• این روزها گرفتارم ، گرفتار .
    یک خریتی کرد سه چهار ماه پیش ، وقتی درجه دار نیروی انتظامی به موتورم گیر داد و خواست ببره پارکینگ ، نکردم همون اول بگم : بابا ! بیخیال ، ما طلبه ایم و ...
    غلط اضافیه دیگه ، حالا باید بدوم تا آزاد بشه . حالا سر بزنگاه ، بیمه موتور تموم شده ، پلاک موتور هم که گم شده بود قوز بالا قوز ، شونصد روز موتور تو پارکینگ بود و کلی هم پول پارکینگ میشه . بعد از کلاس میزنیم می ریم دنبال کاراش . اونم با موتور داداش قدرت ، اونم تو این سرما ، از این سر شهر تا آن سر شهر . از راهنمایی رانندگی نزدیک فلکه ولیعصر تا شماره گذاری اونور پلیس راه جاده بوشهر.
  • چه حس خوبی دارد اینجا نوشتن!!!
  • ظهر که میام خونه ناهار پایین نرفته باید بریم جشنواره فیلم فجر . مثلا به عنوان خبرنگار ، اولین فیلم سینما سعدی معمولا خارجیه ، تا حالا که تقریبا چرت بوده. دیروز که دومی و سومی رو بیخیال شدیم و رفتیم کانون.
  • امروز جشنواره فیلم اول که هیچ . فیلم دوم «یکی می خواد باهات حرف بزنه» بود ، بهانه ای بود برای ترویج پیوند اعضاء . هر چند در آن گذشت از رابطه فاسد شوهر هم آموزش داده بودند و گفته آخر فیلم زنی که به خاطر رابطه ی شوهرش طلاق گرفته پشیمان می شود. اما دردم از جای دیگرش بود ، رسما حجاب به افتضاح کشیده شده بود ، رسما دختر نوجوان فیلم که دانش آموز بود در صحنه اجتماع فقط با کلاه حاضر میشد . زن نقش اصلی فیلم هم که معلم بود و باز یک موجود فرهنگی در جمهوری اسلامی او هم حجاب افتضاحی داشت. نمی دانم رعایت چند نکته اسلامی در فیلم به فیلم نامه آسیب میزنه ، به ساختار آسیب میزنه ، چی میشه ؟ مثلا چی می شد سر اون دخترک یه روسری بود ، هر چند شل ؟  همین روزها یادداشتش را برای روایت می نویسم .فیلم که تموم شد اعصابم داغون بود از این جریان تا  رفتیم فیلم بعدی که «شور شیرین» نام داشت . در مورد شهید کاوه بود. فیلمی بدون هیچ گونه نو آوری خاص. مثل همه ی فیلم های دفاع مقدس اما با داستانی جذاب برای چون منی که عشقم این چیزهاست . البت کردهای ضدانقلاب را هم خوب به تصویر کشیده بود. و همچنین کردهای با غیرت و انقلابی را .
  • دوست داشتم کمتر بخوابم ، یا مثلا یه روز در میون بخوابم . حیف که زورم نمی رسه . حیف!!!
  • فردا هم روز خداست . الهی تول من امری ما انت اهله.