۱۰۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزنوشت» ثبت شده است

حرکت عاشورایی

بسم الله الرحمن الرحیم

سال گذشته در کار اجرایی هیئتی دانش آموزی به دوستان کمک می کردم ، برای دعوت از بچه ها ، هر شب پیامکی می فرستادیم ، یک دو بیتی قشنگ عاشورایی.

این بهانه ای شده بود تا برای دیگر دوستانم هم این پیامک را ارسال کنم ، بچه های مسجدمان که خیلی با بعضی هایش کیف میکردند و هیجان انگیز پاسخ می دادند.

اما فکر میکنید این دوبیتی ها را بیشتر از کجا بدست می آوردم ، از یک وبلاگ.

خیلی از آنهایی که اسمی دارند و رسمی دیگر وقتشان را برای کارهای ساده نمی گذارند ، جمع آوری شعر عاشورایی آن هم از صنفان ، چرا که وقتی فرد برای خود شخصیت زیادی قائل باشد اصلا افت دارد که بخواهد شعرهای دیگران آن هم معاصرین را جمع کند و نشر دهد بلکه خودش شعر میگوید و برای خودش تلاش می کند.

اما آقای سعیدی راد همه ی این معادلات نفسانی را کنار گذاشته و هر سال وبلاگ «بانک اشعار و نثر ادبی عاشورایی» را با محتواهایی جدید و تازه به روز میکند.

باید بگویم کار امثال سعیدی راد که بدون توجه به تظاهرات و نیاز به طراحی و گرفتن دامنه ی و آدرس اختصاصی صورت میگیرد ، اصالت همه ی این ها را زیر سوال می برد. 

و بهترین کلمه ای که می توانم در خصوص این بزرگ مرد بگویم «اخلاص» است.

 

  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۲۶ آبان ۹۱

    تا...91

    بسم الله الرحمن الرحیم

    تاریخچه اگر بخواهی ، از پرشین بلاگ وقتی بریدیم که خداحافظی کردیم ، بعد رفتیم مثلا تحت عنوان متحول شدن(جان عمه مان) پارسی بلاگ وبلاگ زدیم ، آنجا هم نچسبید و رفتیم بلاگفا بعد هم زد به سرمان و دامین مان را روی وردپرس گذاشتیم و رفتیم سراغ استقلال ، اما این استقلال با دردسرهای هاست داری و هوای تمدید شدن و نشدن ، داون شدن و نشدن ، تمام شدن حجم و این جور بحث ها به ما نیامده ، دیگر کلا کار هاست و اینجور چیزها را به اهلش سپردیم و زدیم کنار.

    الان چند وقتی است کلا وبلاگ و سایت اینجور چیزهایمان تعطیل است.

    ما که مرتضی نیستیم که حدیث نفسمان را بسوزانیم ، برگشتیم سر حدیث نفسمان و تاریخ زندگیمان و یادداشتهای سخیف و غیر عمیق و رکیک و ... همه را به سرنوشتمان پیوند زدیم ، آری ما همین هستیم و همان هستیم.

    اینکه گفتیم ما از جو گرفتگی ادبی نوشتن بود والا نیم من هم نیستم.

    الان هم که همین امسال رفته ام قم ، ازسرپایه هفت پیگیر درس و بحث شوم ، به شرط رفاقت جناب توفیق.

    اینها همه مقدمه ای بود برای برگشت به پرشین بلاگ.

    هر چه بادا باد.

    بعدا نوشت:

    *این که مطالب وبلاگهای دیگرم را انتقال بدهم یا ندهم ، به داشتن حوصله اش برمیگردد.

  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۲۵ آبان ۹۱

    عین حجیم

    سلام علیکم و رحمت الله

    • با عین حجیم ، این روزها بعضی هم صنفها را می بینم با یک ریش پری و لحن صحبت قوی ای و بیان حاج آقایی ای .
      از نظر درسی که هم ردیفیم ، چه چیز باعث این حجم از عین در وجود آنان می شود و چه چیز باعث گفتن کلمه چاکریم در وجود من؟
      یعنی من متواضعم؟ یا آنها خیلی عرفانی اند؟
      من لاابالی ام و رعایت شان نمی کنم؟ یا آنها خیلی سخت می گیرند؟
    • دیشب نزدیک بود دوست دختر پیدا کنم ! به بی وی نگویید یک وقتی ها ! خطر داره حسن.
      یارو زنگ زده ، شمارش نهصدوسیزده است ، میگه الو حاج آقا علوی ، میگم بفرمایید ، قطع میکنه .
      بعد از ده بیست دیقه اس ام اس میزنه که : ببخشید ما فلان جا اردوهستیم اینجا تعریف شما رو شنیدم اسمتون هم تو مجله دیدم ، خواستم باهاتون آشنا بشم .
      نوشتم: تعریف؟ آشنا؟
      نوشته بله ، اینجا دانشجوها هستن تعریف ، مجله هایی که بهمون دادن شماره شما توی اونا بود.
      (حالا خدا وکیلی شماره درج شده توی قسمت توزیع کنندگان مجله راه ، کجاش آدم رو مهم میکنه ؟)
      منم نوشتم : ببخشید من ساعت 5 صبح شاهچراغ برنامه دارم (حالا سهشو بگیرید با محمدجعفر قرار داشتم یه کم مباحثه کنیم) حرم بی بی رفتین ما رو هم دعا کنید.
      خواستم بنویسم اگه کاری داره با مدیر برنامه هام تماس بگیره و شماره آبجی رو بدم ، پشیمون شدم.
      به هر حال اونم دو تا اس ام اس دیگه زد و گفت که ببخشید حاج آقا مثل این که ناراحت شدید ، من واقعا مشکل داشتم به کمکتون احتیاج دارم ، اگه ممکنه هر وقت فرصت داشتین بهم خبر بدین.
      حالا رفقای اصفهانی بودن خواستن اذیت کنن ، یا چیز دیگه نمی دونم . یا من چه کمکی می تونستم بکنم با توجه به این که اون گفته بود قم هستم ، منبع آخوندا باز هم ندانم!
      به هر حال خودش موجب ادخال سروری شد .
      این تازه خوب بود ، اتفاقات جالب تری وقتی حجره دار بودم توی اصفهان افتاده بود که آنها گفتنی است و شنیدنی ، فرصت بشه بنویسم اینجا در تاریخ زندگی ام بماند.
    • کلاس دکتر هم که تعلیق شد ، ناراحت شده از این که بچه ها سر کلاس نمی آیند ، حالا ما دیگر از کلاس فلسفه و کلام محرومیم چه خاکی بر سر کنیم؟ (نه خیلی هم اهل درسیم؟!)
    • باورت میشه هنوز کتاب نوشتم تا بماند رو تموم نکردم؟( هر چی آدم باهاش قیافه بگیره از آدم میگیرن ، خدایا غلط کردیم ، بیذو کتابمونو بخونیم)

    خدا همه رو به راه راست هدایت کنه ، از جمله حقیر سراپا تقصیر را.
    فکر کنم این نوشته سرجمع کمی از عین حجیم آن برادرانمان نداشت.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۲۸ بهمن ۹۰

    دست کم نگیریم!

    • امروز را بیشتر به بطالت گذراندم.روز خوبی نبود.
    • پیش از این ها فکر میکردم تعزیه خواندن و شبیه کار ساده ای است و به آنهایی که به این کار مشغولند دید خوبی نداشتم.
      اما امروز که علی داشت نقش حضرت عباس(ع) در تعزیه امام حسن(ع) را تمرین میکرد و من هم به شوخی جوابهایی را که دیگران در تعزیه میخواستند به او بگویند می خواندم ، فهمیدم کار ساده ای نیست حنجره ی آبادی می خواهد و صدای خوبی که ما از هردو بی بهره ایم.
      خلاصه این که دست کم گرفتن کار دیگران اصلا خوب نبود و خدا را شکر که ما این را فهمیدیم .
      برکتی هم دارد این تعزیه خوانی ها ، بالاخره خودش بهانه ای است برای اتصال به اهل بیت(ع).
    • صوتهای فرهنگ رسانه را که دکتر یامین پور و دکتر سیدمجید امامی و تنی چند از اساتید دانشگاه و ارتباطات درس داده اند دارد کم کم آماده می شود.
    • روایت را هم آرزومندیم دوباره فعال شود مثل قبل ها ، البته کار مشکل شده با این رقبا و دوران تک بودن و ترک تازی گذشت.
    • دلم برای روضه لک زده بود ، اگر چند دقیقه روضه های محمود کریمی را هم امشب در ماشین گوش نداده بودم ، نمی دانم چه به سرم می آمد. خدا توفیقمان بدهد بنشینیم پای روضه ها و تلاش کنی چشممان نم بردارد. ما که مال اشک ریختن نیستیم.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۱ بهمن ۹۰

    چه خوب نوشت ، تا بماند

    یکی دو سال پیش بود گمانم ، حبیب احمدزاده در برنامه ای در ماه مبارک رمضان سه کتاب را پیشنهاد کرد که حتما بخوانیم .

    کوچه نقاشها
    شیلان
    نوشتم تا بماند (یادداشت های روزانه آیت الله جمی)

    این روزها گفتم بودم بچه ها اگر دارند امانت بدهند اگر ندارند هم پیدا کنند بخرم.
    بالاخره یکی از این کتابها دیشب به دستم رسید .

    عجب کتابی است .
    این کتاب به اهتمام محسن کاظمی تنظیم شده است.( خدا بر توفیقاتش بیفزاید)
    او در مقدمه می نویسد: دقیقا آخرین روز اردیبهشت86 بود که آقای مرتضی سرهنگی(رئیس دفتر ادبیات و هنر مقاومت) دست نوشته هایی را در مقابلم گذاشت و گفت این یادداشتهای روزانه امام جمعه سابق آبادان ، آیت الله جمی است ، می خواهم شما آن را مدون کنید. به دلیل تراکم کاری و مشغول بودن به طرحی پژوهشی ، از پذیرش کار جدید اکراه داشتم ؛ اما مقدمتا قبول کردم و یک هفته برای گفتن جواب نهایی مهلت خواستم. در این پندار بودم که در این فرصت ، دلایل (بهانه های) لازم و منطقی (!) برای زدن رگ و پی آن بجویم و بدین ترتیب از زیر بار این کار شانه خالی کنم.
    مطالعه ده صفحه از این دفتر را تمام نکرده بودم که نسبت به فکر و پندار اولیه خود شرمگین شدم ؛ چرا که این یادداشتها در روزهایی فراهم آمده بود که من و امثال من آرامش و سلامت این روزها را مدیون پایمردیها و جان فشانیهایی هستیم که در آن شرایط و روزهای خطر شکل گرفت...

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۲۵ دی ۹۰

    .:: پایی که جاماند ::. شروع شد

    پایی که جاماند1- صبح استاد نصیحتم کرد ، گفتم استاد من فقط همان صبح امتحان درس را خواندم ، گفت: خب تو استعدادش رو داری ، وقتی صبح امتحان درس رو میخونی و نمره میاری ! چرا وقت نمیگذاری ؟!
    این استاد فقه آدم جالبی است ، واقعا در ارائه بحث هم خوب مطلب را می رساند هم سریع تر از اساتید قبلی. رساله ی یکی از علمای شیراز را هم ایشان تدوین کرده . خدا بر توفیقاتش بیفزاید.
    2- نمی دونستم بچه ها امتحان دارن ، دو نفره کلاس را برگزار کرد ، کلاس دومی را عمدا نرفتم که برگزار نشود ، میگفت با یک نفر کلاس من رسمی است. خلاصه کلاسهای بعدی به دلیل امتحانات تعطیل شد.
    3- صبح توی بیمارستان شهیدفقیهی برای یک نامه مبنی بر این که عیال برای امتحان عملی ورزش شرایطش مساعد نیست دوباره آزمایش و اینها نوشتند.
    در این بیمارستان دولتی شیراز زور است باید به زور چک شوی و به زور بستری شوی ، خیلی بیماران را دوست دارند!
    حتی اگر سابقه ی پرونده ات از همین بیمارستان دست ات باشد.
    4- پنجشنبه امتحان فلسفه(بدایه) دارم ، قرار بود امروز 7 ساعت صوت اش رو گوش بدم ، دو، سه ساعتیش رو توی بیمارستان گوش دادم ، بقیه اش دیگه واقعا حسش نبود.
    نهایتا از رو کتاب میخونم ، دکتر(استاد) یه فصل رو بیشتر برا امتحان نگذاشته.
    5- بالاخره پایی که جاماند به دستم رسید ، تاز شروع کردم.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۲۰ دی ۹۰

    کرم کار اجرایی!!!

    بسم الله الرحمن الرحیم، بر محمد و آل محمد صلوات.

    نمیدانم تا حالا با این گونه افراد مواجه شده اید یانه؟!
    لزوما هم نباید آدمهای زرنگ و منظم و مرتبی باشند اما یک کرم در وجودشان است ، کرم کار اجرایی .
    اگر بگویی مثل بچه آدم بشین ده دوازده سال درس ات را بخوان بعد مثل یک آقا برو سر کار و خدمت و این حرفها زیر کتش نمی رود که نمی رود.
    راستش را بخواهید من از آن مدل آدمها هستم ، اصلا به همین خاطر هم هست بیکار نمی شوم. حتما یک کاری پیدا میکنم و انجام می دهم . اینجا نشد جای دیگر.
    چند وقتی بود از بعد از کلاس یعنی ساعت یازده می رفتم اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان فارس به کار مشغول می شدم تا ساعت 7 شب ، که معمولا به درازا می کشید و گاهی تا 9 هم آنجا بودم . باورتان نمی شود به دلیل فضای اداری آنجا خیلی هم کار نمی کردم ، فقط آنجا بودم. البته شاید آنها هم آنجا بودنم را می خواستند ولی خب دیگر کم کم کل تجربیاتی که مقرر شده بود از غیب(شاید) ما از اینجا به دست بیاوریم ، آوردیم و دیگر دیدم هیچ چیز تازه ای نیست. حتی حس کردم دارم هرز میروم.
    بیخیال مال دنیا!
    رفتیم گفتیم ما چهار ساعت بیشتر نمی آییم ، که زد و رئیس گفت اصلا نمی خواهد بیایی ، یه سری کارها را برو در خانه انجام بده کفایت می کند. (ما را بگو از خدا خواسته پذیرفتیم)
    حال یک هفته نیست آمده ایم بیرون ، محمد ... زنگ زده که بیا در ... در روابط عمومی مشغول شو . گفتم: من ساعت یازده به بعد میام . گفت: بیا. گفتم: باید پای سربازیم بیفته. گفت: بیا. دیگر خودم کم آوردم. گفت : البته ما هم شرطهایی داریم برای خودمان.فردا بیا با هم به بحث بنشینیم .
    تاب نیاوردم . زنگ زدم حاج آقا (کسی که به حق، چیزها از او آموخته ام که نگو و نپرس) گفت: اگر سربازی رفتن برایت مبرم نیست. و اگر احساس نمی کنی که باید حتما بروی کار اجرایی انجام بدهی(عبارت اخرای همان کرم کار اجرایی خودمان) بشین درست را بخوان .
    ادامه داد: اگر میخواهی من برایت استخاره هم میزنم. گفتم نه حاج آقا حرف شما سند است تا اخرش. دیگر استخاره می خواهم چه کار . گفت: کار اجرایی به صورتی است که گسترده می شود ، و دیگر تمام زندگی آدم را می گیرد. تو باید خودت یک شهر را اداره کنی (عمرا!) .
    التماس دعایی گفتیم و خداحافظ .
    مدتی بود می خواستم این چند خط را بنویسم . اما بهانه اش جور نمی شد. اصلش این است که من خودم هم این کرم را دارم و نمی توانم مثل بچه آدم بنشینم سر درسم لذا پیامکی زدم به اکبر که مایلم در قسمت طلاب مجموعه تان کمک کنم. خب مسجد گنج هم که مغرب و عشا می رویم ، این سایت و اون سایت هم که سرک میکشیم ، فکر کنم مشکل این مرض هم حل شود.
    این نوشته برای ثبت در روز نوشته ها بود و بس!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱۹ دی ۹۰

    خداحافظ

    :: خداحافظ :: ۱۳۸۴/۶/۱٠
    :: ناشیانه ترین کار بازتاب :: ۱۳۸۴/۵/۵
    :: حس وبلاگ نویسی :: ۱۳۸۴/۴/٢۵
    :: قدرت خدا بیشتر است یا ... (این روزها از زاویه دیگر ) :: ۱۳۸۴/۴/۱۴
    :: نامه ای به جناب آقای مهدی کروبی :: ۱۳۸۴/۴/۶
    :: و اما دولت احمدی نژاد :: ۱۳۸۴/۴/٢
    :: دعوا نکنید به همتون میرسه ! :: ۱۳۸۴/۳/۳٠
    :: آدم مهم ؟ :: ۱۳۸۴/۳/٢۴
    :: گزارش: انگیزه - امید - حرکت و ... :: ۱۳۸۴/۳/٢٢
    :: تبلیغات مدل معتادی :: ۱۳۸۴/۳/۱۸
    :: هر رای = یک ستاد انتخاباتی :: ۱۳۸۴/۳/۱۶
    :: بیمارستان گراش :: ۱۳۸۴/۳/٩
    :: غروب ! :: ۱۳۸۴/۳/۶
    :: می گویند ز غوره حلوا سازی ! :: ۱۳۸۴/٢/۳٠
    :: چیزی که عوض داره گله نداره !‌ :: ۱۳۸۴/٢/۱۴
    :: کمی انتخابات ! :: ۱۳۸۴/۱/۳٠
    :: دل خوش سیری چند ! :: ۱۳۸۴/۱/۸
    :: هیچی ! هیچی ! هیچی ! :: ۱۳۸۴/۱/۱
    :: پیام های غیر بازرگانی !!! :: ۱۳۸۳/۱٢/٢٠
    :: هپروت :: ۱۳۸۳/۱٢/۱۳
    :: خب بازم از محرم و مجلس ما دیگه ! :: ۱۳۸۳/۱۱/۳٠
    :: محرم داره میاد :: ۱۳۸۳/۱۱/۱٩
    :: زبان نفهم :: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
    :: نوشتن برای ... :: ۱۳۸۳/۱٠/٢٩
    :: مسلمانان مرا وقتی ... :: ۱۳۸۳/۱٠/٢۱
    :: یادش به خیر :: ۱۳۸۳/٩/٢۱
    :: نامه یه گروه ضد انقلاب :: ۱۳۸۳/٩/۱۳
    :: دلم تنگن !!! :: ۱۳۸۳/٩/٩
    :: فیلتر کنید :: ۱۳۸۳/۸/۳٠
    :: مخاطب :: ۱۳۸۳/۸/٢۴
    :: مجله :: ۱۳۸۳/۸/٢٠
    :: درد دارم ؟ :: ۱۳۸۳/۸/۱۵
    :: قرار :: ۱۳۸۳/۸/۱٢
    :: همون قبلیه :: ۱۳۸۳/۸/۵
    :: گفت و گو :: ۱۳۸۳/۸/۳
    :: من معترضم :: ۱۳۸۳/٧/٢۸
    :: نقطه سر خط :: ۱۳۸۳/٧/۱۴
    :: هویت . کفایت و کمی از اینور و اونور :: ۱۳۸۳/٧/۱
    :: بیخیال موضوع :: ۱۳۸۳/۶/٢۳
    :: چند تا چیز :: ۱۳۸۳/۶/۸
    :: هاپولی :: ۱۳۸۳/۵/٢۳
    :: چشم انداز ۲۰ ساله :: ۱۳۸۳/۵/۶
    :: فیتبال :: ۱۳۸۳/۵/۴
    :: لرزش :: ۱۳۸۳/۴/٢٩
    :: بودن یا نبودن ؟ :: ۱۳۸۳/۴/٢۵
    :: ۱۳۸۳/۴/۱٢ :: ۱۳۸۳/۴/۱٢
    :: پیر شی جوون !!!!! :: ۱۳۸۳/۳/۱
    :: صبر تا کی ؟؟؟!!! :: ۱۳۸۳/٢/٢٧
    :: ۱۳۸۳/٢/٢٢ :: ۱۳۸۳/٢/٢٢
    :: من یه بچه مذهبی‌ام :: ۱۳۸۳/٢/۱۴
    :: خار چشمان آمریکایی‌ها در عراق ـ مقتدا صدر را بشناسید :: ۱۳۸۳/٢/۶
    :: ۱۳۸۳/۱/۳۱ :: ۱۳۸۳/۱/۳۱
    :: بازگشت به نسل سومی :: ۱۳۸۳/۱/٢۸
    :: من تو من :: ۱۳۸۳/۱/۱٠
    :: ۱۳۸۳/۱/۱ :: ۱۳۸۳/۱/۱
    :: برا خودم نوشتم تو هم اگه خواستی بخون . اشکال نداره :: ۱۳۸٢/۱٢/٢۴
    :: کلاه :: ۱۳۸٢/۱٢/۱۵
    :: ۱۳۸٢/۱٢/۱٢ :: ۱۳۸٢/۱٢/۱٢
    :: عجب صفایی داره محرم :: ۱۳۸٢/۱٢/٢
    :: این دفعه مطلبم عنوان نداره :: ۱۳۸٢/۱۱/۳٠
    :: مرخصی :: ۱۳۸٢/۱۱/٩
    :: انتظار فرج از نیمه خرداد کشم :: ۱۳۸٢/۱۱/٢
    :: از یه نسل صفرمی : سه روز گرسنگی و بعد ... :: ۱۳۸٢/۱٠/٢٠
    :: از یه نسل دومی‌: باند اشرار - ملامتیون :: ۱۳۸٢/۱٠/۱٢
    :: اولین قدم در زمینه سازی :: ۱۳۸٢/۱٠/۱٠
    :: زلزله بم از زبان امدادگران :: ۱۳۸٢/۱٠/۸
    :: مهدی می‌آید :: ۱۳۸٢/۱٠/۴
    :: و تو چه میدانی که فقر چیست؟ :: ۱۳۸٢/٩/٢٢
    :: عالم بستری شدن :: ۱۳۸٢/٩/۱٩
    :: چند تا مطلب :: ۱۳۸٢/٩/۸
    :: ۱۳۸٢/٩/۱ :: ۱۳۸٢/٩/۱
    :: سعید و سهیل :: ۱۳۸٢/۸/٢٩
    :: به نام عشق :: ۱۳۸٢/۸/٢٢
    :: یه بار دیگه از نسل سوم :: ۱۳۸٢/۸/۱۶
    :: چند مطلب :: ۱۳۸٢/۸/۱۴
    :: ۱۳۸٢/۸/۱۱ :: ۱۳۸٢/۸/۱۱
    :: ۱۳۸٢/۸/۸ :: ۱۳۸٢/۸/۸
    :: ۱۳۸٢/۸/٧ :: ۱۳۸٢/۸/٧
    :: ۱۳۸٢/۸/۴ :: ۱۳۸٢/۸/۴
    :: کتاب و مملکت اسلامی :: ۱۳۸٢/٧/۱٧
    :: به روز (آپدیت) :: ۱۳۸٢/٧/۱۳
    :: چشمتون روز بد نبینه !!! :: ۱۳۸٢/٧/۱٠
    :: فدائیان :: ۱۳۸٢/٧/۶
    :: ۱۳۸٢/٧/۶ :: ۱۳۸٢/٧/۶
    :: ۱۳۸٢/٧/۴ :: ۱۳۸٢/٧/۴
    :: نیازمندی :: ۱۳۸٢/٧/٢
    :: مصاحبه با یه نسل سومی :: ۱۳۸٢/٧/۱
    :: ۱۳۸٢/۶/۳۱ :: ۱۳۸٢/۶/۳۱
    :: کنکور :: ۱۳۸٢/۶/۳۱
    :: عذر خواهی :: ۱۳۸٢/۶/۳٠
    :: بقیه‌ی فقط (برای سید) :: ۱۳۸٢/۶/۳٠
    :: جبهه رفتن یه نسل سومی :: ۱۳۸٢/۶/۳٠
    :: خواهم آورد :: ۱۳۸٢/۶/٢۶
    :: من مسلمانم :: ۱۳۸٢/۶/٢۵
    :: ۱۳۸٢/۵/۳۱ :: ۱۳۸٢/۵/۳۱
    :: بازگشت :: ۱۳۸٢/۵/۳٠
    :: بازم میگم من یه نسل سومی‌ام :: ۱۳۸٢/۴/۱۳
    :: تصادف :: ۱۳۸٢/۴/۳
    :: سلام یادم رفت :: ۱۳۸٢/۴/٢
    :: ۱۳۸٢/۴/۱ :: ۱۳۸٢/۴/۱

     

     

     

     

    تاریخ

    موضوع

    شهریور 84

    خدا حافظ

    مرداد 84

    ناشینانه ترین کار بازتاب

    تیر 84

    حس وبلاگ نویسی

    قدرت خدا بیشتر است یا ...(توضیح در مورد نتیجه انتخابات و اعتراض کاندیدای رقیب)

    نامه ای به جناب آقای مهدی کروبی

    و اما دولت احمدی نژاد(روز قبل از انتخاب دور دوم)

    خرداد 84

    دعوا نکنید به همتون میرسه(توضیح در مورد اعتراض کروبی به نتیجه انتخابات)

    آدم مهم ؟ (در آستانه روز انتخاب)

    گزارش : انگیزه - امید - حرکت (از ستاد یکی از کاندیداها)

    تبلیغات مدل معتادی(باز هم تبلیغات و معرفی شیوه تبلیغ به طرفداران یک کاندیدا)

    هر رای = یک ستاد انتخاباتی (تبلیغ یک کاندیدا)

    بیمارستان گراش(اوضاع بیمارستان و...)

    غروب !

    اردیبهشت 84

    می گویند زغوره حلوا سازی( در آستانه انتخابات و آمدن و نیامدن کاندیداها)

    چیزی که عوض داره گله نداره (رد این مطلب)

    فروردین 84

    کمی انتخابات(به ضمیمه قسمت دوم خاطره سفر مشهد )

    دل خوش سیری چند ؟(به ضمیمه خاطره سفر مشهد)

    هیچی هیچی هیچی !(از مشهد)

    اسفند 83

    پیام های غیر بازرگانی (تبلیغ یک مجله مفید)

    حدیث نفس

    بهمن 83

    خب بازم از محرم و مجلس ما دیگه

    محرم داره میاد

    زبان نفهم (نقد انتقال فرهنگ از نسل دوم به سوم )

    دی 83

    نوشتن برای ...

     مسلمانان مرا وقتی ...

     آذر83

    یادش به خیر(دوران نوجوانی)

    نامه به یک گروه ضد انقلاب

     دلم تنگن (دلتنگی به زبان لامردی)

     آبان 83

    فیلتر کنید (نقد برخی فیلتر کردنها)

    مخاطب (بررسی مخاطب در وبلاگ)

    مجله

    درد دارم؟

    قرار

    همون قبلیه

    گفت و گو

     مهر 83

     من معترضم (نقد سریالهای ماه رمضان)

    نقطه سر خط (داد بر سر نسل سومیها)

    هویت- کفایت و کمی از اینور و اونور

    شهریور 83

    بیخیال موضوع

    چند تا چیز (نقد نمایشگاه کتاب)

    مرداد 83

    هاپولی(موشک شهاب 3)

    چشم انداز 20 ساله

    فیتبال (دیدن فوتبال پای ماهواره و در جمع ااخلاق ماهواره ای ها)

    تیر83

    لرزش (تاثیر یک جلسه)

    بودن یا نبودن؟

    باز هم نسل سوم (این بار از بدو خلقت)

    خرداد 83

    پیر شی جوون

    اردیبهشت83

    صبر تا کی ؟

    قمپز در کردن الکی برای خدا

    من یه بچه مذهبی ام

    خار چشمان آمریکایی ها در عراق

    فروردین 83

    چند شهادت و 28 صفر(بی عنوان)

    بازگشت یه نسل سومی

    من و تو

    سال نو مبارک

    اسفند 82

    برا خودم نوشتم تو هم اگه خواستی بخون اشکال نداره

    کلاه

    دیگه تو وبلاگ حال نمیده بنویسم

    عجب صفایی داره محرم(خاطرات مجالس منزل در دهه محرم)

    بهمن 82

    این دفعه مطلبم عنوان نداره(دعوت )

    مرخصی (سیر کلی نظام مثبت بوده )

    انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

    دی 82

     از یه نسل صفرمی : سه روز گرسنگی و بعد ... (خاطره یکی از علمای شیراز از دوران جوانی و درک غیب)

    از یه نسل دومی : باند اشرار - ملامتیون(خاطره)

    اولین قدم در زمینه سازی ظهور

    زلزله بم از زبان امدادگران

    مهدی می آید (کاری برای زمینه سازی ظهور)

    آذر82

    و ته چه میدانی که فقر چیسن ؟

    عالم بستری شدن(خاطرات بیمارستان)

    چند تا مطلب(فرصت فکر در قرن21)

    گزارش جلسه سخنرانی سهیل کرمی و سعید ابوطالب بعد از آزادی از اسارت نیروهای اشغالگر عراق (همراه با عکس)

    آبان 82

     

    به نام عشق (خاطره تجربه لذت معنوی)

    یه بار دیگه از نسل سوم

    ااومدیم ثواب کنیم نسل دومیه کبابمون کرد

    عملگی در مسجد

    دلم گرفته

    سرم شلوغه

    امضای پروتکل الحاقی

    مهر 82

    کتاب و مملکت اسلامی

    به روز آپدیت

    چشمتون روز بد نبینه

    فدائیان

    پیرزن

    نیازمندی

    مصاحبه با یه نسل سومی

    شهریور 82

    کنکور

    عذر خواهی

    بقیه ی فقط (برای سید)

    جبهه رفتن یه نسل سومی

    خواهم آورد

    مرداد 82

    بازگشت

    تیر82

    بازم میگم من یه نسل سومی ام

    تصادف

    سلام یادم رفت

    اولین سخن

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۴۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۱۰ شهریور ۸۴

    ناشیانه ترین کار بازتاب

    بسم الله الرحمن الرحیم

    میلاد حضرت زهرا «س» مبارک

     

    سایت خبری بازتاب تاریخ یکشنبه 2 مرداد 84 : اقدام مشکوک داخلی برای متهم کردن جمهوری اسلامی در پرونده تروریسم

    بنا بر گزارش خبر نگار بازتاب ، نشریه «پرتو سخن» وابسته به مؤسسه تحت مدیریت آیت‌الله مصباح یزدی، در دو شماره پیاپی خود اقدام به درج اطلاعیه رسمی برای تشکیل لشکرهای ویژه انجام عملیات‌های استشهادی در سراسر کشور کرده است.

     

    سایت خبری بی بی سی سه شنبه 5 مرداد 84 : فراخوان برای تشکیل لشکرهای انتحاری در ایرن

     

    قبل از هر چیز برای آنانی که از روند شکل گیری خبر اطلاع ندارند میگویم : یک اتفاق و رویداد بعد از شکل گیری توسط خبرنگار رسانه انتخاب می شود به رسانه برده شده از دروازه های مختلف میگذرد . به طرز دلخواه تنظیم میشود و بر تریبون رسانه که میتواند از صفحه مانیتور شما تا روزنامه و خبر تلوزیونی باشد نقش می بندد .

    نگاهی گذرا به روند گردش اخبار در جهان دید بازتری نسبت به غول ارتباطات به ما می دهد . مدلهای مختلفی از حرکت و جریان خبر در جهان وجود دارد از این مدلها می توان : مدل مرکز – پیرامون . مدل شمال- جنوب و مدل مثلثی را نام برد(خبر – یونس شکر خواه ص99) که یک نکته مشترک در همه آنها وجود دارد و آن حرکت خبر از کشورهای در حال توسعه به قدرتها و بازگشت آن به خود این کشورهاست .

    یعنی هر خبری را کشورهای غربی بخواهند تاثیر گذار خواهد بود مثلا خبر در ایران اتفاق می افتد این خبر توسط روزنامه ای نوشته می شود .بعد همین خبر را یکی از خبرگزاریهای بزرگ غربی منعکس می کند و به خود کشور در حال توسعه باز میگرداند آن وقت خبر تاثیر خاصی بر اوضاع آن کشور می گذارد .

    در این مسیر خبر سالم رد و بدل نمی شود چون که هر رسانه بسته به اهداف خودش با خبر بازی می کند و آن را می سازد .

    حال چه شد که بی بی سی خبر فوق را با آب و تاب و آن هم اینچنین منعکس کرد ؟

    هیچ ! سایت محترم بازتاب که کم کم داشت به ما امیدواری میداد ، میگفتیم حداقل یک بازتاب را داریم که حرف دلمان را بزند .ناشیانه یک خبر خام دست اول را به بی بی سی که همچین هم دلسوخته نظام نیست تحویل داد .

    به درست بودن یا درست نبودن کار نشریه پرتو سخن کاری نداریم .

    اگر به زمان درج خبر در سایت بازتاب و زمان درج آن در سایت بی بی سی توجه شود به راحتی فهمیده می شود که منبع بی بی سی بازتاب بوده است .

    بی بی سی چه نوشت ؟

    « نشریه پرتو سخن که این آگهی را در دو شماره پیاپی درج کرده، به یک موسسه مذهبی تعلق دارد که زیر نظر محمد تقی مصباح یزدی، یکی از تندروترین روحانیان محافظه کار ایران اداره می شود. او از پشتیبانان محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور جدید ایران نیز هست»

    بعد تحلیلی را ضمیمه خبر کرده و اینگونه نوشت: « اما فرانسیس هریسون، گزارشگر بی بی سی در تهران می گوید که این عهد و پیمان، در عمل تنها جنبه نمادین داشته و بسیار بعید است که عملا به انجام عملیات انتحاری گسیل شوند.پیش از این در سال جاری مراسمی برای بزرگداشت بمبگذاران زن فلسطینی برگزار شد که حین انجام عملیات انتحاری کشته شده اند، برگزار شد و یکی از دیوارنماهای بزرگ در مرکز تهران، هنوز تصویر یکی از این زنان را نشان می دهد که با وجود داشتن دو فرزند، کشته شدن را انتخاب کرد.»

    در ادامه تحلیل و تمسخر فوق می آید : "همسو با القاعده"

    بعد به تحلیل خبر درج شده در بازتاب و عکس العمل دست اندر کاران نشریه پرتو سخن می پردازد .

    به راستی هدف بازتاب به تمسخر گرفتن شهادت طلبی جوانان شیعه بود ؟

    آیا بازتاب می خواست نشریه پرتو سخن را متعلق به  آیت الله مصباح و ایشان را حامی احمدی نژاد و همه را تروریست معرفی کند ؟

    اما درج ناشیانه این خبر باعث شد لقمه چرب و نرمی به دست بی بی سی بدهد و این گونه خبر را به نفع خود تغییر داده و این در حالی است که به این خبر هم اکتفا نکرده و تحلیل های دیگر خود را نیز به این خبر ضمیمه  کند تا مبادا فرصت به این مناسبی از بین برود .

    حالا چه کسی می تواند همه ی این مخاطبان را پیدا کند و بگوید علمای بهترین تصمیم ها را میگرند . چه کسی این همه مخاطب را پیدا می کند و می گوید زمانی که  سنی ها در عراق با منفجر کردن اتومبیل به کشتن شیعیان پرداخته و احتمالا می پردازند . آیت الله سیستانی با در اختیار داشتن سپاه بدر و این همه شیعه در عراق نه تنها انتقام نگرفتند بلکه شعار وحدت سر دادند و ...

    آیا علمای شیعه به دنبال اعتدال نیستند ؟ چه کسی می خواهد آن همه مخاطب را پیدا کند و بگوید ما همیشه آماده ایم در مقابل حملات بیگانگان از همه چیز خود مایه بگذاریم و این تصمیم ها ، تصمیم به کشتن مردم بیگناه نیست .

    و اما  

    سوال :

    تیراژ نشریه سخن چند نسخه بود و مخاطب آن چه کسانی بودند  ؟

    سوال دوم :

    سایت بازتاب کننده را در روز چند نفر می بینند و این مخاطبان از چه قشری هستند  ؟

    سوال سوم :

    بنگاه خبری بی بی سی چند مخاطب دارد و مخاطب آن چه کسانی هستند ؟

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۵ مرداد ۸۴

    حس وبلاگ نویسی

    به نام خدا

    سلام

    خب فکر کنم گفته بودم این مطلب رو با عنوان آژیر قرمز برای پسرها میزنم.

    اما چی بگم که اصلا حسش نیست .

    میشه مثل مطلب قبل که جو گرفتمون و فکر کردیم واقعا میخوایم بزنیم تو خط روزنامه نگاری .رفتیم نشستیم تو کتابخونه شاهچراغ همونجایی که از یک کتابخونه با سالنی طولانی که به زور میشه آخرش رو دید من و دو نفر دیگه استفاده میکردیم .

    چی میگفتم ؟ . آره کلی آمار آراء شهرستانهای فارس رو زیر رو کردم و خلاصه آخرش شد مطلب قبل که از پیغاماش که اصلا ربطی به مطلب نداشت معلوم بود چه گلی به سر خودمون زدیم .

    حالا هم که میبینی جو گرفتتمون و اومدیم مینویسیم .تقصیر این رضا امیرخانیه .

    ببخشید با اجازه ما در کنار محیط ورد و تایپ . یه صفحه اینترنت هم باز کینم آخه حیفه حروم بشه .

    یه لحظه !

    حالا دیگه میتونم قیافه بگیرم که من نصف بیشتر محصولات رضا امیرخانی رو استفاده کردم(بلا نسبت مگه ... ؟ که محصولات داشته باشه ؟ زبونمو گاز بگیرم). آخه مد شده این روزا بین ما . مثل این آروی صفر 43 یا اون ارمیا که به امیرخانی رو  با اسم کوچیک صدا میزنه کلاس گذاشتن با کتابای رضا امیر خانی .

    ما نصف عمرمون به خوندن این کتابا رفت . حتی یادم نمیره روزای امتحان هر وقت اعصابم از امتحان خورد میشد و حال خوندن کتابای خودم رو نداشتم میرفتم خاطره یا رمان میخوندم . (بین خودمون بمونه ها )

    البته اصولا ما اهل خود سانسوری نیستیم . اما خب خدا هم گفته اعتراف نکن .ما هم میگیم چشم .

    مثل این که دیگه داره زیادیمون میشه .

    فقط اینو بگم که از همون اولش هم این کتابا ما رو اغفال کرد . یادم نمیره دبیرستانی بودم که حماسه یاسین آقای انجوی رو خوندم بعدها وقتی فهمیدم نویسنده اش همونه که منبر میره اغفال شدم و الان حال و روزم اینیه که می بینید . و الا خدا سر شاهده من یه پا داش مشدی ای بودم برای خودم . یه پا اگه نگیم زرنگ ولی رفیق زرنگ پارک ولیعصر شیراز بودم . (التبه به جز یه مورد که برای زور گیری به حقیر مراجعه شد و بعد از به دست نیامدن چیزی از جیبها انگشتر عقیقی که تازه از کهنه فروشا خریده بودم سگ خور گردید نا گفته نماند و جای شکرش باقی است اون روز تو جیب داخل کاپشنم 8هزار تومن پول ثبت نامم بود که اگه اون رفته بود خودم هم باید دنبالش میرفتم )

    ببخشید پول اینترنت رو هنوز حساب نکردم ولی خب داره حروم میشه اگه تموم بشه هم دیگه از این بیشتر نمی تونم اینترنت قسطی بخرم . پس فعلا تا همین جاش بسه .

    آخرش خواستم چی بگم ؟

    آهان:

    وبلاگ نویسی حس میخواد . به روز شدن با تاریخ خاص ممکن نیست .

    چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۲۵ تیر ۸۴
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب