۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

شهر انسان را کافر می کند

صبح زود توی خانه مادرزنجان دراز و نشست می زدم تا بلکه کمی پیهایم آب شود، شکمم که درد گرفت دراز شدم.

نگاهم به آسمان افتاد، آسمان.

دراز کشیده بودم و مبهوت آسمان. اگر اجازه بدهید یک بار دیگر هم بگویم: آسمان.

به راستی آسمان چقدر بزرگ بود و من چقدر کوچک خدا را در آسمان دیدم.

13به در چندین سال پیش با خانواده و بستگان رفتیم ساحل شهر «نخل تقی» شب آنجا ماندیم. نیمه شب خوابم نبرد، بلند شدم رفتم لب ساحل به دریا نگاه کردم، اگر بچه ی بندر نباشی بهتر معنی دریا را می فهمی.

دریا، بزرگ، پهناور پر از موجودات زنده، گهواره ای برای کشتی ها و قایق ها.

اجازه بدهید من نتوانم احساسم را در آن ساعت نیمه شب در ساحل کنار موجهایی که روی ماسه ها گم می شدند بیان کنم.

بگذارید راستش را بگویم، برای لحظه ای کافر شدم، سر به سجده گذاشتم، به دریا سجده کردم.

اما خدا را شکر قبله پارک ساحلی نخل تقی رو به دریا بود! 

هنوز سیراب عظمت دریا نشده بودم، از صخره های کنار ساحل بالا رفتم، مسیر اسکله را طی کردم، نصف شب، رعب آور بود.

رفتم و رفتم و رفتم. از کنار کشتی های بسته شده به اسکله گذشتم.

به نوک اسکله رسیدم.

شب! سکوت! دریا!
دریا! دریا! دریا! 

نوک اسکله، در فاصله ای نسبتا دور از ساحل، از سه طرف دریا مرا فراگرفته بود.

و موجها با خشونت خود را به صخره ها میکوبیدند، 

من، یک نقطه بودم در میان یک اقیانوس آب.

من هیچ نبودم، همه عظمت خلقت خدا بود. دریا! دریا! دریا!

در شهر هیچ وقت نمی توان به آسمان نگاه کرد و عظمت خلقت خدا را حس کرد. 

هر وقت خواستی به آسمان نگاه کنی، تازه اگر بتوانی آسمان را ببینی چشمت به ساختمان های بلند می افتد،

خیال می کنی آدم به این کوچکی شاهکار کرده و در خودت گم می شوی.

شهر شیطانی است.

باور کن!

این که میگویند گاهی به آسمان نگاه کن را برای شهر نگفته اند.

برو به ده. در حیاط دهی که ساختمانهایش بیشتر از یک طبقه نیست، چرا که زمین فراخ است و اینقدر جا هست که نمی خواهد روی هم بسازی.

در حیاط یک خانه ی روستایی دراز بکش. به آسمان نگاه کن. تا خدا را بفهمی.

ای انسان شهر نشین تو کافری! کافر!

باور کن!

شهر انسان را کافر می کند.

  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۱۸ مرداد ۹۴

    عکاسی از جوان نمونه سال

    چندین سال پیش یکی از دوستان از طرف سازمان ملی جوانان به عنوان جوان نمونه کشوری معرفی شد.
    قرار بود در تالار حافظ شیراز هدیه اش را بدهند، من هم رفتم، این رفیق ما دوربین دیجیتالش را که آنموقعها خیلی هم جا نیفتاده بود و امکاناتشان هم مثل الا نبود به ما سپرد تا وقتی روی سن جوان نمونه می شود عکسش را بگیریم.
    ما جو خبرنگاری گرفتمان و مدتی قبل از رفتن رفیقمان روی سن چند عکسی از حواشی برنامه گرفتیم، وقتی دوستمان رو سن رفت برای گرفتن جایزه من هم شیر شدم و مثل عکاس های حرفه ای رفتم آن طرف سن با زاویه ای خوب که عکسش را بگیرم.
    رفیقمان را صدا زدند و من زاویه را تنظیم کرده و آماده برای عکس گرفتن، آن مقام مسئول دست رفیقمان را گرفت و لوح را به دست او داد، ما هم که از قبل دوربین را تنظیم و با تمام فیزیک و متافیزیکمان روی کادر مذکور متمرکز بودیم دستما را روی کلید دوربین فشار دادیم.
    فشار دادن همانا و خاموش شدن دوربین همان!
    باطری تمام شده بود!
    به همین راحتی!
    رفیقمان آمد که عکسهایش را که وجود خارجی نداشت ببیند وقتی فهمید باطری اش تمام شده وا رفت و گفت: اشکالی نداره، بیخیال!
    ولی من که می فهمیدم دارد توی دلش با همان تکیه کلامش می گوید: خو ریقو، من دوربینو ره دادم دست تو از من عکس بگیری ورداشتی ا در و دیوار عکس گرفتی.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱۲ مرداد ۹۴

    می خواهم...

    ب...
    سی سال و اندی عمر کرده ام تازه می خواهم
    مکالمه عربی یاد بگیرم
    مکالمه انگلیسی هم شاید بخواهم
    قرآن را هم می خواهم حفظ کنم
    بعد از مرگم اگر این مطلب را خواندید ببینید آیا می توان تازه از سی سالگی شروع کرد یا نه؟
    ببینیم خواستن توانستن بوده یانه؟
  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۴ مرداد ۹۴

    آدمی که کتاب نمی خواند می گندد

    من احمق را بگو چهار پنج سال آزگار به بهانه های واهی مثل بی پولی و اینکه کتاب می خرم نمی خوانم بد است و این حرفها درست و درمان کتاب نخوانده بودم. امسال (سال ما بچه مدرسه ای ها، سال تحصیلی است، از مهر تا مهر، پس هنوز امسال است، هر چند نمایشگاه هم  اردیبهشت است و اینبار امسال ما با امسال بقیه همخوانی دارد ولی حتما باید این نکته ی مهم را می گفتم) چه پرانتزی! می گفتم! امسال رفتم نمایشگاه کتاب و یک دل سیر کتاب خریدم، البته مثل آن سال که الکی رفتم نمایشگاه نشد، قبل از این که بروم نمایشگاه کتابهایم را انتخاب کردم و بعد رفتم مثل یک بچه ی خوب گشتم غرفه هایش را پیدا کردم و خریدم.
    این که هی فرت و فرت دارم وبلاگم را به روز می کنم هم از عقده ی به روز نکردن طول سال به خاطر بهانه ی کاملا واهی (به وسواس املاء کلمات دچار  شده ام، همین الان رفتم املاء واهی را سرچ کردم درست باشد) درس خواندن هیچ نمی نوشتم.
    الان بعد از این کتابهایی که خوانده ام احساس تحول می کنم، حتما وقت می گذارم و از آنها در اینجا هم می نویسم.
    آدمی که کتاب نمی خواند می گندد مرداب می شود، تعفن می گیرد.

    اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ  بخوان به نام پروردگارت که آفرید

    ...


    اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است.

    الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ  همان کسی که به وسیله قلم تعلیم نمود.

    عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ و به انسان آنچه را نمی‏دانست یاد داد.

     

     

  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۱ مرداد ۹۴
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب