25دقیقه آخر

انگار بیست و پنج دقیقه تا آخر عمرم باقی است
بیست و پنج دقیقه دیگر از حرم میروم
این بیست و پنج دقیقه چه کنم؟
مگر در بیست و پنج دقیقه آدم چه می تواند بکند؟
بیست و پنج دقیقه بنشینم غصه ی بست و پنج دقیقه ی آخرین زیارت را بخورم؟
نه! بیست و پنج دقیقه می گویم حسین حسین حسین...
تا اینجایش را داخل حرم نوشتم
بعد راه افتادم دنبال صدای حسین حسین، اول رفتم رواق دارالهدایه
بعد هم داخل صحنه انقلاب یکی داشت بلند بلند برای خودش و چند نفر دیگر روضه می خواند
رفتم آنجا هم نشستم و گفتم حسین حسین حسین
اصلا باید این گونه زیست
بگردیم کجا می گویند حسین حسین
برویم آنجا بنشینیم بگوییم حسین حسین حسین
از کجا معلوم بیست و پنج دقیقه آخر عمرمان نباشد؟!

  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۱۰ تیر ۹۴

    روایت عروج جواد

    (1)
    بسم رب الشهداء
    آبسرد کن خریده بودند برای حوزه، آن گوشه کنار آبگرمکن گذاشته بودند اما
    خروجی آب (فاضلابش) معلوم نبود باید چه بشود ، نزدیکش اصلا لوله ی فاضلاب نبود.
    صبح به جواد زنگ زدم ، گفت کار دارم عصر اگه رسیدم میام.
    عصر که آمد یکراست رفتیم سراغ آشپزخانه مدرسه گفت چون مسیر رسیدن به فاضلاب خیلی پیچ و تاب دارد
    باید برویم یک شلنگ بزرگ بخریم و بزنیم به خروجی آبسردکن.
    یک روز خیلی خیلی عادی، راه افتادیم مغازه ها را زیر و رو کردن برای شلنگ بزرگ.
    هر چه گشتیم پیدا نشد که نشد.
    با پیکان بابای جواد رفته بودیم. توی راه از تل پروس به سمت فلکه ارتش هیجان زده داشتم چیزی را تعریف می کردم
    همانطور که دستم را تکان می دادم به زیر عینکم خورد آن را پرتاب کرد بیرون، تا جواد ماشین را نگه داشت و پیاده شدیم
    گمانم فقط چوبش سالم مانده بودم بقیه اش زیر ماشین ها له شده بود.
    آسمان رنگش داشت می پرید، من هم چشمهایم را از دست دادم. البته چشام ضعیف نیست ها!
    فقط به قول اکبر عبدی در فیلم معراجیها : آستیگماته!
    اما جواب خوب می دید، عینکی هم نبود، قوی بود، هم زورش از من بیشتر بود هم استعدادش.
    دست روزگار مرا به حوزه برده بود و او رفته بود سربازی، اگر او آمده بود حوزه حتی در ظاهر فرسنگ ها از من جلو بود.
    با تمام بدهکاری و گرفتاری اش دغدغه ی دین و مذهب لحظه ای از ذهنش نمی رفت. در مسیر مثل همیشه کلا
    بحثمان راجع به همین طور مسائل بود.


    (2)
    بسم الله
    در همان حال جستجوی لوله بزرگ برای آبسردکن مدرسه و گفتگوی خودمانیمان؛
    از دروازه کازرون رفتیم شاهزاده قاسم، از آنجا هم به سمت فلکه خاتون تقریبا روبروی
    قبرستان قدیم رسیده بودیم که بحث کشیده بود به خوبی ما و یاری امام (ع)
    گفتم الان جامعه خیلی خراب شده ، شاید قبل از اینها خوب ماندن راحت تر بود، بعد
    به این نتیجه رسیدیم که زمان اهل بیت(ع) هم گناه بوده، از قلت یاران معصومین هم سخنی رفت.
    جواد وسط بحث گفت: «من اگه توی شهر باشم خیلی برام سخته از این دنیا دل بکنم و برم به میدان جنگ
    جذابیتهای زندگی خیلی بالاست. اما اگه در فضایی مثل کربلا واقع بشم حتما میرم، جو خیلی تاثری داره.
    اگر در فضای حرکت اباعبدالله (ع) قرار بگیرم حتما راحت تر جانم را در راهش خواهم داد.»
    خدایا جواد چه صادقانه گفت و رفت و ما که مدام دم از یا لیتنا کنا معکم می زنیم نه تنها مانده ایم بلکه عقب گرد می کنیم.
    از وقتی جواد رفته این فراز از زیارت عاشورا را با توجه بیشتری میخوانم:
    اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین (ع)
    و اصحاب الحسین (ع) الذین بذلو مهجهم دون الحسین علیه السلام.

