باند اشرار یا محترمانه‌تر ، «ملامتیون» هم کاملا شکل گرفته بود . ملامتیه ، نام یکی از فرقه‌های اسلام است که افرادش با تظاهر به بدی ، اعمال خوب انجام می‌دادند . مثلا بطری مشروب زیر بغل گرفته ، از جلوی همه رد می‌شدند و در گوشه‌ای خلوت به نماز می‌ایستادند.

البته بچه های ما اینکاره نبودند ؛ چون خلاف آیین تشیع است و این فقط یک اصطلاح بود. اینها بچه‌هایی بودند که ظاهرا خود را بی خیال نشان می‌دادند ؛ ولی باطنی پاک و ضمیری آگاه و اعمالی در خور تحسین داشتند.

کار و بارشان هم عبارت بود از اخلال در پستهای نگهبانی ! بیدار کردن بچه‌ها به انحاء مختلف! در رفتن از صبحگاه به هر قیمتی که شده! و شلوغ بازی در آب !البته این شوخیها در روحیه‌ی بچه‌ها تاثیر زیادی داشت. به قول بعضی بچه‌ها ، همه چیزشان درست بود ؛ هم خنده‌ی شان هم گریه‌ی شان ، هم کار کردنشان و هم خرابکاریشان!

یک روز صبح که من خادم بودم و صبحگاه نرفته بودم ، بعد از درست کردن چایی و تقسیم غذاها و ... بیرون آمدم ، چشمم خورد به منظره‌ای که به شدت خنده‌ام گرفت . یکی از مسئولان که به صبحگاه نرفته و یواشکی کمین کرده بود ، بعد از رفتم نیروها می‌بیند که بچه‌های باند اشرار ، یکی یکی از سوراخهای خود بیرون می‌ریزند و شروع می‌کنند به سرو صدا . او هم همه را از مخفیگاهها بیرون کشیده بود و داشت برایشان یک مراسم صبحگاه کاملا رسمی اجرا می‌کرد . دیدن قیافه‌های پکر بچه‌ها و حتی قرآن خواندن یکی از آنها در یک صبحگاه زورکی واقعا خنده دار بود. با دیدن من شکلک درآوردند و من هم خوشحال و خندان رفتم بیرون . این صبحگاه باعث شد آنها هم از فردا همگی در صف اول صبحگاه بایستند.

یک بار هم به محموله‌ی انار بچه ها در بین راه کمین زدند و اشک همه را درآوردند تاب ه هرکس یک انار دادند. تازه خودشان تا مدتها انار داشتند!شبها هم بچه‌ها را به عناوین مختلیف از خواب بیدار می‌‌کردند و سر به سرشان می‌گذاشتند. مثلا بیدارشان می‌کردند و خیلی رسمی و جدی سوال می‌کردند دوزاری داری؟! یا برادر ، سریعا بفرمایید شماره‌ی پلاکتان چنده؟ یا آب برای خوردن می‌دادند و کارهای دیگر .

مسعود احمدیان هم برای بیدار کردن بچه‌ها به خاطر نماز شب ، طریقه‌ی مخصوص ملامتیون را داشت . مثلا یکی را بیدار می‌کرد که : « بابا ، پاشو من می‌خوام نماز شب بخونم کسی نیست نگام کنه !» یا می‌گفت : « پاشو جون من ، اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو ، تو قنوت نماز شبم کم آوردم !»

نوشته‌از :کتاب حماسه یاسین نوشته: سید محمد انجوی نژاد