بسم الله
این گوگل keep هم چیز جالبی است ، برای ما که میخواهیم هم آهنگی ای بین نوشته های داخل لپتاب و موبایلمان باشد.
این مطالب بیمارستانی است. یک شب در راهرو بیمارستان نمازی باید گوش به زنگ تلفن بابا می شدم تا هر وقت دست به آب داشت با تک زنگ اش بپرم توی اتاق و همراهش برایش وسایل محیا کنم. از سر بیکاری اینها را نوشتم.
مترونیدازول
پرسنل خدوم بیمارستان هر بار وقت بستری میپرسند : به دارویی ، چیزی حساسیت نداره؟
ومن آشفته فریاد برمی آورم که: چرا!
به این چی چی دینازول ، هربار هم میگویم هربار هم میزنید هر بار هم استفراق و کلی مصیبت.
نگاهی می اندازد و در قسمتی از فرمش نام دارو را می نویسد.
امشب اما میروم بالای سر پدر و باز پلاستیک خالی میترونیدازول را بالای پایه ی سرم میبینم!
باز به سرپرستار میگویم مگرقرتر نبود میترونیدازول نزنید ، نگاهی به فرم داروهای پدر می اندازد و میگوید اینجا همین را نوشته اند ما هم زدیم.
و دوباره یادداشت می کند و من باز در اندیشه ام که آیا باز هم آن پلاستیک کوچک آنتی بیوتیک را بالای پایه ی سرم پدرم خواهم دید؟!!!
سرطان
جوان 28 ساله ای که سرطان روده گرفته و بعد از یکسال هم مثانه اش را...
نه بگذار از اینجا شروع کنم ، بهتر است به گمانم!
پدرم یعنی پیرمرد ، 62 ساله ای ...
جان؟ 62 پیر نیست؟ حالا هر چه ، اصلا تو بگو مرد 62 ساله ای که سرطان روده بزرگ گرفته بوده و غده اش همراه تکه ای از روده طی دو عمل در آورده اند ، امروز آمده کیسه اش را بردارد.
کیسه ، از قسمت کلوستومی ، یعنی روده ای مصنوعی که عمل استخراج مدفوع را بعد از عمل روده برای برخی موقتا و برای برخی دیگر داءما برعهده دارد.
عمل قبلی اش بهمن 92 بود و الان یعنی 20 فروردین 93 آمده است کلوستومی را بردارد و زندگی اش مثل بقیه ی آدمها بدون حمل یک کیسه شود.
پدر بعد از شستن دست و صورتش در سردیس بهداشتی بخش رو به آسمان میکند و می گوید: ما را بگو به خدا گله داشتیم ، این جوان هم روده اش راعمل کرده اند و هم مثانه اش را برداشته اند ، آدم چه بگوید؟
من سرم پدر در دست خنده ام می گیرد و در خیالم می گذرد که آن جوان دو کیسه حمل می کند اما در چهره اش اخم ندیدم و از او آه نشنیدم.
دفتر یادداشت موبایل هم بیشتر از هزار کاراکتر جواب نمیدهد این را کجای دلم بگذارم؟
بدشانسی؟!!!
نامش را چه میخواهی بگذاری؟
باپزشکها مشورت کنی ، چند نمونه هم ببینی به این نتیجه برسی که معده ات را کوچک کنی ، بعد از عمل بفهمی غذاها به جای معده داخل شکمت پخش می شود!
چرا؟ چون دو تا منگنه آخری که معده را با آن دوخته اند خوب نگرفته.
بعد از 20 روز داخل بیمارستان سه بار هم عمل جراحی سنگین و آی سی یو و شستشو و... حال خدا را شکر می کند که به خیر گذشته و...
غذای میکس شده ی مقوی را فعلا از یک لوله مستقیما به معده می فرستند تا در صورت اطمینان از عدم نشتی ، کم کم از دهان هم غذا بخورد.
باز خدا خیر بدهد به پزشک متعهدش که به خاطر او تعطیلاتش را نیمه کاره رها میکند و میزسد به داد این مریض بدشانس
شاید هم به سرعت برمیگردد تا خرابکاری اش را درست کند.
یادم می افتد به مرحوم پسر عموی پدرم که بعد از چند روز می فهمند دکتر روده اش را نبسته و مدفوع ها همه داخل شکم پخش می شود و عفونت همانا و سرکشیدن ریق رحمت همانا...
این گوگل keep هم چیز جالبی است ، برای ما که میخواهیم هم آهنگی ای بین نوشته های داخل لپتاب و موبایلمان باشد.
این مطالب بیمارستانی است. یک شب در راهرو بیمارستان نمازی باید گوش به زنگ تلفن بابا می شدم تا هر وقت دست به آب داشت با تک زنگ اش بپرم توی اتاق و همراهش برایش وسایل محیا کنم. از سر بیکاری اینها را نوشتم.
مترونیدازول
پرسنل خدوم بیمارستان هر بار وقت بستری میپرسند : به دارویی ، چیزی حساسیت نداره؟
ومن آشفته فریاد برمی آورم که: چرا!
به این چی چی دینازول ، هربار هم میگویم هربار هم میزنید هر بار هم استفراق و کلی مصیبت.
نگاهی می اندازد و در قسمتی از فرمش نام دارو را می نویسد.
امشب اما میروم بالای سر پدر و باز پلاستیک خالی میترونیدازول را بالای پایه ی سرم میبینم!
باز به سرپرستار میگویم مگرقرتر نبود میترونیدازول نزنید ، نگاهی به فرم داروهای پدر می اندازد و میگوید اینجا همین را نوشته اند ما هم زدیم.
و دوباره یادداشت می کند و من باز در اندیشه ام که آیا باز هم آن پلاستیک کوچک آنتی بیوتیک را بالای پایه ی سرم پدرم خواهم دید؟!!!
سرطان
جوان 28 ساله ای که سرطان روده گرفته و بعد از یکسال هم مثانه اش را...
نه بگذار از اینجا شروع کنم ، بهتر است به گمانم!
پدرم یعنی پیرمرد ، 62 ساله ای ...
جان؟ 62 پیر نیست؟ حالا هر چه ، اصلا تو بگو مرد 62 ساله ای که سرطان روده بزرگ گرفته بوده و غده اش همراه تکه ای از روده طی دو عمل در آورده اند ، امروز آمده کیسه اش را بردارد.
کیسه ، از قسمت کلوستومی ، یعنی روده ای مصنوعی که عمل استخراج مدفوع را بعد از عمل روده برای برخی موقتا و برای برخی دیگر داءما برعهده دارد.
عمل قبلی اش بهمن 92 بود و الان یعنی 20 فروردین 93 آمده است کلوستومی را بردارد و زندگی اش مثل بقیه ی آدمها بدون حمل یک کیسه شود.
پدر بعد از شستن دست و صورتش در سردیس بهداشتی بخش رو به آسمان میکند و می گوید: ما را بگو به خدا گله داشتیم ، این جوان هم روده اش راعمل کرده اند و هم مثانه اش را برداشته اند ، آدم چه بگوید؟
من سرم پدر در دست خنده ام می گیرد و در خیالم می گذرد که آن جوان دو کیسه حمل می کند اما در چهره اش اخم ندیدم و از او آه نشنیدم.
دفتر یادداشت موبایل هم بیشتر از هزار کاراکتر جواب نمیدهد این را کجای دلم بگذارم؟
بدشانسی؟!!!
نامش را چه میخواهی بگذاری؟
باپزشکها مشورت کنی ، چند نمونه هم ببینی به این نتیجه برسی که معده ات را کوچک کنی ، بعد از عمل بفهمی غذاها به جای معده داخل شکمت پخش می شود!
چرا؟ چون دو تا منگنه آخری که معده را با آن دوخته اند خوب نگرفته.
بعد از 20 روز داخل بیمارستان سه بار هم عمل جراحی سنگین و آی سی یو و شستشو و... حال خدا را شکر می کند که به خیر گذشته و...
غذای میکس شده ی مقوی را فعلا از یک لوله مستقیما به معده می فرستند تا در صورت اطمینان از عدم نشتی ، کم کم از دهان هم غذا بخورد.
باز خدا خیر بدهد به پزشک متعهدش که به خاطر او تعطیلاتش را نیمه کاره رها میکند و میزسد به داد این مریض بدشانس
شاید هم به سرعت برمیگردد تا خرابکاری اش را درست کند.
یادم می افتد به مرحوم پسر عموی پدرم که بعد از چند روز می فهمند دکتر روده اش را نبسته و مدفوع ها همه داخل شکم پخش می شود و عفونت همانا و سرکشیدن ریق رحمت همانا...