سلام

دیشب آقای زارع برام تلفن کرد. همون صفا و صمیمیت قبلی با مقداری زیادغصه و غم . اجازه بدین اول یه کم در موردش بگم . شغل این بنده خدا بناییه . برای یه شرکت ساختمانی تو شیراز به صورت روز مزد کار می‌کنه. ریه‌اش به شدت درد می‌گیره و با سرفه‌های شدید میره سراغ دکتر. دکتر هم بهش میگه باید بستری بشی . وقتی ما رفتیم بیمارستان (برای بستری شدن همونطوری که تو موضوع قبل گفتم) ایشون بستری بود. روز اول خیلی غصه نداشت و فقط از محرومیت‌های روستاشون ـ کمجون‌ـ ۱ساعت باشیراز فاصله داره از توابع کلوار نزدیک مرودشته(البته من تا حالا نشنیده بود)ـ از آب آلوده‌اش از حمام آلوده‌ترش از کمبود نفت و سوخت و چیزای دیگه . بنده خدا خیلی صمیمی و با صفا و ساده بد . مثلا رفته بود دسشوئی برادر من بهش گفته بود چرا میری دسشوئی خواهران؟ گفته بود مگه فرقی می‌کنه ؟ جداست؟ . آخه نمی‌تونست این علامت سری که روی در دسشوئی‌ها به شکل سر زن و مرد بود تشخیص بده . سواد هم نداشت . یا هر وقت می‌خواست بره دسشوئی پایه متحرک سرم رو دست نمی‌زد سرمشو از رو پایه ورمی‌داشت و می‌رفت بعدا که دید من با پایه سرم میرم دسشوئی اونم این کارو کرد. یا مثلا اسپری که برای ریه‌اش به‌اش بهش داده بودند شبیه اسپری اینایی که آسم دارن سه چهر بار فشار می‌داد و باهاش بازی می‌کرد.بعد از چند ساعت من در مورد هزینه‌ی بیمارستان خصوصی بهش اشاراتی کردم . هر چی زنگ می‌رد جایی کسی رو پیدا کنه بیاد پیشش نمی‌تونست . محلشون هم تلفون نداشت تازه می‌گفت اگه اونا بیان بدتر گیج میشن چون آشنایی ندارن . روز دوم با توکل به خدا شعرهایی برام می‌خوند یه شعر جالبش یادم هست جالب اینجاست که با بی‌سوادیش کلی شعر از حفظ بود و شعور بالایی داشت. می‌گفت :

گر نگه دار من آن است که خود می‌داند

شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

عمری که عجل در پی آن می‌تازد

هرکس غم و اندوه خورد می‌بازد

غم و اندوه مخور ای غافل

 

که به هر لحظه دمی کار تو را می‌سازد

در مورد انقلاب می‌گفت درسته که من بی سوادم ولی اگه دوباره جنگ بشه میرم و از این انقلاب دفاع می‌کنم . می‌گفت من مملکتمو دوست دارم . خیلی چیزا می‌گفت که الآن زیاد وقت میگیره .

من سعی می‌کردم زیاد باهاش حرف بزنم . وقتی ساکت می‌شدیم با یه حالتی به یه نقطه تو سقف خیره می‌شد . شاید خودتون بتونین معنیش کنین . آره شاید به این فکر می‌کرد که تو این غربت چیکار باید بکنه . بنده خدا پولی به اون صورت همراش نبود . پرستارا هی میومدن می‌گفتن همراهتو بفرت بره فلان جا فلان چیزو حساب کنه . مثلا آزمایش یا داروخونه یا حسابداری. برادر کوچیکم تا اونجای که می‌تونست کاراشو انجام می‌داد . این حداقل یه کم از غصه‌اش کم می‌کرد . دکتر بهش گفته بود بنیاد جانبازان هزینتو پرداخت می‌کنه ولی معلوم نبود اینطور باشه . خلاصه با این که اظهار نمی‌کرد ولی خیلی غصه می‌خورد. من یه دفعه بهش یادآور شدم که هزینه بیمارستان بالاست و اگه بیشتر بستری باشه خرجش زیاد میشه .می‌گفت فوقش از پنجره فرار می‌کنم . با یه پوزخند این حرفو می‌زد . می‌گفت یه کلورای اگه این کار هم ازش برنیاد خیلیه . بد جوری تو فکر جور کردن پول بود . هیچ راهی هم نداشت . نمی‌دونم خدا چقدر راحت کاراشو درست کرد یعنی باورتون نمی‌شه تو چند ساعت همه کارا که من داشتم غصه‌اشو می‌خودم و دنبال یه راه حل براش بودم درست شد . پول همه چیز جور شد . بیمارستان دارو و همه چیز. میدونید خودش یه حاج رحمتی نامی رو تو بنیاد جانبازان می‌شناخت . اینم بگم بنده خدا به بنیاد جانبازان می‌گفت بنیاد مجروحین . تلفن این حاج رحمتی رو برادرم گرفت و اون بنده خدا که بعد فهمیدم از مسئولین بنیاد جانبازان بوده همه چیز و راه انداخت .

دیشب آقای زارع زنگ زده بود می‌گفت به خاطر حالم می‌خوان اخراجم کنند . اخراج که نه چون روز مزد بود یعنی دیگه کار بهش نمیدن . میگفت فردا می‌خوام برم پیش مهندسه ببینم می‌تونم کاری بکنم . قبلا گفته مهندسه برای این که پول بیمه نده از کارگرای افغانی بیشتر استفاده می‌کنه . می‌گفت نمی‌دونم چیکار کنم خدا بزرگه .

دلم گرفته . اینا رو برای خودم نوشتم .

می‌خوام بگم من تو خونه‌ی گرم و راحت نشسته‌ام و نماینده‌ی محترم مجلس با ماهی حدودا ۱ میلیون تومان و مزایای دیگه به عنوان نماینده آقای زارع تو مجلس به مشاجره سیاسی می‌پردازه. فردا چی می‌خوایم جواب بدیم؟

هزارتا آدم اینجوری هست . این فقط یه نمونه بود.

تازه بنده خدا می‌گفت می‌خوام بیام مجانی مسجدتونو تعمیر کنم.

راضی کردن این افراد خیلی سخت نیست . کافیه یه کار بهش بدی دلش خوش میشه نون زن و بچه‌اشو می‌تونه دربیاره . با یه لبخند امیدوار میشه . انتظاری نداره!.

دیشب فکر کنم باحالترین فیلم سینمایی آمریکایی رو تو عمرم دیدم . فیلم غلاف تمام فلزی . برنامه سینما4 شبکه 4 نشون داد . خیلی باحال بود.

اگه خوندین . ممنونم .