۴ مطلب در تیر ۱۳۸۲ ثبت شده است

بازم میگم من یه نسل سومی‌ام

اصلا بهتره خودمو معرفی کنم . یا بهتره بگم یه نسل سومی رو معرفی کنم .
تعریف: منظور از نسل سومی ، نسل سوم انقلاب است. نسل اول افرادی‌اند که در مبارزات قبل از انقلاب و 22 بهمن 57 جوان بودند . نسل دوم کسانی که در 8 سال دفاع مقدس جوان بودند و خوشا به حال آنهایی که در این دو زمان پر کشیدند و بدا به حال آنها که ماندند که یا حال ما رو که الآن هستیم و به خودمون میگیم نسل سومی بگیرن و یا یه حالی هم از اون زمونا به ما برسونن .
خب من جوانم ، نسل سومی‌ام. که چی ؟ جوان سال 1382 ، 20 ، 18 ، 19 ، 21 ، 22 و ... سال از عمرمون گذشته .من جوان جامعه‌ای هستم که خیلی بی‌وفاست ، من جوان ماهواره‌ام ، من جوان سایت‌های مبتذل اینترنتم ، من جوان خیابونای بالاشهرم من جوان لب جوب نشستنهای پائین شهرم من جوان مغازه‌های رنگین ، سینماها و ، و ، و هزار تا چیز دیگه‌ام.
زندگینامه بزرگان رو که می‌خونم ، میگم من چرا مثل اونا نباشم . بعد یه روز تلاش می‌کنم مثل اونا بشم ، مثل اونا حرف بزنم ، راه برم ، کار کنم ، برخورد کنم می‌گم من چرا نشم اونا ؟ اما وقتی با این مدل وارد هر محیطی حتی خونه میشم نمی‌دونی چی میشه یه برخوردهایی میشه که دیگه نگو . از هر مدل آدمی شدن منصرف میشم . بعضی وقتا زرنگ میشم برنامه ریزی می‌کنم ، یه روز طبق برنامه عمل می‌کنم فردا که میشه یه ضربه روحی یا یه تحریک یا حتی بی‌حالی همه چیز رو خراب می کنه . من مملکتمون دوست دارم با نظام هم مشکلی ندارم
فقط ...


  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۱۳ تیر ۸۲

    تصادف

    امروز داشتم می‌رفتم مدرسه امتحان داشتم . سر پارامونت رسیده بودم که یه دفعه صدایی توجهمو به خودش جلب کرد سرمو برگردوندم دیدم یه موتور افتاده روی پا یه بچه و مادرش سریع موتور رو با چند نفر دیگه بلند کردیم فقط این به نظرم رسید که من امدادگرم همین رفتم جلو مادره چیزیش نشده بود ولی بچه که یه پسر 10 ـ 12 ساله بود بد جوری می‌لرزید دستشو گرفتم دیدم سرد شده ، رنگش هم زرد شده بود معلوم بود ترسیده شوک بدی بهش وارد شده بود نمی‌تونست حرف بزنه منم که اصلا تو حال و هوای این که باید چه کار کنم نبودم ، اول گفتم یه لیوان آب بیارن ، بعد بچه سر بچه رو رو پای متدرش گذاشتن و من که دیدم اوضاع خرابه دیدم فقط میلرزه جوابم نمی‌داد دست انداختم زیر کمرش ، یکی می‌گفت اورژانس خبر کنین ، شلوغ شده بود ، داد زدم اورژانس نمی‌خواد ، همین موقع یه بنده خدایی ماشینشو زد جلو ما و منم دیدم ماشین آماده است دستمو محکم کردم که تکون چندانی نخوره بعد به یه جوون که بغلم بود گفتم پاشو بگیر اون گفت شاید خطر داشته باشه بهش گفتم من خودم امدادگرم خلاصه اونو گذاشتیم تو ماشین و با مادرش رفت بیمارستان .
    من تاکسی گرفتم برسم به امتحان ولی تویراه همش به این فکر می‌کردم که بابا تو امدادگر بودی این همه آموزش دیده بودی این چه وضعش بود . اصلا طبق آموزشها عمل نکردی ... فعلا همین

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۳ تیر ۸۲

    سلام یادم رفت

    سلام یادم رفته بود
    حالاسلام
    سلامی چون ... هرچی دلتون می‌خواد و دوست دارین
    نمی‌دونم چی بگم آخه هم خیلی حرف دارم هم اصلا حرفی ندارم
    وقتی تنهام هزار تا حرف میآد و اذیتم می‌کنه اما همین که میام تو وبلاگ بنویسم همش می‌پره
    فعلن چیزی نگم بهتره چون حرف دلم نیست هرچی هم بگم از خودم در آوردم
    از این به بعد هر وقت خواستم حرف بزنم می‌نویسمش که دیگه حرف دلم یادم نره
    آخه حرف زدنم بلد نیستیم
    چه کنیم نسل سومی هستیم دیگه
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۲ تیر ۸۲

    Title-less

    به نام خدا
    چقدر حرف زدن سخته اونم توی این دوره و زمونه . آخه کسی حرفتو نمی‌فهمه . هر چی فریاد میزنی انگار نه انگار .... . بقیه‌اش رو بع می‌نویسم .
    منتظر باشین .
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۱ تیر ۸۲
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب