۱۰۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزنوشت» ثبت شده است

فدائیان

می‌خواستم بگم ما نسل سومی‌ها کمی از نسل دومی‌های شهید یا رزمنده نداریم .

والآن اگه باب جهاد باز بشه کم نمی‌آریم .

دیشب آقای رحیم پور تو تلوزیون می‌گفت تو هر کشوری یه اکثریت هست  که آدمای خوبی‌اند ولی فداکار نیستند . دو تا اقلیت هم هست که یکی‌شون آدمای خیلی  خوبید و یکیشونم آدمای خیلی بد . تو همه‌ی زمونه‌ها هم یه هم چین چیزی هست .

خلاصه این که ما نسل سومی‌ها هم آماده‌ایم .

راستی دیروز رفتم دنبال یه کاری که قرار بود یه عمر انجامش بدم . یه خورده گیر تو کارم بود تو راه فکر می‌کردم گفتم:شاید اصلا صلاح نباشه ما بریم اونجا.گفتم : خدا  اگه قراره نریم یه کاری کن نریم من دنبال پارتی نرفتم مستقیم اومدم سراغ خودت . با اجازه‌تون اول رفتیم یه استخاره زدیم . بهمون گفتن : آقا به نظر خوب نمی‌آد. گفتم یعنی چی : گفت یعنی همین . رفتیم یه جای دیگه استخاره زدیم . گفتن : خیلی بده . گفتم : خدا چاکرتم . حالا یه کاری کن رفتم خونه بتونم درمیون بذارم . آقا باورتون نمیشه رفتم خونه . هنوز ننشسته مادرم گفت : علی تو شیراز بمونی چیزی نمیشی . این خودش خیلی خوب بود ما هم که زمینه رو آماده دیدیم خبر بد رو دادیم . چشمتون روز بد نبینه اولش کلی من و من شنیدیم .

خلاصه : ما هم به جرگه آش خورا پیوستیم . ماه رمضون که تموم شد میرم . آخه ماه رمضون آموزشی حال نمی‌ده . حالا ماهم تا یه دوماه دیگه با نسل سومی‌های بیکار می‌گذرونیم .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۶ مهر ۸۲

    Title-less

    سلام 

    امروز خیلی حرف زدنم نمی‌آد.

    هیچی!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۴ مهر ۸۲

    نیازمندی

    سلام

    ضمن عرض تبریک عید مبعث

    شدیدا به یک نسل سومی فرزند شهید جهت درک شهید و شهدا و شهادت نیازمندیم .

    تا حالا فقط داستان و خاطره خوندیم - حالا می‌خوایم زنده احساسش کنیم .

    لطفا هر که سراغ داره بفرستش اینجا که شدیدا لازم داریم

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۲ مهر ۸۲

    مصاحبه با یه نسل سومی

    بفرما سید جون :

    بقیه‌اش

    مرتضی یکی از بچه  مسجدی هاست . او آرام . تا حالا ندیدم یه بارم عصبانی بشه . شاید باورتون نشه ولی من حاضرم قسم بخورم . آرام ، ساکت و مومن .

    این مصاحبه ای است با مرتضای نوعی که ما او را به یک نسل سومی تعبیر می‌کنیم  سلام

    علیکم السلام

    - کنکور داشتی ؟

    کنکور که خیلی وقته . دنبال نتیجه کنکورم

    - قبول شدی یا نه؟

    (با خنده) نه . کاش قبول می شدم . اگر قبولم می شدم همون آش بود و همون ... یه چیزی می گنا

    - چرا؟

     چون وضع دانشگاه یه جوری نیست که بعد از دانشگاه یه امیدی برای کار داشتن داشت. از یه نظرم اگه قبول می شدیم درس می خوندم و این خیلی برایم خوشاینده و از درس خوندنم خوشم می آد.

    - حالا که قبول نشدی می خوای چیکار کنی ؟

    هیچی . نه کاری هست و نه تورشته ی خودم می تونم کاری انجام بدم

    - رشته ات چیه؟

    الکترونیک

    - چرا رفتی رشته الکترونیک ؟

     اصلا آن موقع نمی دونستیم رشته ها چه جوریه ، خوب ، بده چیکار می کند کسی ام نبود بهمون بگه منم تو امتحان هنرستان زدم الکترونیک . اولویتها به ترتیب کامپیوتر ، کامپیوتر یه هنرستان دیگه ،  الکترونیک ، برق

    - چرا این رشته ها رو زدی؟ رو چه حسابی زدی الکترونیک ؟

    هیچی همینجوری فقط می دونستم که رشته ی الکترونیک تعمیر رادیو و تلوزیونه گفتم شاید آینده ای باشد زدم الکترونیک . کسی هم نبود چیزیس بهمون بگه .

    آینده یعنی چی؟

    از چه نظر مالی ؟ اجتماعی ؟ چی؟ . آینده از نظر مالی یعنی بری سر کار ، بیکار نباشی الاف نگردی ، زن که گرفتی بتونی خرجشو در بیاری

    - از نظر اجتماعی چی؟

    اجتماعی که مال برخورد با مردمه . اصلا چه می دونم . همون از نظر مالی بهتره .

    از نظر دین ، خدا آینده یه پول حلالی باشه نه یه کاری باشه که از صبح تا شب بدوی بعد اون دنیا یقه اترو بگیرن بعد بگن برو ... . یه کاری باشه که هم به این طرف برسی هم به خودت .

    مگه پول نداری ؟ مگه خونتون نمی تونه هزینتو بده؟

    خونه . نه . میگه تا این جا رسوندیمت از این به بعد خودت باید دربیاری ، نه این جوری که من میگم اونا میگن باید یه آینده ای برای خودت جور کنی .

    یعنی هیچ سرمایه ای نداری ؟

    ( با خنده ) هیچ . پول کرایه ندارم چه برسه به سرمایه .

    حالا میخوای چیکار کنی ؟

    نمی دونم . یه کاری جور بشه بریم سرکار . یه شغلی یاد بگیریم . اینجا که چیزی نشدیم . بریم از صفر شروع کنیم .12 سال درس خوندن هیچی . کاش همون اول به جای این همه درس خوندن ، سوم راهنمایی می فرسادنم سر یه کاری اگه آیندمون بخواد اینجوری بشه!

    هیچ کاری نمی خوای بکنی؟  چه تصمیمی داری ؟

    می خوام برم توی یه کار فنی به جز رشته ی الکترونیک . تراشکاری ، سیم کشی ساختمان ، برق صنعتی یه کاری بالاخره که الاف نباشم یاد بگیریم و بچسبیم به کار .

    تو باید بری از هادی سوال کنی از مهدی ، هادی از من بدتره ، شکست خورده .

    قبلا میکانیکی کار کردی درسته؟

    ها. ولی اصلا خوشم نمی آد . چرت و چیلی می شم. اصلا خوب حقوق نمی دن . هزار تا منت ، فحش و فقط به فکر خودشون هستن.

     یعنی الآن تخصص داری؟

    تخصصی که نه . اما داریم . اگر دم و دستگاهی باشه می تونم کار کنم . مسئله اصلی اینه هزار منت میذارن و پولم نمیدن . شبا هم دیر تعطیل می کنن حالا نماز ظهر برای اول وقت خوندنش مقید نیستم ولی مغرب و عشا رو نمی تونم باید اول وقت بخونم . یکی از مشکلام اینه که نمی ذارن. کار تا ساعت 10 -12 شب طول می کشه.

    تو چه قسمتی یا رشته ای از نکانیکی کار کردی و بلدی؟

    تنظیم موتوری

    تو که بیکاری از نظر اخلای مشکلی به هم نمی زنی ؟

    چرا مثلا اگه مدتی بیکار باشم جو میگیرتم . خیلی روم تریأثیر میذاره هم خانواده هم جامعه.

    مثلا چه تأثیری ؟

    مثلا پول نداری کرایه اتوبوس و تاکسی بدی ، باید بری از خونه بگیری . اصلا روم نمیشه از خونه پول بگیرم . دوست دارم خودم مستقل باشم .

     وضعیت مالی خانواده چه جوریه فشار می آد؟

    نه . بد نیست خوبم نیست متوسط.
    یعنی نمی تونن هر روز به تو پول بدن؟

    بتوننم من تو خونه هم بشینم پول نمیگیرم . اصلا خوشم نمی آد حتما باید برم سر کار . کار رشته ی میرم بنایی .تاحالا بنایی ام رفته ام  . دوباره همین روزا رفتن گفتن نمی خوایم.

    خب حالا تصمیم قطعیت چیه؟

    نمی دونم چیکار کنم توش موندم . توش موندم حالا می خوام برم سازمان فنی و حرفه ای .نمی دونم تضمینه یا نه 6 ماهه برم رشته تراشکاری یه کاری یاد بگیریم و بعد بشه مثل این کار الآن . بخوای بری تو مغازه ها هم که بهت گفتم چه جوریه . شاید رفتم فنی و حرفه ای . تا خدا چی بخواد.

    - می خواستی بری تو نظام و کار نظامی چی شد؟

    فعلا که راهمون ندادن . تاببینم چه طور میشه.

    دوست دارم برم تو کارای دولتی . تو کارای دولتی رفتنم پارتی می خواد . من خودم دیدم توی کارهای رفتنم پول می خواد . پارتی رو رشوه و از این که ما نمی خوایم . یا هم برم لیسانس ، دکترا بگیرم ، که تنبلی خودمون بود . خیلی هم تقصیر خودمون نبود . کسی نبود راهنماییمون کنه که چه رشته ای بریم .

    - گفتی کارای دولتی مثلا چه کاری ؟

    کار دولتی  . الآن دیپلمه رو هیچ جا راه نمی دن  . باید حتما پارتی داشته باشی که من اصلا هیچ جا پارتی و آشنا ندارم و بعضی هام رشوه میدن که من پول ندارم .

    حالا اگه فراهم بشه چه کار دولتی دوست داری بری ؟ چرا اصلا دولتی رو انتخاب کردی ؟

    کار دولتی حالا اگه حقوقشم کم باشه ولی میگن حقوقش کمه من اطلاعی ندارم . فقط می دونی به کاری داری دائم هست ، بیمه هستی و خلاصه از اونم نمی تونی بیای بیرون از نظر مادی تأمینی از نظر معنوی خیلی کارا می کنن و به خودشون مربوط میشه. صحبت ما که همش شد مادی و پول. هر کاری باشه اونا تصمیم می گیرن . بعد تو بیشتر شرکتا الکترونیک قبول می کنن اما ازکاردانی به یالا که ما موفق نشدیم . تو کار دولتی که مطمئنم کارم نمی شه .

    چرا درس نخوندی ؟

    درسم بد نبود . خوب بود . راهنمایی خوب بود وقتی اومدیم دبیرستان یه کم پدتر شد. راهنمایی بد نبود معدل 17/80 که اگه نمره 20 صدم بالاتر گرفته بودم به یه مدرسه ی ممتاز می رفتم که نشد . من هرچی ضربه خوردم از معلما وردم چون معلم علوم شد مدیر مدرسه تا وسطای سال که بود خوب بود بعد رفت و دیگه هم جاش معلم نیومد . اومدیم دبیرستان چون به کم درسا سختتره معدل اول دبیرستانم شد 15/5 - 16 دوم و سوم تنبلی از خودمون بود.

     

    چرا تنبلی؟

    چون اون موقع ما نمی دونستیم درس چیه . مثل الآن پشیمون نبودیم . می گفتن درس بخونین ولی ... ولی الآن دلم می خواد برم مدرسه فقط برای درس خوندتن اصلا فکر کار نیستم دانشگاه هم برای همین می خوام برم .

    می رفتیم انجمن اسلامی و کارهای فرهنگی اونجا رو انجام می دادیم . اردو بسیج می ذاشتن می رفتیم بسیج ولی اینا هم یه کم بیشتر تأثیر نداشت . دوم رو هم یه طوری گذروندیم . همه ی درسا رو هم خرداد پاس کردیم بعضی هام بودن تو این وادیا نبودن ولی بیشتر درساشونو افتادن . ولی سال سوم نشستم درس خوندم و به تعادل به انجمن اسلامی سر می زدیم یعنی اونموقع فهمیدیم که درس نخوندن عاقبت پشیمونی رو داره و .... . ما تو مدرسمون اینجور که شنیدیم 4 تا کلاس الکترونیک بود از این 4 کلاس هر کدوم حدودا 36 نفر دانش آموز داشت . 10 -12 نفر بیشتر درسهاشونو خرداد پاس نکردن که من هم جزء شون بودم ولی تعجبم از اینه که این 10 -12 نفر خیلی دانشگاه قبول نشدن و بقیه بیشتر قبول شدن . چرا ؟ نمی دونم . توی کنکور تست خیلی مهمه ما هم فقط درس خونده بودیمو تست نزده بودیم . منم نمی دونستم باید تست کار کنم .

    قبول داری یه کم ، کم کاری کردی؟

    آره . پشیمون ام هم برای همینه چون وقتم داشتم ولی رست نخوندم . هنوز سرم به سنگ نخورده بود. حالا فهمیدیم .

    انجمن اسلامی و بسیج چقدر تأثیر داشت؟

    از نظر اعتقادی که تا دلت بخواد اگر ما بسیج و انجمن نمی رفتیم معلوم نبود کارمون به کجا میکشید. با این وضع تبلیغاتی که کشورهای خارجی راه انداختن و وضع جامعه .

    از نظر درسی چی ؟

    از نظر درس اونا هیچ ضربه ای به ما نزدن ما تو زنگهای تفریح می رفتیم و موقعی که کار بود بعداظهرا . من از نظر وضع درسی اون موقع نفر دوم ، سوم کلاس بودم . تنبلی از خودم بود و تأثیر منفی یا مثبتی روی درسم نداشت.

    ولی تو مسجد که اومدیم ( توضیح این که ما وقتی از مردسه فارغ شدیم برای این که دوستای قدیمی جدا نشن به هزار زحمت به مسجد پیدا کردیم و اونجا دور هم جمع شدیم ) بیشتر موقع ها میومدیم مسجد ،  به خاطر همین ضربه خوردیم .

    چرا زیاد می رفتین مسجد که ضربه بخورین ؟

    تا یه حدودی کار داشتیم و چون ما در مرکز فرهنگی فعالیت می کردیم میومدیم کارهای مسجد رو انجام می دادیم 1 روز در هفته ما کار داشتیم ولی بیشتر میومدیمو بدون کار داشتن وقتمونو الکی می گذروندیم . یکی از نقصای بچه های حزب الهی همینه میان خودشونو الاف می کنن .

    پس ایراد از مسجد نبوده ؟ درسته؟

    بله دیگه ما بخاطر الافی هامون تو مسجد درس نمی خوندیم به خاطر همینم ضربه خوردیم . بعد هم ما از درس خوندن دل سرد شده بودیم نمی دونم برای چی ؟ بازم میگم حالا که پشیمونم.

    پشیمونی ؟ یعنی چی؟

    پشیمونم که درس نخوندم رفتم دنبال الافی . اما یکی دوماه مومده به کنکور محکم درس خوندم . حداقل روزی 3 تا 4ساعت درس می خوندیم ولی نمی دونم چرا قبول نشدم .

    چرا نمی خوای سال دیگه شرکت کنی؟

    سال دیگه هم شرکت می کنم اما یا قبول میشم یا باید برم سربازی . اگر از سربازی ام اومدم اونوقت میمونم . نمی دونم برم سر شاگردی و کار قبلی ولی احتمالا قبول میشم اما یه فکری به حالمون کنن که بعد از قبولی و دو سال دانشگاه بازم بیکار نباشم .

    خب پس بشین محکم بخون .

    محکم بخونم اول پول می خواد . اول باید برم سر کار اول پول می خواد ، خوب پول در بیارم . بعد بشینم درس بخونم . کلاس کنکور حداقل 150 هزار تومن پول می خواد .

    خب چرا خودت نمی خونی ؟

    خودمونم می خونیم . اما ما که تست نداریم کار کنیم و فقط درس خوندن تنها کافی نیست و باید تست زد چون جوابها خیلی شبیه به همه و آدم باید تست زدن بلد باشه . اگه کلاس کنکور نری باید بری کاب تست بخری که پول می خواد . که در نتیجه باید بری سرکار .

    خب یه کم کار کن بعد بشین درس بخون .

    3 ماه باید کار کنم مثلا پاییز که کار کنم ، کار شاگردی حداکثر 90 تومان در میارم که اگر 90 تومن بدن با کله میرم . اما کفش و پیراهن و شلوار هم می خوام ماهی حداقل 10 -15 هزار تومن هم کرایه باید بدم . ما که وسیله نقلی از دوچرخه گرفته تا موتور نداریم قیافمونم به ماشین نمی خوره . با اجازتون دیگه چیز تهش نموند. حالا سوال می کنن مگه بابات نمی تونه پول بده . چرا بابام می تونه بده ولی بابام شغل آزاد داره و خرج هم خیلی زیاده با این اوضاع و شلوغی خانواده ما نمی شه .

    مگه بابات ماهی چقدر در میاره ؟

    نمی دنم شغل آزاده اصلا معلوم نیست چه جوریه . اونم با پیکان بار .

    حد اکثر ماهی چند؟

    نمی دونم بیشتر وقتا می ناله . چون بار کشیدن فقط تابستو مشتری داره و بقیه ماهها فقط پول خوردن و خوابیدن در میاره . خوردن و نمردن . کسی از گرسنگی این دو رو زمونه نمیمیره.

    نظرت در مورد دین چیه ؟

    ما که بیکار هستیم می آم مسجد بیکایمون یه جوری  می گذرونیم . اونایی که مسجد بلد نیستن کجا میرن یه فکری به حال اونا کنین .

    ادامه بدیم یا نه؟

    بسه دیگه حال ندارم .

    اگه کسی سوال کرد حاضری جواب بدی ؟

    آره . دروغ که نمی گم . این از جامعه . یه خورده تنبلی از خودم بوده ولی نه تا اون حد که این همه جوون این جورین اونایی که میرن دانشگاه بعد بیکارن چیکار کنن؟

    آره من از خدامه . به این مصاحبه همه چیز مشخص شد.

    شما میگین چیکار کنم که پول داشته باشم و درس بخونم . برای پول داشتن باید برم سر کار.

    بعضی ها هم می گن ما روزا میریم سر کار شب ها درس می خونیم . من اگه روز برم سر کار تلپ شب خوابیدم . راحت.

    دیگه چیزی نداری بگی؟

    برین از بقیه بپرسین فک همتونو میزنن .

    آقای خامنه ای میگه فکر جوونا و گرانی باشین ما چه مسئولائی داریم هیچ کس به فکر نیست .

    تو سیاسی هم هستی؟

    یه خورده بلدم .

    یعنی چی دخالت یا موضع گیری هم داری؟

    نه موضع گیری ندارم فقط روزنامه می خونم که اطلاع داشته باشم .

    چیز دیگه نداری بگی ؟

    نه

    تو این مصاحبه کلی خندیدیم . همه ی این غم ها با آرامش و خنده رد و بدل شد.

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۱ مهر ۸۲

    Title-less

    لطفا مطلب جبهه رفتن یه نسل سومی رو بخونید ، نظرتونم درموردش بگین.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۳۱ شهریور ۸۲

    کنکور

    سلام

    من که کنکور امتحان ندادم چون اصلا قصد دانشگاه رفتن ندارم.

    ولی بچه‌ها که خیلیهاشون هنرستانی هستن سفارش کردن نتایج کنکور کاردانی که اومد جنگی نگاه کن ببین قبول شدیم یا نه .

    خلاصش کنم اینا همشون نسل سومی هستن . به نظر شما اگه کنکور قبول نشن باید چیکار کنن .

    باید برن خدمت .

    خب اگه مشمول بودن باید برن خدمت اگه نه هم اگه خیلی امیدوار باشن می‌تونن برای سال دیگه بخونن اگهنه میرن سر کار . اما چه کاری ؟ یه کاری که پول توش باشه یعنی پول در بیارن و پس انداز کنن . اگه یه کم وضع مالیشون خوب باشه هم میشینن تو خونه و فعلا ویلونن .

    حالا در مورد کار حرف بزنیم . چه کاری؟ کدوم کار؟ باید برن سر کار اما نه هر کاری که دوست داشته باشند هر کاری که گیرشون بیاد . به قول سید محمد انجوی همه که نباید برن دانشگاه مملکت به همه جور آدمی نیاز داره یکی از بچه‌ها هم شوخی می‌کرد و می‌گفت سید محمد انجوی درست میگه مملکت جارو کش می‌خواد همه که نباید برن سرکار .

     

    خب اگه شما نسل سومی  باشین چه تصمیمی برای آیندتون گرفتین ؟

    احتمال رسیدن به هدف را چند درصد می‌بینید؟

    موانع اون را چه چیزهایی می‌بینید؟

    من جوابای شما رو تو وبلاگ میذارم .

    نمیدونم چرا اینقدر نا امید حرف زدم .

    خودم نمی‌دونم . میشه شما به من بگین.

    یه چیز دیگه نسل دومی‌ها کار آسون انجام دادند و جنگیدند یه عده رفتند و عده موندند کار سخت موند برای ما بد بخت‌ها.

    خب خیلی چرت و پرت گفتم . نظرات شما منو به ادامه دادن وبلاگ امیدوار می‌کنه.  

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۳۱ شهریور ۸۲

    عذر خواهی

    سلام من به آقا سید و همه کسانی که مطلب قبل رو خوندن

    اگه بی‌ادبیی چیزی شده به بزرگی خودتون ببخشید .

    من دیگه همه چیزم از کار افتاده بود .

    فقط    ....                صورتم شک آلود بود و دست روی کیبورد دیگه نفهمیدم چی شد

    خلاصه شرمنده

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۳۰ شهریور ۸۲

    بقیه‌ی فقط (برای سید)

    فقط ...

    بله فقط بغض گلومو گرفته

    فقط دوست دارم بمیرم

    وقتی میرم تو خیابون احتمال به گناه افتادنم (چشم چرانی ) حداقل ۶۰ درصده

    فقط نمی‌تونم طبق هدفم پیش برم چون جا و امکانش نیست .

    اگه بخوام مطالعه کنم از زندگیم میمونم

    اگه بخوام تحقیق کنم از درسم

    اگه بخوام کار فرهنگی کنم از هردو

    آره خوش به حال قدیمیا

    اینور با بابا سرو کله بزن اینور مادر نصیحتت کنه

    تازه من خودم یکی دیگه رو نصیحت می‌کنم

    اونور یه دوست باحال که تو رو درک کنه نداری

    دوستی که داری سربارته

    فلک در قصد آزارم چرائی

                             تو که گل نیستی خارم چرائی

    تو که باری زدوشم برنداری

                              میان بار سربارم چرائی

    فقط تو خیابون دخترای تقریبا لخت جلوم رژه میرن

    فقط تو مدرسه فقط سی دی سوپر رد و بدل می‌کنن

    فقط شما رفتین جبهه

    نسل قبل از شما رفت انقلاب کرد

    من چیکار کنم

    ها سید جون

    فقط من تا حالا به هیچ جایی نرسیدم

    تازه بعضی از رفقا به من نگاه می‌کنن

    تازه یعنی من یه آدم موفقم

    اگه نوشته هامو برات بفرسم می‌شینی زار زار گریه می‌کنی غمناک نیست خفت باره خاطراتمو میگم

    آره سید

    فقط تو مملکت اسلامی من نمی‌تونم دنبال چیزی که دلم می‌خواد باشم فقط باید برم یه شغلی پیدا کنم یا با علاقه یا بی علاقه بهش بپردازم تا لنگ نمونم .

    هنوز خیلی هست . با این که میدونم مرا یا حالا یا در آینده خواهی شناخت ولی برای تو نوشتم . توی نسل دومی که هنوزم حال و هوای رفیقات نگرت داشته و کار می‌کنی .

    من و امسال من چیکار کنیم .

    به قول خودت

    همین ! 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۳۰ شهریور ۸۲

    جبهه رفتن یه نسل سومی

    سلام

    تصمیمم عوض شد به جای بدیهایم که به خاطر حیا اجازه‌ی گفتن آنها را ندارم متن زیر را بخوانید .

    بسم الله الرحمن الرحیم

    الهی کفی بی عزا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا

    رفتم پیش حاج امین گفتم آقای ... من هم برای شلمچه میام ولی تا روز حرکت نمی تونم بیام اون در جواب گفت : برای تو زنگ می زنم تو رو تلفنی خبر می کنم . آره لفظ تو  را خیلی پر حجم گفت که من امیدوار شدم .

    یک روز قبل از حرکت روز 21 بهمن سال 1381 من رفتم محل اعزام که بچه ها مشغول کار و آماده کردن کاروان بودن . مستقیم از مدرسه رفته بودم و کیفم همرام بود حدودای ساعت 3یا 4 بعدازظهر دقیق یادم نیست خلاشه بچه ها جمع بودن حاج امین . مهدی . قدرت و چند نفر که تازه داشتم باهاشون آشنا می شدم آره داشتن حرف می زدن یکی لم داده بود همه وسائل یعنی تقریبا همه چیز اطرافمون چیده شده بود من وارد جمع نشدم سلام کردم رفتم یه کنار نشستم . یکی دو تا از بچه ها اومدن پیش من شوخیای همیشگی دور کیفم رفتن یکی هم یه نوار داشت که پکیده بود گفتم من می تونم درسش کنم دیگه حافظه یاری نمی کنه. تا مغرب نماز رو تو مجتمعی که جلوی محل اعزام بود خوندم .(نمی تونم محل دقیق رو بگم آخه نمی خوام منو بشناسین هرکش هم منو شناخت و خواست این نوشته رو برداره خواهشا منبع رو نقل نکنه و به کسی هم نگه پیشاپیش ممنون) رفتیم تو مجتمع نماز جماعت خوندیم بعد از نماز اومدیم بیرون یکی از بچه  ها گفت یه چند تا موکت تو انباریه باید در بیاریم  و تا کنیم منو یه چند نفر دیگه این کارو کردیم ساعت حدودای 7 یا 6 شب بود بعد از جمع کردن موکت ها و انتقال اونا به داخل مجتمع تو همون اتاقی که بعد از ظهر رفته بودیم تلپ شدیم هر که یه جایی افتاد و طبق معمول بیکاری ها شروع کردیم به جک و جفنگ گفتن قدرت یه چن تا کتاب باحال از نمایشگاه در مورد دفاع مقدس خریده بود بهش گفتم بده یکیشو بخونم ازش گرفتم ولی نمی شد خوند با کارای بچه هااصلا امکان نداشت یکی آواز می خوند مثل شجریان یکی می گفت بخون علی مخالفت می کرد یکی از بچه ها که امدادگر بود و بهش می گفتیم دکتر هم می گفت بخون خلاصه مسخره بازی هی بود چوبایی که برای پرچم گرفته بودن هریکی یه دونه ورداشته بودن و یا دعوا یا بازی خلاصه کلی گذشت تا چایی آوردن بعضیا رفتن اونایی هم که موندن طبق رسم شروع کردن این شراب بچه های ما رو نوشیدن کاش یه لیوان می خوردن هر یکی دو سه تا و اگه می موند هف هش ده تا یکی یکی بچه ها رفتن حاج امین قبلا اومده بود و من بهش گفته بودم آقای ل ما در خدمتتون هستیم چون تکلیف ما مشخص نبود معلوم نبود چیکاره ایم . و بعدش رفته بود بالا طبقه بالا منظورمه به جلسه و از این حرفا دیگه هم پایین نیومد که تکلیف مارو مشخص کنیم اسماعیل ی از من پرسید تو چیکاره ای منم بهش می گفتم یه کاره هستیم دیگه و اذیتش می کردم : گفتن نگو .

    خلاصه چایا رو هم خوردیم هر کس رفت دنبال یه کاری ماهنوز همون جا بودیم . تلپ و مشغول تماشا و انجام کرم ریزیهای بچه ها دیگه خسته شده بودم ولی به خودم گفتم تا تکلیفم مشخص نشده ویه کاری توی این کاروان نگرفتم دست از این جا نمی رم . خلاصه ساعت حدود 10 اینا شده بود نمی دونم این مدتو چه جوری گذروندم و حالگیری همش می گفتم خدا یعنی میشه ما خدمت کنیم یعنی میشه؟ همش توی این فکر بودم و دلم شدید گرفته بود. هنوز تلپ بودیم که یه اسماعیل گفتم برو بالا یا خودش رفت یه همچین چیزای وقتی برگشت گفت حاج امین شام نخورده . گفتم بریم نون سنگک بخریم حدودای ساعت 11 - 12 بود اون دور و برا هم که یه نون سنگکی شبانه روزی بود رفتیم سراغش سربالایی باحالی بود تا نونوایی خلاصه رسیدی دیدم اه چه صف درازی دل را به دریا زدیم و از چیزی که متنفر بودیم تو صف وایسادنه انجام دادیم دیگه از تو نونوایی نگم نمی دونم اون روز چرا اینقدر اتفاق می افتاد . یه نون کنجدی مخصوص حاج امین سفارش دادیم و نونا رو برداشتیمو رفتیم وقتی رسیدیم من رفتم پایین اسماعیل که خودمونی تر بود نونا رو برد بالا تا بچه ها بخورن دیگه کم کم یکی یکی رفتن که صبح برگردن منم دیدم خلوت شده رفتم بالا اونا هنوز تو اتاق مشغول جلسه بودن نونا هم داشت می گشت و هرکه یه تیکه ای می کند و میخورد بچه ها پای کامپیوتر داشتن مداحی نگاه و گوش می کردن و درباره مداح حمید علیمی بحث می کردن حاج امین از اتاق اومدبیرون منو که دید سلام کرد یه دفعه مبهوت شد یه دو سه ثانیه به من نگاه کرد  بتورش نمی شد من هنوز وایساده باشم . برای این که سه نشه سریع ز ما رد شد و رفت من هم که خسته بودم به اسماعیل که اونم بیکار بود می گشتیم رفتیم عکس شهدا رو ور انداز کردیم بعدم رفتیم یه گوشه نشستیم و شعرای که تو ذهنمون بود رو کاغذ اوردیم بهتر از بیکاری بود من دلم شدید گرفته بود . منتظر بودم . پشت پرده ای که زده بودند و اونجا رو کرده بودن یه حسینیه کوچولو جلسه در مورد تدارکات بود معلوم سه نفر باید زودتر از بچه ها می رفتن خرمشهر و هماهنگی های لازم رو انجام می دادن علی و قدرت دو نفرش بودن نفر سوم کی بود؟ من آرزو می کردم من باشم . میدونی اگه میشد یعنی این که پرزحمت ترین کار و من آرزوشو داشتم . دعا هام شروع شد و هی می گفتم خدا من . یکی می گفت حسین دیگری می گفت فلانی ماهم از پشت پرده گوش می دادیم که یه دفعه حاجی گفت علی ... دیگه تموم شد خیالم راحت شد آخه من آخرین نفر پیشنهادی بودم . منو فراخواندن و از رضایتم پرسیدند منم که از خدام بود برای این که ضای نشه با آرامی و مثل این که خیلی مهم نیست پذیرفتم کارها گفته شد بیشتر به علی که مسئول به قول اکیپ بود مربوط می شد ولی ما هم باید گوش می دادیم قرار شد من برم خونه وسایلمو ورادارم بیام راه افتادیم اسماعیل گفت ای ناقلا می خواستی با اینا بری به من نگفتی ما هم یه نیشخند زدیم و رفتیم خونه با یه کم پیاده روی اون وقت شب یه ماشین گیرم اومد . رفتیم خونه . به به همه خوابن دومادمون هم اومده . یه جورایی حس پرواز داشتم آخه دیگه نمی خواستم برگردم . یه وصیت نامه الکی نوشتم رفتم غسل شهادت کردم وسائلمو بستم و هر چند دلم نمی یومد ولی مادرمو بیدار کردم هم خداحافظی کنم هم یه کم پول داشتم و یه کم دیگه هم گرفتم نمی دونم دنبال چی می گشتم که به خاطر اون مادرمو بیدار کردم آره یه فرمی رو از اینترنت گرفته یودم به سفارش دامادمون که صبح باید بهش میدادم منظورم دیسکتشه که ببره پرینت کنه خلاسه خداحافظی کردیم برگشتیم. تو ذهنم نیست ولی اون شب نخوابیدم خیلی هم کارا انجام دادم . آره وسائل اامنتی رو کنار گذاشتم و تو وصیت نامه نوشتم که به صاحبانش برگزده . دوربینمو ورداشتم و چیزای دیگه که یادم نمی آد . قسمت اول خاطره جبهه رفتن یه نسل سومی یعنی من منتظر بعدیش باشید .

    منتظر نظراتتون هستم .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۳۰ شهریور ۸۲

    خواهم آورد

    در آینده‌ای نه چندان دور نوشته‌های دورا زندگی‌ام را خواهم آورد تا بدانید یه نسل سومی به چه فراز و نشیب‌هایی برخورد داشته .

    من که کم آورده بودم و آوردم .

    آرزوی مرگ می‌کنم

    دوست دارم برم تو یه بیابون زندگی کنم

    می‌خوام مثل دیوونه‌ها سر به بیابون بذارم

    داد بزنم گریه کنم بگم خدا دوست دارم

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۲۶ شهریور ۸۲
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب