۴ مطلب در آذر ۱۳۸۲ ثبت شده است

و تو چه میدانی که فقر چیست؟

سلام

دیشب آقای زارع برام تلفن کرد. همون صفا و صمیمیت قبلی با مقداری زیادغصه و غم . اجازه بدین اول یه کم در موردش بگم . شغل این بنده خدا بناییه . برای یه شرکت ساختمانی تو شیراز به صورت روز مزد کار می‌کنه. ریه‌اش به شدت درد می‌گیره و با سرفه‌های شدید میره سراغ دکتر. دکتر هم بهش میگه باید بستری بشی . وقتی ما رفتیم بیمارستان (برای بستری شدن همونطوری که تو موضوع قبل گفتم) ایشون بستری بود. روز اول خیلی غصه نداشت و فقط از محرومیت‌های روستاشون ـ کمجون‌ـ ۱ساعت باشیراز فاصله داره از توابع کلوار نزدیک مرودشته(البته من تا حالا نشنیده بود)ـ از آب آلوده‌اش از حمام آلوده‌ترش از کمبود نفت و سوخت و چیزای دیگه . بنده خدا خیلی صمیمی و با صفا و ساده بد . مثلا رفته بود دسشوئی برادر من بهش گفته بود چرا میری دسشوئی خواهران؟ گفته بود مگه فرقی می‌کنه ؟ جداست؟ . آخه نمی‌تونست این علامت سری که روی در دسشوئی‌ها به شکل سر زن و مرد بود تشخیص بده . سواد هم نداشت . یا هر وقت می‌خواست بره دسشوئی پایه متحرک سرم رو دست نمی‌زد سرمشو از رو پایه ورمی‌داشت و می‌رفت بعدا که دید من با پایه سرم میرم دسشوئی اونم این کارو کرد. یا مثلا اسپری که برای ریه‌اش به‌اش بهش داده بودند شبیه اسپری اینایی که آسم دارن سه چهر بار فشار می‌داد و باهاش بازی می‌کرد.بعد از چند ساعت من در مورد هزینه‌ی بیمارستان خصوصی بهش اشاراتی کردم . هر چی زنگ می‌رد جایی کسی رو پیدا کنه بیاد پیشش نمی‌تونست . محلشون هم تلفون نداشت تازه می‌گفت اگه اونا بیان بدتر گیج میشن چون آشنایی ندارن . روز دوم با توکل به خدا شعرهایی برام می‌خوند یه شعر جالبش یادم هست جالب اینجاست که با بی‌سوادیش کلی شعر از حفظ بود و شعور بالایی داشت. می‌گفت :

گر نگه دار من آن است که خود می‌داند

شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

عمری که عجل در پی آن می‌تازد

هرکس غم و اندوه خورد می‌بازد

غم و اندوه مخور ای غافل

 

که به هر لحظه دمی کار تو را می‌سازد

در مورد انقلاب می‌گفت درسته که من بی سوادم ولی اگه دوباره جنگ بشه میرم و از این انقلاب دفاع می‌کنم . می‌گفت من مملکتمو دوست دارم . خیلی چیزا می‌گفت که الآن زیاد وقت میگیره .

من سعی می‌کردم زیاد باهاش حرف بزنم . وقتی ساکت می‌شدیم با یه حالتی به یه نقطه تو سقف خیره می‌شد . شاید خودتون بتونین معنیش کنین . آره شاید به این فکر می‌کرد که تو این غربت چیکار باید بکنه . بنده خدا پولی به اون صورت همراش نبود . پرستارا هی میومدن می‌گفتن همراهتو بفرت بره فلان جا فلان چیزو حساب کنه . مثلا آزمایش یا داروخونه یا حسابداری. برادر کوچیکم تا اونجای که می‌تونست کاراشو انجام می‌داد . این حداقل یه کم از غصه‌اش کم می‌کرد . دکتر بهش گفته بود بنیاد جانبازان هزینتو پرداخت می‌کنه ولی معلوم نبود اینطور باشه . خلاصه با این که اظهار نمی‌کرد ولی خیلی غصه می‌خورد. من یه دفعه بهش یادآور شدم که هزینه بیمارستان بالاست و اگه بیشتر بستری باشه خرجش زیاد میشه .می‌گفت فوقش از پنجره فرار می‌کنم . با یه پوزخند این حرفو می‌زد . می‌گفت یه کلورای اگه این کار هم ازش برنیاد خیلیه . بد جوری تو فکر جور کردن پول بود . هیچ راهی هم نداشت . نمی‌دونم خدا چقدر راحت کاراشو درست کرد یعنی باورتون نمی‌شه تو چند ساعت همه کارا که من داشتم غصه‌اشو می‌خودم و دنبال یه راه حل براش بودم درست شد . پول همه چیز جور شد . بیمارستان دارو و همه چیز. میدونید خودش یه حاج رحمتی نامی رو تو بنیاد جانبازان می‌شناخت . اینم بگم بنده خدا به بنیاد جانبازان می‌گفت بنیاد مجروحین . تلفن این حاج رحمتی رو برادرم گرفت و اون بنده خدا که بعد فهمیدم از مسئولین بنیاد جانبازان بوده همه چیز و راه انداخت .

دیشب آقای زارع زنگ زده بود می‌گفت به خاطر حالم می‌خوان اخراجم کنند . اخراج که نه چون روز مزد بود یعنی دیگه کار بهش نمیدن . میگفت فردا می‌خوام برم پیش مهندسه ببینم می‌تونم کاری بکنم . قبلا گفته مهندسه برای این که پول بیمه نده از کارگرای افغانی بیشتر استفاده می‌کنه . می‌گفت نمی‌دونم چیکار کنم خدا بزرگه .

دلم گرفته . اینا رو برای خودم نوشتم .

می‌خوام بگم من تو خونه‌ی گرم و راحت نشسته‌ام و نماینده‌ی محترم مجلس با ماهی حدودا ۱ میلیون تومان و مزایای دیگه به عنوان نماینده آقای زارع تو مجلس به مشاجره سیاسی می‌پردازه. فردا چی می‌خوایم جواب بدیم؟

هزارتا آدم اینجوری هست . این فقط یه نمونه بود.

تازه بنده خدا می‌گفت می‌خوام بیام مجانی مسجدتونو تعمیر کنم.

راضی کردن این افراد خیلی سخت نیست . کافیه یه کار بهش بدی دلش خوش میشه نون زن و بچه‌اشو می‌تونه دربیاره . با یه لبخند امیدوار میشه . انتظاری نداره!.

دیشب فکر کنم باحالترین فیلم سینمایی آمریکایی رو تو عمرم دیدم . فیلم غلاف تمام فلزی . برنامه سینما4 شبکه 4 نشون داد . خیلی باحال بود.

اگه خوندین . ممنونم .

 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۲۲ آذر ۸۲

    عالم بستری شدن

    بازم سلام

    پنجشنبه هفته پیش حالم خوب نبود از کلاس برگشتم خونه افتادم . دل درد شدید به همراه تب و چیزای دیگه . تا شب ادامه داشت که دل درد به حداکثر خود رسید و این قدر زیاد بود که به خودم می‌پیچیدم و آخ و اوخم به هوا بود داروهای محلی هم افاقه نکرد‌  تا صبح یه جوری سر کردیم روز جمعه یه پزشک متخصص داخلی پیدا کردیم رفتیم پیشش . بعد از حدود یک ساعت درد و انتظار نوبتمون شد و خدمت پزشک رسیدیم . بعد از چند تا سوال گفت روی تخت دراز بکش . ما هم کشیدیم . یه کم سرمونو پر داد و دست رو شکممون کشید . و بعد از چند لحظه گفت : عفونت . عفونت شدیده باید بستری بشن . نکن نساز حداقل یه آمادگی چیزی بعد می‌گفتی . گفتیم راه دیگه‌ای نیست ؟ با دارو خوب نمیشه؟ گفت نه . باید بستری بشه . سرتونو درد نیارم . ما گفتیم دارو بنویس اونم نوشت وقتی اومدیم خونه باهاش تماس گرفتیم و رفتیم بیمارستان بستری شدیم .

    داستان از همین جا شروع میشه . تخت من یه کم سرد بود ولی دوست نداشتم جامو عوض کنم . سرما هم به خاطر نزدیکی تخت به پنجره بود . بیخیال . اگه ریا نشه اونج نمازمونو نشسته رو تخت می‌خوندیم با تیمم . مثل اینکه تو بیمارستان به این بزرگی با این همه بیمار فقط ما تو بیمارا نماز می‌خوندیم . دلم تو این مدت برای یه نماز ایستاده لک زده بود حالا بگذریم همینجوری همیشه یا نمازم قضا میشه یا آخر وقت .

    هم اتاقیمون . اسمشو نمیگم چون خیلی حرف ازش دارم . بچه یا ده نزدیک شیراز بود نزدیکای مرودشت به قول خودش کلوار . اسم ده فکر کنم کنجون یه همچین چیزایی گفت یاشه . میگقت آب آشامیدنی درست و حسابی نداره و حموم کثیفی داره و هزار تا گله دیگه . که فکر کنم از جمله روستاهای محروم کشور باشه با وجود نزدیکی به شهر شیراز. البته مشکل از نماینده و بخشدار و اینها هم هست چون اگه اینا پیگیر بودند الآن وضع اینا بهتر از این حرفا بود.

    شرح حال این بنده خدا خیلی مفصله آخه جانباز بود پول بیمارستان هم نداشت . بعد می‌نویسم براتون جالبه .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۱۹ آذر ۸۲

    چند تا مطلب

    یه چند روز بود اشتراکم تموم شده بود . ما رفتیم یه اکانت گرفتیم ولی متاسفانه مشکل داشت شرکته هم تعطیل بود نمیشد کاریش کرد خلاصه ما چند روزی از آنلایت شدن افتادیم .

    یه بد شانسی دیگه هم این که این روزا یه چند تا امتحان داریم که باید به اونا بپردازیم . و کمتر وقت وبلاگ نوشتن پیدا می‌کنیم .

    یه مطلب هم برای آقا موشه : دستتون درد نکنه بازم از این آمارها برام بنویس خیلی جالبه . در مورد عکس هم چشم . عکس گرفتم یه کم سرم خلوت شد میذارم رو وبلاگ . در مورد کمک فکری و ... براتون ایمیل میزنم . در مورد سخنرانی عکسهای زیر هم چشم رو واکمن دارمش باید بنویسمش .

    منتظرم باشید.

    حالا مطلب اصلی  

    چند وقت پیش آقای رحیم پور ازغدی یکی از اساتید دانشگاه‌های ایران تو یه سخنرانی می‌گفت برای یه کار رفته بود آمریکا بعد تو یکی از این برجای آمریکا ظاهرا یه جلسه‌ای چیزی بوده ایشون دسشوئیش میگیره میره تو دستشویی می‌بینه یه آقایی داره اونجا سخنرانی می‌کنه . می‌گفت ازش پرسیدم چرا اینجا سخنرانی می‌کنی گفته بود این مردم شاید تو دسشوئی یه کم از بمباران تبلیغاتی نجات پیدا کنند و گرنه بیرون اسمش آزادیه ولی فرصت فکر کردن به کسی نمی‌دن .

    من هم به فکرم زد روی در دسشوئیمون مطلب بنویسم تا بقیه بخونم . 

    هنوز اجراش نکردم .

    اولین مطلبم شاید این باشه :

    تا حالا فکر کردی ؟

    ـ به چی؟

    ـ به این که به چی فکر کنی .

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۸ آذر ۸۲

    Title-less

    عکسایی که گفته بودم پایین آوردم .

    یه مصاحبه چند ثانیه‌ای با سهیل و سعید کریمی و ابوطالب.

    سوال: پیام برای نسل سومی‌ها ؟

    سعید (اول یه خورده من و من کرد و گفت چیزی ندارم من گیر دادم یه چیزی که انتظارش و نداشتم گفت) : والا چی بگم امیدوارم که نسل سومی‌ها لا اقل در دوران جوونیشون به خدمت آقا امام زمان(علیه السلام) برسن ما که در واقع دیگه جوونیمونو از دست دادیم و سربازیمونم اگه برای آقا بکنیم دیگه در جوونی نیست . امیدوارم شما تو جوونیتون خدمت آقا برسین .

    سهیل : تا اونجایی که جا دارین تا اونجایی که قدرت دارین بگین مرگ بر آمریکا همین دهن آمریکا رو سرویس کرده - من یه کم گیر دادم بعد گفت : - همین مبارزه با آمریکا رو ادامه بدن فکر کنم اصلی‌ترین کاریه که بتونن بکنند.

    فرودگاه شیراز

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

      

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

       سالن سخنرانی

    قیام جهت سرود جمهوری اسلامی

     

     

     

     

     

     

     

     

      

      همینجوری

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

       سخنرانی

     

     

     

     

     

     

     

     

    مجری برنامه آقای تشکر خبرنگار اعزامی به بغداد بود

    اگه عکسا خیلی ۳*۴ ببخشید آماتوری گرفتم آخه من خیلی عکاسی بلد نیستم .

    راستی یه جک تصویری هم گذاشتم اینجا میتونید ببینید شاید خوشتون اومد.

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۱ آذر ۸۲
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب