در خانه روی سرامیک سُر خوردم، بد افتادم! بد!

تا بلند شوم و حالم جا بیاید مدتی طول کشید.

پایم بهتر شد. اما دست چپم درد داشت.

دیدم دارد ورم می کند و دردش مدام بیشتر می شود.

زنگ زدم بیمارستان امام رضا(ع) قم. بالاخره توانستم با قسمت رادیولوژی صحبت کنم و او گقت هستیم و داریم.

رفتم و دو ساعت در نوبت ملاقات پزشک بودم.

بیمارستان تامین اجتماعی، مجانی ملت هم که مفت باشد کوفت باشد.

دکتر معاینه کرد. گفت نشکسته ولی برو عکس هم بگیر.

عکس را هم که گرفتم و در کامپیوترش دید، گفت عکس هم نمی خواست گفتم که نشکسته پمادی می نویسم باندی بپیچ و امشب یخ بگذار و از فردا پماد هم بزن. برو!

رفتم اما مگر درد امان می داد.

ترسیدم!

شنیده بودم این روزها بعضی از پزشکان مذهبی را اذیت می کنند.

شک کردم!

بلند شدم نصف شب رفتم نکویی. آنجا دوباره عکس گرفتند و باز همان را گفت، با این تفاوت که گفت یک چیز خیلی ریزی اینجا پیداست احتمال دارد یک موبرداشتن کم باشد.

اما چون درد داری برو یک آتل برای با گچ درست کنند!

گذاشتن دست در آتل همان و رفتن درد همان!

همش به این فکر می کنم که به آن دکتر که واقعا خوب فهمید و خوب تجویز کرد چرا من شک کردم؟

واجتنبوا کثرا من الظن انّ بعض الظن اثم.

چقدر وقتی رفته بودم نکویی در ذهن مریضم برایش نقشه می کشیدم که فردا می روم تحویلش می دهم به حراست و ...!