    (3)
    بسم الله النور

    خیابانهای شیراز آخرین نفسهای ذاکر اهلبیت(ع) را حس می کردند.
    قرار شد برویم آزمایشگاه جواب آزمایش عمو را بگیریم و بعد برویم کانون.
    خیابان فلسطین ، چهارراه ملاصدرا ، خلدبرین ، زرهی و بالاخره معراج جواد حسینیه سید الشهداء
    وضو گرفتیم ، دیر رسیده بودیم و آخرهای سخنرانی بود ، رفتیم از در آخر حسینیه برویم نمازمان را بخوانیم.
    در میان راهرو کنار سوله حسینیه، سیدمهدی را دیدم ، سلام و علیکی و یادم آمد قرار بود از او کتابی بگیرم.
    به جواد گفتم: تو برو من بعد میام.
    برگشتم!
    میخانه دگر جای من بی سر و پا نیست!
    بگذار که به پشت در میخانه بمیرم

    گلهای بوستان شهادت گلچین شده بودند ، دانه دانه. هر بی سر و پایی را که در بزم عشاق راه نمی دهند.
    به قول شهید آوینی انگار صدای جواد از میان قرنها گذشته و به کاروان ابی عبدالله(ع) رسیده بود؛
    خریدند، صداقتش را خریدند.
    برگشتم و به اتاق گروه کامپیوتر کانون(آروی) رفتم، نمازم را آنجا خواندم و کمی گپ و گفتگو بادوستان.
    بعد نشستم پشت کامپیوتر وبلاگ واحد طلاب را به روز کنم!
    صدای مداحی :
    بی تو ای صاحب زمان
    بی قرارم هر زمان
    از غم هجر تو من دلخسته ام
    همچو مرغی بال و پر بشکسته ام
    کی شود آیی نظاره بر دل اندازی تو یارا؟
    باید از همه ی دستگاه های حساب و کتاب و قوی ترین مغزهای کامپیوتری پرسید:
    چقدر احتمال دارد مداحی شعری از صاحب زمان(عج) بخواند و به اینجای شعر که رسید بمب منفجر شود؟
    اگر باور ندارید بروید صوت را گوش کنید، دقیقا با گفتن جمله: کی شود آیی نظاره بر دل اندازی؟ بمب منفجر می شود.
    آری! صاحب الزمان(عج) نظاره ای بر دلها انداخت و فقط خریدنی ها را خرید.
    چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
    و چه خوشتر آن که مرغی ز قفس پریده باشد
    پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند
    ...

    و منِ الکی خوش، فقط امید بسته ام به آن جمله ای که به جواد گفتم: تو برو من میام!
    اللهم عجل لولیک الفرج
    و اجعلنا من خدامه و المستشهدین بین یدیه



  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۳۱ فروردين ۹۴

    بوی فروردین

    عجب حکایتیست حکایت فروردین

    محمود جشن هسته ای می گیرد و حسن جشن تعطیلی!

    فروردین برای من بوی خون می دهد ، بوی بدن تکه تکه بچه های کانون.

    بوی بدن نصف شده ی شهید نوروزی که در یک قالی از جلوی چشمانم گذشت.

    بوی جواد که تا نفس باقی است شرمنده ی پدرش هستم.

    ما داریم میچرخانیم چرخ زندگیمان را اما چوب لای چرخمان می کنند.

    چه هسته ای داشته باشیم چه نداشته باشیم. 

    آنها با حسینیه هامان مشکل دارند، با یاحسین گفتنمان.

    ما سینه زدیم و بی صدا باریدند

    از آن چه که دم زدیم آنها دیدند

    ما مدعیان صف اول بودیم

    از آخر مجلس شهدا را چیدند

    دلمان خوش است به شفاعت سیدمحمد جواد علوی و مسعود رضایی ؛

    اینقدر سرکار رفته ایم که دیگر با این شلوغ بازی ها احساساتی نمی شویم؛

    احساسات ما فقط با یاحسین (ع) شور می گیرد، نه با توافق نیم بند هسته ای!


  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۱۵ فروردين ۹۴

    مرام فرزند شهید

    بسم رب الشهداء
    خانواده یکی از شهدای اهل شیراز که در سوره شهید شده چندی پیش همراه با خانواده چند شهید دیگر به دیدار رهبر می روند.
    این شهید دو پسر داشت یکی آقا رضا که دانشجو است و دیگری آقا مجتبی که دبیرستانی.
    در دیدار با آیت الله خامنه ای فرزندان دیگر شهداء یکی چفیه آقا را میگیرد ، دیگری هم انگشترشان را.
    یکی از دوستان پدر آقا مجتبی بعد از شهادت پدرش یک انگشتر بسیار زیبا به او هدیه داده بود، مجتبی که می بیند انگشتر رهبری را گرفته اند جلو می رود و می گوید: آقا! اگه ما بخوایم به شما هدیه بدیم اشکال نداره؟ قبول می کنید؟ رهبر معظم انقلاب هم می فرمایند: بله! چرا قبول نکنیم! مجتبی هم انگشترش را به آقا می دهد.
    میگفت دیدم انگشتر آقا را گرفته اند انگشترم را دادم به آقا، این مرام فرزند آن پدری است که جانش را داده ، جایی که همه دنبال یک یادگاری اند او یادگاری می دهد.
    برایمان خیلی جالب بود که رهبری در دیدار اخیرشان با مردم آذربایجان آن انگشتر را در دست داشتند.
    شادی روح شهید دهقان شیبانی صلوات
  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۳ اسفند ۹۳

    چسبیدن ذکر

    بسم الله

    ذکر را روی هوا که نمی شود گفت، ذکر باید به جان بچسبد.

    وقتی آمادگی ذکر نباشد نه تنها نمی چسبد بلکه حرام می شود.

    پس باید اول آمادگی ذکر ایجاد شود.

    لازمه ی ذکر ایمان است، ایمان به غیب؛ واقعی نه توهمی.

    ایمان باید بوجود آید و تقویت شود، انسان باید به واقع موحد باشد.

    و یکی از راههای تقویت ایمان نماز اول وقت است.

  • ۳ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۲۴ بهمن ۹۳

    انتهای فتنه88 کجاست؟

    بسم الله الرحمن الرحیم 

    غرب پس از فراز و نشیبهای فراوانی که در مواجهه با انقلاب اسلامی ایران داشته هر روز به ترفند جدید دست میزند تا یا این انقلاب را از پای درآورد یا آن را استحاله کند.

    پس از کودتا و جنگ 8 ساله و اثبات این مطلب که گزینه نظامی نه تنها موثر نیست بلکه موجب اتحاد و همدلی مردم ایران شده و حتی صدای ایران را با قدرت بیشتری به آن طرف مرزهایش پرتاب میکند ، غرب به انقلاب از چند جهت نگاه کرده و به مقابله پرداخت.

    اولین گام برای مقابله با انقلاب اسلامی که روز به روز دامنه ی فعالیتهایش بیشتر شده و صدای خود را به مردم جهان می رساند خنثی کردن آن بود.

    خنثی سازی انقلاب اسلامی با تولید نیروهای انقلابی سلفی و بنیادگرای سنی و پشتیبانی مستقیم و غیر مستقیم آنان صورت گرفت. صدای سلفیهای تکفیری و حتی غیر تکفیری این قدر بلند بود که صدای انقلاب در آن گم شود و به دنیا اینگونه القاء کرد که هر حرکت انقلابی منتسب به اسلام از این جنس است. شما اگر با یک شهروند غربی سخن بگویید او از اسلام به هیچ وجه تصویر انقلاب اسلامی ایران را در ذهن ندارد.

    پس از خنثی سازی باید فکری اساسی برای این انقلاب میشد و مدل های مختلفی برای کله پا کردن آن طراحی شده است. اینطور که از نشانه ها برمی آید یکی از مدلها حرکتی بود که در جریان فتنه 88 صورت گرفت.

    غرب از فرصتی که احمدی نژاد با ایجاد حس خطر از دست رفتن قدرت در گروههای سیاسی درون نظام جمهوری اسلامی ایران درست کرده بود به بهترین نحو استفاده کرد.

    جناح های مختلف سیاسی که احمدی نژاد پا روی دمشان گذاشته بود و همه یکپارچه بر علیه و راست و دروغ می بافتند از وی یک قول درست کرد و مردم که بازیچه ی دست این قدرت طلبان سیاسی شده بودند دچار توهمی شدند که ای واااای همه چیزمان از دست رفت ، محروم شدیم ، بدبخت شدیم.

    طرفه آنکه همین معترضی پس از رسیدن به قدرت هیچ گلی به سر ملت نزدند و نخواهند زد.

    اما بنزینی که جناحهای نفهم سیاسی که حتی خیلی از آنها خود را اصولگرا میدانند بر فضا ریخته بودند با یک جرقه در سال 88 آتش گرفت ، دامنه ی این بنزین آن قدر نبود که بتواند موجب انفجار شود. اما حرکتی را آغاز کرد که این حرکت همه ی امید غرب برای یکسره کردن کار نظامی است که از انقلاب پدیده آمده است.

    از نگاه غربی ها فرقی بین حسن روحانی و ظریف و هاشمی و خامنه ای نیست، اینها همه وابستگان همان انقلابند و اگر روزی بتواند این نظام را کله پا کند فقط کسانی را نگه خواهد داشت که صداقتشان در نوکری اثبات شده باشد و بقیه را از دم سر می برد. چه واقعی و چه سیاسی!

    این که موسوی و کروبی به حصر بیفتند یک تفاوت مبنایی با حصر آقای منتظری دارد، تفاوت آن حرکتی است که با حصر این افراد آغاز شده است.

    مدلی که غرب در این جا طراحی کرده است مدل خود انقلاب اسلامی است. غرب امید دارد که مثل حرکت انقلاب که از سال 42 با برخورد نظام شاهنشاهی ایران با خمینی کبیر آغاز شد، براندازی جمهوری اسلامی از 88 آغاز شود.

    اتفاقا بر خلاف این که ما تصور کنیم غرب به دنبال کله پا کردن یکباره است، خیر! غرب چاره ای برای مقابله با قدرت منطقه ای که روز به روز بر قدرتش افزوده میشود ندارد.

    آمریکا و غرب بارها به کمک همین قدرت منطقه ای خودش را از منجلاب های منطقه بیرون کشیده و خواهد کشید و حتی سعی در ارتباط گیری با آن خواهد داشت.

    اما سوال مهمتری که ذهنم به آن مشغول شده است این است که آیا این حرکت که از فتنه 88 آغاز شده است منتج خواهد بود؟

    کدها و مطالبی در این خصوص در ذهن دارم که هنوز به جمع بندی نرسیده است. اما حاضرم در این خصوص به بحث و محاجه بنشینم.

    این که امام زمان(عج) نگهدار انقلاب است درست، اما ایشان هیچ تضمینی برای کم کاری و خیانت خود ما نداده اند، اگر ما ثابت می کردیم که قادر به نگه داشتن این انقلاب هستیم، که ظهور شکل می گرفت.

    بهتر است ساده انگاری را کنار گذشته و از خواب زمستانی بیدار شویم. رفاه طلبی و کنج آسایش را کنار گذاشته و به درون مردم برگردیم.

    و گرنه همه چیزمان بر باد خواهد رفت و گمان نکنم شیطان پس از این تجربه غنی دیگر حالا حالاها به ما مجال سربلند کردن بدهد.

    «... بیا به آفتابی نهج‌البلاغه برگردیم

    چرا نهج‌البلاغه را جدی نمی‌گیریم؟

    مولا ویلا نداشت

    معاویه کاخ سبز داشت

    پیامبر به شکمش سنگ می‌بست

    امام سیب‌زمینی می‌خورد

    البته به شما توهین نشود

    بعضی برای جنگ شعار می‌دهند

    و خودشان از جاده شمال به جبهه می‌روند...» [مولا ویلا نداشت/ علیرضا قزوه/ زمستان 66]


  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۲۶ دی ۹۳

    چند مطلب بیمارستانی

    بسم الله
    این گوگل keep هم چیز جالبی است ، برای ما که میخواهیم هم آهنگی ای بین نوشته های داخل لپتاب و موبایلمان باشد.
    این مطالب بیمارستانی است. یک شب در راهرو بیمارستان نمازی باید گوش به زنگ تلفن بابا می شدم تا هر وقت دست به آب داشت با تک زنگ اش بپرم توی اتاق و همراهش برایش وسایل محیا کنم. از سر بیکاری اینها را نوشتم.

    مترونیدازول
    پرسنل خدوم بیمارستان هر بار وقت بستری میپرسند : به دارویی ، چیزی حساسیت نداره؟
    ومن آشفته فریاد برمی آورم که: چرا!
    به این چی چی دینازول ، هربار هم میگویم هربار هم میزنید هر بار هم استفراق و کلی مصیبت.
    نگاهی می اندازد و در قسمتی از فرمش نام دارو را می نویسد.
    امشب اما میروم بالای سر پدر و باز پلاستیک خالی میترونیدازول را بالای پایه ی سرم میبینم!
    باز به سرپرستار میگویم مگرقرتر نبود میترونیدازول نزنید ، نگاهی به فرم داروهای پدر می اندازد و میگوید اینجا همین را نوشته اند ما هم زدیم.
    و دوباره یادداشت می کند و من باز در اندیشه ام که آیا باز هم آن پلاستیک کوچک آنتی بیوتیک را بالای پایه ی سرم پدرم خواهم دید؟!!!

    سرطان
    جوان 28 ساله ای که سرطان روده گرفته و بعد از یکسال هم مثانه اش را...
    نه بگذار از اینجا شروع کنم ، بهتر است به گمانم!
    پدرم یعنی پیرمرد ، 62 ساله ای ...
    جان؟ 62 پیر نیست؟ حالا هر چه ، اصلا تو بگو مرد 62 ساله ای که سرطان روده بزرگ گرفته بوده و غده اش همراه تکه ای از روده طی دو عمل در آورده اند ، امروز آمده کیسه اش را بردارد.
    کیسه ، از قسمت کلوستومی ، یعنی روده ای مصنوعی که عمل استخراج مدفوع را بعد از عمل روده برای برخی موقتا و برای برخی دیگر داءما برعهده دارد.
    عمل قبلی اش بهمن 92 بود و الان یعنی 20 فروردین 93 آمده است کلوستومی را بردارد و زندگی اش مثل بقیه ی آدمها بدون حمل یک کیسه شود.
    پدر بعد از شستن دست و صورتش در سردیس بهداشتی بخش رو به آسمان میکند و می گوید: ما را بگو به خدا گله داشتیم ، این جوان هم روده اش راعمل کرده اند و هم مثانه اش را برداشته اند ، آدم چه بگوید؟
    من سرم پدر در دست خنده ام می گیرد و در خیالم می گذرد که آن جوان دو کیسه حمل می کند اما در چهره اش اخم ندیدم و از او آه نشنیدم.
    دفتر یادداشت موبایل هم بیشتر از هزار کاراکتر جواب نمیدهد این را  کجای دلم بگذارم؟

    بدشانسی؟!!!
    نامش را چه میخواهی بگذاری؟
    باپزشکها مشورت کنی ، چند نمونه هم ببینی به این نتیجه برسی که معده ات را کوچک کنی ، بعد از عمل بفهمی غذاها به جای معده داخل شکمت پخش می شود!
    چرا؟ چون دو تا منگنه آخری که معده را با آن دوخته اند خوب نگرفته.
    بعد از 20 روز داخل بیمارستان سه بار هم عمل جراحی سنگین و آی سی یو و شستشو و... حال خدا را شکر می کند که  به خیر گذشته و...
    غذای میکس شده ی مقوی را فعلا از یک لوله مستقیما به معده می فرستند تا در صورت اطمینان از عدم نشتی ، کم کم از دهان هم غذا بخورد.
    باز خدا خیر بدهد به پزشک متعهدش که به خاطر او تعطیلاتش را نیمه کاره رها میکند و میزسد به داد این مریض بدشانس
    شاید هم به سرعت برمیگردد تا خرابکاری اش را درست کند.
    یادم می افتد به مرحوم پسر عموی پدرم که بعد از چند روز می فهمند دکتر روده اش را نبسته و مدفوع ها همه داخل شکم پخش می شود و عفونت همانا و سرکشیدن ریق رحمت همانا...
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۳

    آقای دکتر ایمانیه! گمانم تا حالا مریض سرطانی نداشته اید

    گرفتاری بیماران سرطانی به خاطر یک اتاق!
    آقای دکتر ایمانیه! گمانم تا حالا مریض سرطانی نداشته اید

    از هر کدام از شهرهای استانهای فارس ، بوشهر ، کهکیلویه بویر احمد ، خوزستان و یا هرمزگان که راه افتاده باشی چندین ساعت در راه بوده ای و سختی مسیر را به جان خریده ای و صبح علی الطلوع بیمارت را آورده ای طبقه ی سوم درمانگاه امام رضا(ع) تا پزشک شیمی درمانی اش او را معاینه کند.
    اما مسئله به همین سادگی ها هم نیست ، اول باید بروی نزد منشی و کاغذ نوبت ات را بدهی مهر کند و بروی بایستی ته صف حسابداری ، از حدود ساعت 7 که منشی بیاید حداقل 7ونیم موفق می شوی کار حسابداری ات را انجام دهی و منتظر بنشینی تا نوبت ات شود.
    اینجا هیچ مریضی اورژانسی پذیرفته نیست و باید بنشیند در انتظار ، اگر بخت با تو یار باشد یعنی در بهترین حالت و ساعت 8 که دکتر می آید نوبت ات شود ، پزشک بعد از معاینه نسخه ی داروهای شیمی درمانی را نوشته و 8 و نیم ، نسخه را به داروخانه داده ای و نشسته ای تا صدایت کنند.
    تا همین جایش از اولین شیفت شیمی درمانی بیمارستان نمازی جامانده ای و حداقل تا 4 ساعت دیگر حتی اگر داروهایت را هم گرفته باشی باید منتظر ترخیص بیماران شیفت اول باشی.
    شیفت دوم هم حدود 12و نیم یا یک ظهر (این شیفت که میگویم عنوانی است از خودم و گرنه بیمارستان همچین عبارتی ندارد ، مریضهایی که از صبح زود کار تزریق داروهای شیمی درمانیشان شروع شده به طور متوسط 4 ساعت کارشان طول می کشد) یعنی بعد از آن بیماران صبح کم کم می روند و منتظرین پشت در بخش جایشان را میگیرند. پس باید حداقل تا ساعت 12 خودت را برسانی به بخش شیمی درمانی بیمارستان نمازی.
    حال اگر ساعت 8 موفق به زیارت پزشک نشده باشی و کارت در درمانگاه تا ساعت 11 به طول انجامد که دیگر واویلا ، واویلا.
    در همین فکرها و مسیر برگشت و این که امروز تا کی گرفتار دارو گرفتن خواهی بود هستی که از بلندگوی داروخانه فامیلی مریضت را می شنوی و از گیشه دار کاغذ پرینت شده ای را میگیری با این خطاب که برو چهارراه گمرک تایید دارو.
    تا همین چند وقت پیش این طور نبود این چهارراه گمرک صیغه ی جدیدی است. یعنی از فلکه ی نمازی باید بروی چهارراه گمرک یک مهر بزنند روی صفحه ی دفترچه ات و برگردی دوباره کاغذت را بدهی دست داروخانه چی.
    و بعد دو ساعت بنشینی و اگر بخت دوباره یارت بشد سر دو ساعت داروهایت را گرفته باشی اگر این دوساعت از ساعت 11 شروع شود به شیفت دوم شیمی درمانی هم نمیرسی.
    تا همین یک ماه پیش این کار(تایید دارو) را در خود بیمارستان نمازی انجام می دادند ، اما...
    امایش شرح دارد و همه ی هدف نوشتن این قصه .
    القصه : بیمار شیمی درمانی به دلیل گران بودن داروهایش باید تاییدیه بیمه ی مربوطه اش را بگیرد ، بیمه ی تامین اجتماعی تا همین چند وقت پیش دو تا از کارمندانش را گذاشته بود در بیمارستان نمازی و این کار را در طرفه العینی انجام می دادند. اما مدتی است آن اتاقی که تحت اختیارشان بود برای تعمیرات و یا تغییرات تخریب شده و یک اتاقک آهنی را که نزدیک در خروجی که آن طرف داروخانه است بهشان داده اند ولی هیچ کس در آن نیست.
    این که تو بخواهی بروی چهارراه گمرک و برگردی و دوباره کاغذت را بدهی به داروخانه و دوباره حداقل یک ساعت در انتظار بنشینی در بهترین حالت اش که صبح نفر اولی باشی که دکتر نسخه ات را نوشته باشد تازه شاید به شیفت دوم شیمی درمانی برسی و الا...
    حال تصورش را بکنید که بخواهی در این ترافیک به چهارراه گمرک هم بروی و آنجا هم با توجه به ارباب رجوعهای دیگر نیم ساعتی لااقل معطل شوی و دوباره در ترافیکی سنگین تر برگردی چه شود؟ الله اعلم.
    از کارمندان تامین اجتماعی که علت را جویا می شوی میگویند:
    یک اتاقک به ما داده اند آخر بیمارستان ! دم در ، اصلا اتاقک نگهبانی است نه ما آن جا راحتیم نه ارباب رجوع. زیر باد و باران که نمی شود ارباب رجوع را معطل کرد یک جای درست به ما بدهند می آییم ، بروید هر چه فریاد دارید بر سر بیمارستانی ها بزنید.
    می روی اتاق مدیر بیمارستان نمازی ، خب با آن اوضاع مریضت و ضیق وقت که نمی توانی منتظر باشی رییس جلسه اش تمام شود ، خلاصه موفق به زیارت رییس هم نشدیم که نشدیم که نشدیم به منشی اش گفتیم علاجی کند ، به توضیح و دفاع از سیستم متبوع اش در آمد که :
    ما اتاق بهشان داده ایم خودشان دارند ناز می کنند مگر آنجا چه مشکلی دارد ، بروید فریادتان را بر سر خودشان بزنید به ما چه؟ میگویم خب شما یک اتاق دیگری بهشان بدهید مگر قحط الاتاق است. میگوید آری اصلا ما مشکل اتاق داریم در بیمارستان ، خلاصه نه او حرف مرا می فهمد و نه میگذارد به نزد رییس بروم میگوید برو ساعت 2 بیا تا بتوانی ببینی اش ، فکر می کند من هم مثل خودش مامور پیگیری ام. انتهی القصه.
    اگر همین طور پیش برود هر مریض برای یک بار شیمی درمانی باید یکی دو روز را در شیراز به سرگردانی بگذراند برای این که یک اتاق در بیمارستان نمازی پیدا نمی شود.
    البته شرح حال مریض سرطانی و درد و رنج و روحیه ی و فشار مالی به خودش و خانواده اش خود روضه ی مفصلی دیگر است.
    آقای دکتر ایمانیه ، ما که نتوانستیم این مدیر بیمارستان نمازی را زیارت کنیم گفتیم قصه ی دردمان را به شما بگوییم و راستش را بخواهید نام مسئول بیمه تامین اجتماعی را هم بلد نبودیم و گرنه اینجا نام ایشان را هم تبرکا و تیمنا ذکر می کردیم ،
    آقای دکتر! مسئول محترم!
    خدا انشالله سلامتی به همه ی عزیزانتان بدهد ، گمان می کنم بیمار سرطانی نداشته اید تا بفهمید چه مصیبتی است ، یک اتاق در این بیمارستان دراندشت جور نمیشود ما این همه گرفتار سعی بین چهارراه گمرک و فلکه ی نمازی نشویم؟
    نمی دانم چرا همه اش یادم به آن جمله ی پشت دفتر چه ی تامین اجتماعی می افتد:
    ما می خواهیم اگر کسی در یک خانواده مریض شد ، بیش از رنج مریض داری رنج دیگری نداشته باشد. «مقام معظم رهبری».

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۳ فروردين ۹۳

    آقای روحانی ما نیازمند (گدا) نیستیم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    اللهم صل علی محمد و آل محمد 

    هنوز به سالگرد حضور دولتمردان جدید و حکومت اجرایی آقای روحانی نرسیده ایم و حافظه مان کمی یاری میکند ایامی را که از یارانه دادن احمدی نژاد به «گداپروری» تعبیر میکردند.

    حافظه ی عمومی ضعیف است اما نه دیگر اینقدر ضعیف که یک سال نشده دولتمردانی را که آنموقع اپوزسیون بودند و محمود را گداپرور می دانستند و با همین شعارها رای آوردند از یاد ببرد.

    اما این روزها همانها که از گداپروری ناراحت بودند ، خجالت نمی کشند ، قباحت هم حدی دارد ، انگار به صف کردن ملت در خیابان راضیشان نکرده است ، حالا اعلام کرده اند که: یارانه فقط به نیازمندان تعلق می‌گیرد.

    آقای روحانی جسارت است عذر میخواهم ، اما دیگر نمی توانم جلوی خودم را بگیرم ، احمدی نژاد اگر یارانه میداد نمی گفت به نیازمندان یارانه می دهم ، گدا خودتانید و هفت جد و آبادتان ، من اگر از گرسنگی بمیرم هم حاضر نیستم بیایم به عنوان «نیازمند» یارانه ثبت نام کنم ، توی سرتان بخورد یارانه ی که به خاطرش ملتی را نیازمند بنامید. 

    آقای روحانی تدبیرتان را در عدم گداپروری دیدیم ، اگر در مذاکرات ژنو هم همینقدر تدبیر کرده باشید که وامصیبتا!

    متاسفم برای یک روحانی که به خودش اجازه می دهد از تعبیر «نیازمند» برای یک ملت شیعه که کوله باری به وسعت تاریخ از عزت با خود به همراه دارد استفاده کند.

    ننگ بر شما و دولتتان با این عباراتتان

    ای کاش تلوزیون که فعلا مشغول ماست مالی خرابکاریهای شماست شعارهایتان را در ایام انتخابات بازپخش می کرد تا دوباره ببینیم ادب و تدبیر و کرامت انسانی تان را.

    از دوستان عزیز هم خواهش دارم به حقیر ادبیات نیاموزند که نیازمند با گدا فرق می کند ، وقتی یک شرط گرفتن یارانه «نیازمند»ی است و یک شرط دیگر آن «ثبت نام» متقاضی است پس باید من اولا به نیازمندی خودم باور داشته و بعد به اطلاع آقایان هم برسانم تا مرحمتی فرموده چندرغازشان را واریز نمایند و این اصلا به معنی گدایی نیست به معنی صفحه ی «نیازمند»یهای روزنامه است لابد!

  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۲۹ بهمن ۹۲

    تبلیغات مذهبی شهری ؛ وضع موجود ، وضع مطلوب

    گفتگو با وحید ملتجی

    تبلیغات مذهبی شهری ؛ از وضع موجود تا وضع مطلوب

    با نزدیک شدن به ماه محرم الحرام جنب و جوش خاصی میان هیئت های مذهبی برای تبلیغات مجالس و مراسم خود در سطح شهر صورت می گیرد ، این که وضعیت موجود با وضعیت مطلوب اینگونه تبلیغات چه فاصله ای دارد و آیا این شیوه تبلیغات پاسخ گوی نیازهای جامعه کنونی هست یا نه را در گفتگویی با جناب آقای وحید ملتجی به بحث و تبادل نظر نشستیم. وی رئیس شورای سیاستگذاری مجموعه فرهنگی عاشوراییان اصفهان ، عضو موسس جامعه ایمانی مشعر و خلاصه اش مسئول یکی از هیئت های موفق و فعال در سطح کشور است که با حذف سئوالات مصاحبه مطلب به مخاطبین گرامی تقدیم می گردد.

    وضع موجود ، وضع مطلوب

    در وضع موجود هنوز ما فرهنگ تبلیغی مان در فعالیتهای شهری فرهنگ درستی نیست ، یعنی هنوز بلد نیستیم به شکل درست از این ظرفیتی که ایجاد شده است استفاده کنیم ، دلیل این مطلب هم این است که بسیاری از مواقع ما تبلیغات بیلبورد را با پوستر اشتباه می گیریم و انتظار داریم که همه ی آن نکاتی که در پوستر بوده همانها را عینا بتوانیم در بیلبورد هم استفاده کنیم و همان کارآیی را داشته باشد.

    برای مثال حجم زیادی از اطلاعات را در بیلبورد استفاده می کنند که اصلا دیده نمی شود ، در حالی که بخش عمده ای از تبلیغات شهری یا در حال عبور و مرور ماشین ها دیده می شود و یا این  گونه است که عمدتا با فاصله آن را می بینیند ، از تبلیغاتی که روی عرشهای پل ها نصب می شود  گرفته تا بیلبوردهای روی تک پایه ، این ها به گونه ای است که افراد از فاصله آن را می بینند ، رعایت آن فاصله و مهندسی ای که باید بشود این چیزی است که به لحاظ فنی کمتر دیده ام رعایت شود.

    انبوهی از مطالب ، انبوهی از فونت های مختلف!!! خب طبیعتا به لحاظ زیباییش هم خیلی مناسب نیست و یا از اشکال مختلف نمادهای مذهبی که مد نظر طراح و یا مسئول هیئت بوده ، همه را در کنار هم قرار می دهند ، شاید این کار در پوستر جا داشته باشد اما در تبلیغات شهری اینگونه نیست.

    دیدن تبلیغ کمتر از 3 ثانیه

    محتوا باید مختصر باشد ، اندازه ای که برای فونتها استفاده می شود یک سایز مشخص باشد که به راحتی افراد بتوانند ببینند ، افراد در حال عبور شاید کمتر از 3 ثانیه فرصت داشته باشند آن تبلیغ را ببینند ، به لحاظ رنگ شناسی هم نکات خاص خودش را دارد.

    بخش دوم هم نرم افزاری ، آن این که از چه ادبیاتی باید استفاده بشود ، عمدتا فعالیتهایی که هیئتهای مذهبی انجام می دهند ،

    محتوا متناسب با عموم جامعه باشد

    در گذشته مخاطب تبلیغات مذهبی اقشار خاص بودند و طبیعتا از عناوین و محتوایی که برای اقشار مذهبی شناخته شده است استفاده می کردند حال این که در این زمانه که تبلیغات اینگونه به میان جامعه آمده و مخاطب عموم مردم شده اند ، طبیعتا استفاده از کلمات و واژه ها و پرداختن به این مسئله به همان سبک و سیاق به نظر می رسد دیگر تاثیر خودش را نداشته باشد چرا که اینجا مخاطب عموم هستند اگر بخواهیم یک کار تبلیغی درست انجام بدهیم محتوا باید تغییر کند به گونه ای که عموم مردم با آن ارتباط برقرار کنند. و این هم من کمتر دیده ام رعایت شود ، یعنی همان واژه ها و کلمات در فضای عمومی جامعه مطرح می شود ، و همینقدر که بررسی کرده ام عموم مردم یا متوجه آن نمی شوند و یا اصلا با آن ارتباط برقرار نمی کنند.

    این را اضافه کنید به آن قسمت رنگ بندی و طراحی ببینید چقدر مخاطب با آن ارتباط برقرار میکند؟!

    راهکار دراز مدت؛ چه باید کرد؟

    در حوزه محتوا و نرم افزارش باید افرادی که نبض جامعه در اختیارشان است و جامعه را می شناسند ، الفاظ و واژه ها و ارتباطات بلدند ، آنها این ادبیات و نرم افزار را تغییر دهند ، به لحاظ طراحی هم طبیعتا باید طراح ها فضای عمومی جامعه را بهتر بشناسند ، در یک کلمه می توانم بگویم ، باید کار حرفه ای بشود.

    نمونه های خوبی در کشور وجود دارد

    در بعضی از شهرها خلاقیت وجود دارد ، یعنی فراتر از محتوا و طراحی در حوزه خلاقیت هم ورود می کنند و کار حجمی می شود کار مثلا در اصفهان این اتفاق سالهاست دارد می افتد ، رقابتی هم صورت می گیرد ، به طور مثال اگر در یک جایی در بنرشان شکل پرچم دارند آن پرچم را به صورت واقعی اضافه کرده اند به حجم بنر ، یا مثلا در سالهای گذشته جاهایی بود که حتی شکل بیلبوردها متفاوت بود ، با وجودی که شکل بیلبورد مستطیل است یکی از هیئات از دایره برای تبلیغات استفاده کرده بود.

    راه کار کوتاه مدت

    به نظر من در یک زمانی مثلا قبل از این که محرم برسد باید در یک کارگروه بچه های هیئتی جمع بشوند به همراه کارشناس جلسه ای داشته باشند دغدغه ها را کنار همدیگر قرار بدهند و به یک تصمیم درست برسند.

    یک راهکاری که خود ما این را پیشنهاد می دهیم و بعضی وقتها هم استفاده می کنیم این است که کارگاهی را تشکیل می دهیم که در این کارگاه علاوه بر این که آن افرادی که قرار است طراحی کنند حضور دارند ، کارشناسهای مختلف هم حاضر هستند ، چه کسانی که به لحاظ معرفتی صاحب نظرند و چه کسانی که خلاقیتی دارند و چه کسانی که فنی کار کرده اند و خروجی و آن جمع بندی را در اختیار طراح قرار می دهند تا اجرا کنند. ایرادی که وجود دارد این است که ما همه ی انتظارات را ریخته ایم سر یک نفر طراح که این طبیعتا شدنی نیست ، اما آنجا طراح می تواند اجرا کننده نظرات خروجی آن کارگاه باشد.

    متصدی جمع کردن هیئتی ها برای تبلیغات مناسب کیست؟!

    تشکیلات خاص ویژه ای هم وجود ندارد که این کار را انجام دهد ، این کار باید خودجوش باشد ، یعنی باید این فرهنگ سازی انجام شود و خود گروههای فرهنگی هر کدام به اندازه خودشان به این مسئله بپردازند ، اینگونه خیلی زودتر به نتیجه می رسیم.

    استفاده از بنرها در فضای داخلی جلسات مذهبی از اصالت کار می کاهد

    نکته ای که دغدغه ام است ، مدتهاست خواسته ام مطرح کنم این است که متاسفانه داخل هیئت ها و آنجایی که در آن مراسم برگزار می شود هم از بنر استفاده می کنند ، به نظر میرسد این جای تامل دارد.

    زیرا بنر یک شیء خارجی است -خارجی نه به این معنا که از خارج کشور می آید که البته همینطورهم هست- منتها به لحاظ پلاستیکی بودن ، جنس اش با جنس طبیعی خیلی فاصله دارد و هر چه که جنسهایی اینگونه در جلسات ما اضافه شود ، به نظر می رسد از اصالت کل کار می کاهد.

     و خب متاسفانه عمده جلسات کار خودشان را راحت کرده اند و در دکورشان اینگونه است که طرحی را روی بنر چاپ می کنند و استفاده می کنند.

    در گذشته از پارچه ، چاپ روی پارچه و گلدوزی روی آن بیشتر استفاده می شد اینها هم همه سعی می شده از جنس های طبیعی باشد و در بهترین کیفیت اش ، طبیعتا تا سالها ماندگار بود و تاثیر گذاری هم داشت. ولی بنر به نظر من جنس خیلی مناسبی برای داخل جلسات نیست ، کارکرد اصلی اش استفاده در تبلیغات شهری است آن هم به دلیل این که راحت می شود روی آن طرحهایی را اجرا کرد و در شرایط جوی مخلتف ماندگاری دارد اما در داخل جلسات اصلا مناسب نیست و از آن اصالت جلسات عزاداری خیلی می کاهد.

    منبعی برای مطالعه بچه های هیئت

    مطالبی را ویژه هیئت در سایت بهانه ها «http://www.bahaneha.com» نوشته ام که پیشنهاد می کنم به آن مراجعه شود.

    غیر از آن برای مطالعه تخصصی در این حوزه اکثر منابع خارجی است ، چون اینها اتفاقات روز جامعه است کسی در این زمینه خیلی کاری انجام نداده ، این نکته را هم بگویم برای این که به نتیجه برسد بخشی از مسئله ظاهر کار است ، بخشی مهمی هم محتوای کار است به این معنا که طراح و گرافیستهای ما که می خواهند در این حوزه کار کنند باید علاوه بر این که در رشته خودشان مسلط و دارای خلاقیت باشند علاوه بر این باید از اطلاعات دینی و مذهبی بالایی هم برخوردار باشند هر چه که این اتفاق بیفتد کار بیشتر به نتیجه می رسد ، خب اینطور خیلی سخت می شود کار چون بالاخره شاید این افراد در این سطح از معرفت نباشند ، راهکارش هم که در سوالهای قبل مطرح شد.

    گفتگو توسط : سیدعلی علوی

    انتها/

    این مطلب در روضه نیوز: یادداشت شفاهی وحید ملتجی/تبلیغات مذهبی شهری؛وضع موجود،وضع مطلوب

  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۲۱ مهر ۹۲
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب