بنامند کمی تسلی یافت.
انجوی نژاد در این مدت عمرش کانونی بود.
تقریبا هیچ شنبه شبی نبود انجوی نیاید و بر فراز منبر تحت موضوعی سخنرانی نکند.
نسیم چهل سالگی انجوی نژاد به مشام می رسید .
حیرت من
حیرت من
حیرت من
هنگامی بود که شب عاشورای امسال یعنی سال 87 هجری شمسی
یعنی چهلمین سال تولد آقاسید چرا که وی در سال 47 متولد شده بود.
شب عاشورا پایان مجلس همه منتظر این جمله بودند و دستانشان در دست هم :
خدایا ختم عمر بی برکت و نمک به حرومی ما رو ختم به شهادت بفرما
اما این جمله شنیده شد:
خدا ختم ....... ما رو ختم به خیر بفرما
آقا سید را چه شده است؟
نکند حواسش نبود
اما دیشب در حیرت تمام دیدم باز هم این جمله تکرار شد.
اما کمی نرم تر : ختم به شهادت ختم به خیر بفرما
به راستی چرا این شعار بچه های کانون این گونه در حال تغییر و تحول است؟
آیا بزرگتری سفارشی به آقا سید نموده است؟
آیا آقا سید حدیثی روایتی مطلب جدیدی خونده است ؟
یا اصلا
یا اصلا ما در اشتباهیم و شعار و دعای آخر را بد شنیده ایم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