۱۰۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزنوشت» ثبت شده است

می گویند ز غوره حلوا سازی !

سلام

و باز هم نیامده ام جز برای انتخابات .

هاشمی آمده قالباف مانده احمدی نژاد قدم در راه ریاست جمهوری گذاشته لاریجانی به نفع هیچ کس کنار نمی رود .

خب در این میان بچه مذهبی ها و ارزشی ها پاک قاطی کرده اند. روزنامه ای بر میدارد می نویسد :‌ هاشمی را نشناخته اند همانطور کا خاتمی را نشناختند .

جایی دیگر نامه ای طومار گونه به هاشمی را میخوانی که میگوید :‌ تو بیانیه میدهی که احساس میکنم کسی لایق ریاست جمهوری نیافتم محض همین آمدم تو - بخوانید ... میخوری - تو قبلا فلان کرده ای بسان کرده ای و ...  (ببخشید خودتون بروید در بازتاب بخوانید)

جایی دیگر می نویسند بعضی نقدهای هاشمی نقد نظام است .

حالا ما نفهمیدیم هاشمی خوب است یا بد .

پیغمبر است یا ابوبکر ؟! اصلا به کار بردن این الفاظ خوب است یا بد .

دیگری می گوید :‌این هاشمی با هاشمی قبلی فرق می کند .

هاشمی می گوید :‌ از کارگزاران در کابینه ام استفاده نخواهم کرد . یعنی کابینه ام چیزی متفاوت از همه ی چیزهایی که شما فکر می کنید است .

همه ی اینها به کنار دیگری مانند ننه عروس می پرد وسط و میگوید : بابا اینها همه اش فیلم است رئیس جمهور از قبل انتخاب شده .

اما عقل سلیم چه میگوید ؟:‌ گر صبر کنی زغوره حلوا سازی

چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۳۰ ارديبهشت ۸۴

    چیزی که عوض داره گله نداره !‌

    به نام خدا

    ضمن چاکر هر چی نسل سومی بودن سلام

    نمیدونم چی شد زدم به این موضوع !‌

    راستش را بخواهید این روزها دلم گرفته !

    تو تاپیک قبلی گفتم اصولگرایان قراره اجماع کنن !‌اما حالا روز به روز داره مسائله اجماع روشنتر میشه !

    هاشمی رفسنجانی

    بذارید قبل از هر چیز نظرم رو در مورد آقای رفسنجانی بگم . من میگم ایشون اصلا خیلی کارش درسته . اما بیاید سنش رو حساب کنید . این آقا از رهبر هم پیرتره !‌

    اولا: اگه ایشون بیان باید یه چند تا پست رو به حامیانشون بدن طبیعتا و این باعث میشه مادر زاد بودن مدیران هنوز باقی بمونه !  یعنی این که یارو وزیر یا معاون فلانه بعد تو کابینه بعدی میشه وزیر یا معاون بلان .

    دوما: ‌ببخشید کی میخواد مدیریت کلان به جوانترها سپرده بشه ؟!!!

    اصولگرایان

    خب چند خط هم در مورد اجماع اصولگرایان . اینطور که معلومه فقط مونده  قالیباف و احمدی نژاد . منظورم از اون ائتلاف ۴ نفره توکلی و رضائی و این دونفر . خب فکر نمی کنم محسن رضائی به اندازه این دونفر مقبولیت داشته باشه و همینطور فکر نکنم  عزم احمدی نژاد خیلی جدی باشه برای ریاست جمهوری . پس میمونه از اصولگرایان : قالیباف و لاریجانی و ولایتی . با توجه به این که قالیباف گفته من به نفع ولایتی کنار نمیرم . و لاریجانی هم گفته اگه همه به نفع یه نفر برن کنار من هم میرم که همچین چیزی هم بعید به نظر میرسه : حالا هنوز باید منتظر بود ببینیم چی میشه .

    و اما موضوع‌ : چیزی که عوض داره گله نداره !‌

    تا وقتی من مهم باشه و منافع نسبت به من در نظر گرفته بشه نمیشه پیش رفت چون من های زیادی وجود داره که با هم فرق دارن  ولی وقتی من رو در ما در نظر بگیریم و ما مهم بشه نه من ، اونوقته که همه چیز درست میشه .

    اونوقته که خیلی چیزا عوض نداره که نداره هیچ گله هم نداره .

     

    چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۱۴ ارديبهشت ۸۴

    کمی انتخابات !

    به نام خدا

    سلام

    این هم از انتخابات . تا ببینیم چه می شود . شاید معلوم بشه کی برای مردم و کی برای خودش اومده . عده ای از اجماع حرف میزنن آیا واقعا میشه باور کرد که کسی به خاطر مردم و کشور و اعتقاداتش به نفع دیگری کنار بره ؟

    جمعی که خودشون رو اصولگرا می نامند آیا به یک کاندیدای واحد میرسند؟

    جواب رو من حدس میزنم ولی نمیگم تا هم شما در خماریش بمانید و هم یه وقتی اگر چنان که در ذهن ماست نشد که انشالله هم نشود ما ضایع نشویم .

    خب محسن رضائی و لاریجانی خفن افتادن تو کار تبلیغ . البته عملا دیگه چیزی به اسم راست وجود نداره . حتی همون کارگزاران هم دارن تخته میشن . خب ما هم نه خیلی تحلیل گر سیاسی هستیم باید اظهار وجود کنیم دیگه اما این که خودمان را وصله یک گروه کنیم عمرا به دلشان بماند که یه نسل سومی بی گدار به آب بزنه. فعالیتهای انتخاباتی خیلی چیزا رو مشخص میکنه . خبر بیست و سی شبکه دو رو هم که همه نگاه میکنند از میان کاندیداها معین و مهر علیزاده (اصلاح طلب) و‌ محسن رضائی و لاریجانی(به اصطلاح اصولگرا) اینا بدجوری دارن کار میکنن . کروبی از اصلاح طلبان و قالیباف و توکلی و احمدی نژاد (اصولگرا) حرفه ای تر از بقیه هستند و خیلی خودشون رو به آب و آتیش نمی زنند . ولایتی از قلم نیفته که من خیلی اطلاعات ازش ندارم . رفسنجانی هم که همچنان همه رو مسخره کرده و با وجود مقبولیتی که ازش ثابت شده مثل اینکه خیلی خوشش میاد بازی کنه و به اصطلاح سر پیری و معرکه گیری .

    خب بگذریم از انتخابات فعلا که بالاجبار : هر چه پیش آید خوش آید .

    برویم سر ادامه خاطرات مشهد : 

     سفرنامه(بخش دوم)

    در سفر نه حال و حوصله و نه وقت دفتر خاطرات داشتن داشتیم و نه مثل رضا امیر خانی با کلاس بودیم که نت ها رو تو واکمن دیجیتال بگیم . اصلا یکی نیست بگه اینو ! چه خودشو با رضا امیرخانی مقایسه میکنه تو کجا داستان سیستان کجا !.

    کجا بودیم ؟ صبح روز حرکت . شب دقیقا یادم نیست ساعت چند خوابیدم اما یادمه کانکشن تموم شده بود و بیخیال اینترنت چند خطی از یه جریانی رو خوندیم که خیلی بهمون حال داد .

    صبح به اکبر گفته بودم همنون ساعت ۱۰ مثل بقیه میام اگه هماهنگی و توجیحی هم قراره بشه همون موقع باشه .

    اهم . اهم . اوهوم ...

    ببخشید نیاز بود کمی از عامیانه بیرون آییم . هر چند ما را چه به ادبی نوشتن .

    رفتیم بانک پول بگیریم . آخر آه در بساط نداشتیم . عجب ! ما که اول وقت اومدیم چرا اینقدر شلوغ ؟ . آنهم بانک سر خیابان ما که پشه پر نمیزد ؟ خره . امروز پنجشنبه است و آخرین روز فعالیت بانکها در سال ۸۳ . آهان پس کمی الافیم .  بخچه را هم که هنوز نبستیم ؟‌ عجب سفری ! به به !

    به هر حال برگشتیم خونه و در سه سوت همه چیز رو جمع کردیم و با تاکسی تلفنی رفتیم حسینیه .

    اینجا حسینیه است . در میان خیل عاشقان امام رضا (ع)‌. اما چرا آشنا به چشم نمیخورد ؟

    به به . ۰۳۹ . بازهم مایه امیدواری است . راستی محض اطلاع این یک کد است نه یک آدم بچه های گروه کامپوتری کانون با کد صدا زده میشوند به دلایلی چند که ... .

    چه زود خسته شدم . هنوز کلی مونده . چه جوری بقیه رو بنویسم ؟‌ .

    هیچی به دلیل خواهش جناب ۰۳۴ که تدارکات اتوبوس دیگری بود و رفیقش(از بچه های واحد قرآنی) مسئول اتوبوس ما بود جامون رو با هم عوض کردیم .

    با این حال اتوبوس ما شد : ۴۵ یعنی تقریبا آخرین اتوبوس . گشتیم و مسئول اتوبوس که از بچه های تبلیغات بود رو پیدا کردیم و چاق سلامتی و.... .

    زمان میگذشت و ما به جز پشه پرانی داشتیم به این که به چه نحو سر بچه مردم را کلاه بگذاریم و مصاحبه کنیم و یه جوری سر و ته امور محوله را هم بیاوریم . جالب اینجاست که کلا مغزمان قفل کرده بود و لب گود بنشین و هی بگو لنگش کن را آنجا به تما معنا درک کردیم و نزدیک بود نقدهائی که به عالم و آدم و ارگان و غیر ارگان زده بودیم یک جا پس بگیریم .

    اندکی پلکیدیم و بعد رفتیم گوشه ای نشستیم و چند خط نوشتیم تا اندکی مغزمان سر عقل آمد و راه داد و با همراهی ۰۳۹ یقه یکی را گرفتیم و با تمام نیرو سعی در تخلیه اطلاعاتی اش . انگار این ناشی ها : بار چندمت است؟ چه حسی داری؟ از کجای سفر خوشت می آید؟ بقیه که کارهای دیگر میکنند فکر میکنی چطورند ؟ و اینجور سوالها که دلم هم برای خودم میسوزه و هم برای اون طرف که دانش آموز بود و بار دومش وقتی گنبد امام رضا (ع)‌ رو دیده خیلی حال کرده و ... . بر گشتیم دیدیم بهله آقا سید هم دارن مثل ما میپلکند . رفتیم جلو و بعد از سلا با جسارت تمام گفتیم : ببخشید شما از این چرخیدنتان هدف هم دارید ؟ چرا یک جا بند نمیشوید ؟‌ گفت : آری ما هدف داریم مثلا ... . ما هم خوشحال که سر صحبت باز شده همچنان جل بودن خود را حفظ کردیم و با آقا سید شروع کردیم قدم زدن داشت برای یکی از مسئولین کاروان از فلان شخص حرف میزد با اعصاب خوردی . هر چند آرام میگفت اما ما انگار نه انگار که فوزولی باشد یک جفت که داشتیم یک جفت گوش دیگر هم قرض کرده بودیم و ول کن ماجرا نبوده حتی به خود اجازه داده و وارد بحث شدیم . (ده به رو!‌)

    البته بیشتر از قدم زدن با آقاسید لذت میبردیم تا چیز دیگر . اما خب باید استمرار میدادیم دیگر! گفتیم : فلانی در مورد کانون گفته که اینها آخرش مانند فلان فرقه به گمراهی کشیده خواهند شد . نا گهان چشم آن فرد که همراه آقا سید بود برای اینکه تعجب را نشان بدهد باز شد . ما هم خوشحال به صحبت ادامه دادیم . اما چه سود که مسیر حرکت آقاسید به سمت اتوبوس خواهران بود ما کم کم باید عقب گرد زده و بر میگشتیم .

    اتفاقا علیرضا(در جمع نت معروف به زبلخان)‌ هم دورادور هوایمان را داشت و همراهی میکرد . با همراهی او برگشتیم به داخل حسینیه.

    بعد از دقایقی چند چشممان به جمال ۰۹۱ روشن شد . وای باورتان نمیشود او هم آمده بود بیاید مشهد . اینجوری همه وظائف محوله را تحویل میدادیم . خیلی زور داشتا !‌ آخر از همه آمد و زودتر از همه ما پرید سوار اتوبوس و راه افتاد سمت مشهد . خدا رو شکر . آخه ما پس از چندی آمده بودیم در لاک خودمان باشیم که آخر هم با همه زیر بار مسئولیت نرفتن ها باز هم گیر بودیم .

    قرار نیست همه چیز را بگوییم . با احتساب چند ساعت اتلاف وقت ظهر شد . نماز خواندیم . بعد از نماز هم آقا سید چند دقیقه ای حرف زدند و گفتند بیشتر فکر کنید . جا برای فکر کردن زیاد است . حتی جمعی فکر کنید یعنی همان بحث و ... .

    ببخشید برای امروز بس است . دیگر حالش را به جد نداریم ادامه دهیم   .

    ادامه دارد ... 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۳۰ فروردين ۸۴

    دل خوش سیری چند !

    به نام خدا

    سلام

    از همان اولش هم پس از خلوت تر شدن سر میخواستیم سفرنامه بنویسیم .

    اما وجدانا سفرنامه نوشتن دل خوش میخواهد و وقت آزاد .

    نه که ما خیلی شارژیم و بیکار ! یکی نیست بگوید : آخه خره تو که وقت نمیکنی چرا قیافه میگیری؟

    اول خواستم این را بگویم بعد بروم سر سفرنامه :

    همه کارها از وقتی خراب میشود که آدم فکر کند باید جوری دیگری شود .

    یه آدم خاکی با صداقت و صفا همچین برایت حرف میزند که دوست داری ساعت ها بنشینی و هم صحبت او باشی . اما همین آدم را میبرند و در جمعی که دو تا کلمه قلمبه سلمبه بلدند میگذارند بیچاره فکر میکند باید اینطوری شود . این می شود که میخواهد صدای کلاغ بدهد قوقولی قوقول را هم فراموش میکند .

    مثال همیشگی : چرا ما دیگر قصه های مجید نساختیم ؟ برای این که دنبال افکت های ویژه و تکنولوژی بودیم و هنوز یاد نگرفته ایم صداقت را با تکنولوژی تلفیق کنیم .

    یادم میاد راهنمایی که بودیم یه فیلمی میذاشت اکبر عبدی و مجری الآن شبکه ۳ و چند نفر دیگه توش بودن نه صحنه جذابی داشت و نه چیزی ولی چنان ما باهاش ارتباط برقرار میکردیم که نگو!‌ محال بود یه قسمتیشو از دست بدیم . حتی بازیهامون هم یه چیز دیگه بود . از وقتی از مدرسه میومدیم ( اگه شیفت بعد از ظهر بودیم ) سریع دو لقمه میزدیم تو رگ و میدویدیم تو کوچه . اگه یه روز فوتبال یا رابط(یه بازی با حال بود) یا هر چیز دیگه بازی نمیکردیم خوابمون نمی برد . اصلا خیلی چیزا رو نمیدونستیم واقعا بچه بودیم . اما الآن چی! بچه راهنمایی رو من میبینیم دنبال ولگردی و دختر بازیه! در صورتی که تو کوچه اونورتر دخترا خاله بازی میکردن اصلا مهم نبود و به چشم نمیومدن. و ... . ببخشید زیاد شد .

    از همه چیز هم که بگذریم ‌: به قول بزرگان :‌ لا موثر فی الوجود الی الله . همه چی دست اوس کریمه شاید این هم یادمون رفته باشه . شاید برای این باشه تمام تلاشمون رو میکنیم ولی کارمون جذاب نیست . بزرگترا برای ما گفتن : اونوقتها میگفتن‌ :‌ جز برای خدا کار نکن !

    حالا ما به چی دلخوش کنیم ؟!  

    برگردیم سر سفرنامه . بیخیالش شده بودیم . اما چون دو تا رفیق شفیق مثل rv_091 و ایمان که نمیشه حرفشونو رد کرد سفارش کردن ، نمیشه گذشت . فکر نکیند اگه افتادم رو دور سفرنامه حرفای خودمو نمیزنما گفته باشم . تازه میخوام بزنم تو خط سیاست . کجاشو دیدین !

     سفرنامه(بخش اول)

    این دفعه مثل سالها و دفعات قبل نبود . که خیلی الکی ساده تر از هر چیزی بخوای فکرشو بکنی نمیشد رفت. بچه ها میگفتن علی بدو ثبت نام کن . البته امسال با کانون رفتیم و اولین سفر با کانون بود بقیه اش همش با جمع کوچک و صمیمی بچه های هنرستانمون بود که بعدها برای این که دور هم باشیم تو یه مسجد جمع میشدیم .

    مثلا بچه ها میگفتن اسمتو نوشتیم . میگفتم هنوز معلوم نیست . خلاصه اگر نطلبد تو زمین را به آسمان برسان راهت نمیدهند . حالا هر چی میخوای زور بزن .

    یک سال به بهانه مدرسه یک بار پول یک بار کلاس فلان . شاید باورتون نشه تابستان ۸۳ به خاطر کنتور برق ما نرفتیم . پول برق به خاطر ۲ طبقه بودن منزلمان زیاد میومد با برادر که طبقه بالا مینشیند به این نتیجه رسیدیم که یه کنتور برق باید اضافه کنیم تا پول برق تساعدی نیاد . بعد هم گفتن شما تو حریمید و باید رفع حریم بشه و هنوز که هنوزه از کنتور جدید خبری نیست .

    خب نمیشد چیزی هم گفت چون مادر غصه میخورد . کاریش هم نمیشد کرد . از بس آدم پستی هستم این بار هم با پارتی بازی راهمون دادند .

    بگذریم . لیستا پر شده بود اسم منو ننوشت . دیگه مثل قبل گریم نمیگرفت یه جورایی مسئله حل شده بود. قرار گذاشتم که اگه نرفتم هم برام فرقی نکنه . این همه وقت نرفتیم این بار هم روش .

    ولی آی تشنه دیدن گنبد بودیم که نگو .

    (  تو خودم نمیبینم از امام رضا(ع) براتون بگم . دعا کنید حالشو خودش بده و گرنه نیمه کاره ولش میکنم )

    به هر حال با سفارش ثبت نام شدیم . خدا رو شکر کردیم که لیست مسئول اتوبوسا رو دیواره و ما راحتیم. اما چه سود که فرداش که رفتیم حسینیه سید الشهدا (ع) جناب شبد (‌از بچه های تالار گفتمان)‌ گفت : علی تو باید سه شنبه بیای . رفتیم سراغ اکبر (یکی از مسئولین اجرایی کاروان) گفتم نمیشه ما رو بیخیال شید. گفت :‌ حمید بیا ببین این چی میگه ؟ دیدیم جانمان در خطر است کوتاه اومدیم .

    پنجشنبه حرکته . امروز دوشنبه است و فردا جلسه کادر اتوبوسا . برای جلسه هماهنگی سفر گروه RV اومده بودیم حسینیه شب هم اتفاقا جلسه مسئولین کاروان بود با حضور سید . جلسه گروه خودمون تقسیم کار شد : ماه تمام(rv_043) طبق معمول عکاس . فروغ بی انتها (rv_039) پخش مستقیم . ارور (آی دی تالار گفتمانشه)‌(یعنی rv_010) ضبط دیجیتال و تهیه فیلم . حقیر هم گزارش متنی و هماهنگی که بعدا خدا کمک کرد و راحت شدیم .

    خب شب شد بعد از نماز و یه کمی الافی جلسه مسئولین کاروان شروع شد . معمولا سید تکیه میزنه به دیوار بقیه هم به شکل یه نیم دایره دورش میشینن و اگه صحبتی بود که میگه و گرنه از همون اول نیم دایره هر واحد کارایی که قراره انجام بده اعلام میکنه. جلسه جالبی بود و بعضی جاهاش خنده دار . واحدهای تبلیغات . خیریه . انتظامات . کامپوتر و اینترنت (rv) . تدارکات . پرسنلی . امداد و ... (دیگه یادم نمیاد).

    هر کدام گزارش کار دادن و بحث شد . روی این مطلب که از چند مداح و سخنرانی که مشهد هستند چه کسانی دعوت بشن هم مشورت شد که مایه تعجب من بود . یعنی بچه های جزء هم صاحب نظر هستند؟ بابا اینا که خودشون کلی تجربه و مخن دیگه چرا به شور میزارن ؟ مثلا میگفتن برای جلسه های صبح  آقای عالی رو دعوت کنیم یا آقای صدیقی یا رحیم پور ؟ (جلسات شب تو مهدیه هم که طبق معمول خود سید )و مداح ها قانع ، واعظی ، هوشیار و ...‌؟ ‌بعد بچه ها نظر میدادن ( معمولا تو اینجور موارد هر کی باشه میگه من بهتر میشناسم خودم هر کسی رو که صلاح دونستم میارم  )‌ .

    من هم آخر صف نشسته بودم یعنی باید از طرف گروه آروی حرف میزدم(چون مسئولین همه جیم زده بودن) . هیچی‌! گفتیم امسال غرفه نداریم. سید گفت : چرا ؟ گفتیم دردسرش زیاده . دوباره گیر داد . خدا خدا میکردم کوتاه بیاد چون تو جلسه آروی تایید شده بود و اگه من اینجا زیر بار غرف میرفتم بعدا سرم بالای دار بود . با آوردن چند دلیل : جواب نداده و فقط شلوغ بازی بوده و برنامه جذب رو گذاشتیم رابطه ای اینجوری بهتر جواب میده و ... توجیهش کردیم . کارهای دیگه : پخش مسقیم مراسمها و وبلاگ مشهد  و اینترنت دیواری .

    ( توضیح برای بچه هایی که کانون رهپویان وصال رو نمیشناسن حدود ۴۷ اتوبوس قراره برن مشهد تو پارچه های سر کوچه ی محل اسکانها دیدم نوشته کاروان ۲۰۰۰ نفری ) 

    بعد از جلسه رفتیم پیش اکبر و گفتیم : من جلسه فردا شب (جلسه بچه های کادر) رو نمیتونم بیام باید برم سر کار . گفت پس فردا شب بیا گفتم اونم نمیتونم . گفت هر وقت تونستی بیا پیش خودم .

    هر کاری کردیم از زیرش در ریم نشد که نشد .

    (حتما میگین : وای ی ی ی ی ی . پس کی میرین مشهد؟ میریم ایشالله صبر کنین )

    ببخشید دلم میسوزه . هم برای وبلاگم که به خاطر مطلب طولانی نوشتن امکان تعطیلیش هست ، هم چشم شما که احتمال ضعیف شدن و بی نصیب ماندن از مطلب بعد هست . بقیه اش برای بعد .

    راستی ذکر این نکته لازم است که من قبلا این مطالب رو ننوشتم و هر چی به ذهنم برسه و یادم بیاد همین الآن تایپ میکنم . نیت ما که کجه اگه نیت شما صاف باشه چیزای خوب خوب به ذهنم میرسه ! انشاءالله  

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲۴ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۸ فروردين ۸۴

    هیچی ! هیچی ! هیچی !

    سلام

    سال نو مبارک .

    عالم همه هیچ و کار عالم همه هیچ

    ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

    اینجا حرم حضرت عشق است بایید بر قبله عشاق رضا سجده نمائید .

    اومدیم بیایم کافی نت . صدایی از بلندگوهای حرم به گوش میرسید .

    دلمان لرزید . بی اختیار با این که نیتمون این بود که نریم با سرعت و شوق به طرف حرم حرکت کردم . در راه با یه پیرمرد افغانی همراه بودم یعنی کنار هم گفتم : صدا رو میشنوی ؟ گفت : آره گفتم :‌ کیه :رهبر .

    چند کلامی رد و بدل شد . میگفت مقلد آیت الله سیستانیه گفتم منم همینطور . گفت اهل مزار شریف هستم . جدا شدم .

    دیگه صدا به خوبی میرسید .

    وای وجودم رو شوق فرا گرفته بود دارم صداشو مستقیم میشنوم . به وجد اومدم . بگذریم .

    بعد از سه سال اجازه بدن پاشی بیای میدونید یعنی چه؟

    اتوبوس که بیاد تو شهر تو اون همه مه دنبال گنبد طلا بگردی . دلت تالاپ تالاپ بزنه دوست داری گریه کنی اما روت نشه .

    وصف پذیر نیست .

    هر چی خواستم بنویسم تو این فضای کافی نت از بین رفت .

    باید رو کاغذ بنویسم بعد بیام اینجا تایپ کن !

    شرح حالی یا سفر نامه ای اگر خدا خواست و توانستم جمع و جور کنم

    گزارش برنامه های سفر کاروانی که باهاش اومدم رو اینجا ببینید 

    http://www.rahpouyan.com/monasebat/84/mashhad/

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱ فروردين ۸۴

    پیام های غیر بازرگانی !!!

    سلام

    اومدیم پس از بسی جفنگ گفتن ...

    به چند پیام غیر بازرگانی توجه فرمائید :‌

    سوره اینجا

                                        سوره آنجا

                                                                سوره همه جا

    در سفر

                      در خواب

                                           در بیداری

                                                      سر کلاس (‌نگین من گفتم)

               تو اتوبوس

                                    تو تاکسی

                                                            پای سفره منتظر ناهار 

                                       و...............................

                                                            (س و ر ه بخوانید)

    به فتوای حضرت حجت الامسال و الپارسالین سید علی نسل سومی

    خواندن سوره برای ارزشیها : ‌واجب

    خواندن سوره برای آدمای باحال بی تفاوت :‌ مستحب

    خواندن سوره برای عوام : مباح

    خواندن سوره برای غربزده ها : مکروه

    خواندن سوره برای مخالفین رژیم : حرام

    بدینوسیله به اطلاع میرساند اشتراک سوره برای رده های حکمی  تا مباح : مستحب می باشد .

    فرم اشتراک

    و بالاخره ------ آخرین شماره سوره ------

    کلیک بنمائید

    این هم سایت انتشارات سوره مهر است

    اگر دوست داشتید ببنیید

    و در آخر

    چاکر هر چی نسل سومیه

    ببخشید اینو یادم رفت

    طلب وصل رو بخونید که مطلب جدید اصلا کاری به بحث قبل نداره 

    بعد نگین نگفتی !!!!!!

    و حالا :‌

    چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۲۰ اسفند ۸۳

    هپروت

    به نام خدا

    همین اول راحتتون کنم فکر نکنید اون کلمه ای که بالا به عنوان عنوان نوشتم میتونه نوشته ی منو محدود کنه !

    و اما بعد .

    از بزرگواری از نتی ها پرسیدم چرا وبلاگت رو تخته کردی ؟

    گفت : حدیث نفس میکردم . لذا تخته ایدیمش . 

    مدتی با خود کلنجار میرفتیم بعد دیدیم ما چیزی جز حدیث نفس کردن چیزی بلد نیستیم و چون بزرگان گفته اند هر آنچه بلدید انجام دهید لذا ما هم میپردازیم به حدیث نفس .

    وقتی حالت گرفته است این کلمات تو ذهنت رژه میرن و برا خودت یه پا ادبیات دان میشی . میری داخل هپروت .

    مثلا :

    جل . چقدر خوبه آدم جل باشه . مثلا تو حساب کردن کرایه و یا پول ساندویچ و یا هر مورد که منافع انسان در خطر باشه این مورد اتفاق می افته .

    حتی به نظر شخص شخیصی مثل حقیر تجلیل نیز از همین ماده هست . البته باید شما کاری کرده باشید تا از شما تجلیل شود . یعنی به عبارتی مجلول واقع شده اید و نفعی به دیگری رسانده اید . 

    بعضی ها ذاتا جل اند . البته اسم فاعلش خیلی با حال نیست و گرنه ذکر می کردیم .

    منظور از این که جل اند این است که در همه کارها می ایستند تا کارها تمام شود بعد می آیند جلو میگویند کمک نمیخواهی ؟‌ --- یا می ایستند و در کنارت نظر می دهند که این نمونه اش اعصاب آدم را قاراش میش مینماید . آنموقع دوست داری خرخره اش را بگیری و خفه اش کنی تا صدایش قطع شود .

    برخی هم قربانشان برم خیلی باحال اند اصلا اینها نمی توانند یک جایی بنشینند و مدام در حرکت اند و دقیقا نقطه مقابل آنها جلها محسوب میشوند . برخی شان برایش مهم نیست که تو او را مجلول بنامی یا ننامی او کمک میکند اما بعضی ها در قبال کارشان حداقل یک تشکر خشک و خالی میخواهند و گرنه طوری آبرویت را میبرند که میگویی صد رحمت به آن جل حداقل ابرویمان را نبرد .

    خب از نظر ادبی هم که بررسی کنیم .

    جل یجل . اگر به ثلاثی مزید برده شود اسم مصدرش میشود تجلیل یعنی :‌ جلل یجلل تجلیل .

    اسم فاعل مجلل ( البته در ثلاثی مزید )‌ به کسر لام اول .

    اسم مفعول مجلول (ثلاثی مجرد )‌ مجلل(ثلاثی مزید)‌ به فتح لام اول .

    دیگر از حرف زدن خسته شده ایم وگرنه همچین مینوشتیم که عمرا کسی رغبت نکند مطلب را بخواند .

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۱۳ اسفند ۸۳

    خب بازم از محرم و مجلس ما دیگه !

    به نام خدا

    ما که از قدیم الایام دست خط خوبی نداشته ایم . نوشتنمون هم مثل همون دست خطمون . منظورم اینه که اگه حوصلت از خوندن مطلب سر رفت ببخش .

    خب . بذار از هیئت برات بگم . نمیشه بهش گفت هیئت ولی خب همون مراسمی که تو خونمون برگزار میشه دیگه .

    از اونجایی که پدر ما خیلی دنبال شلوغ کاری و کیفیت بالا نیست و حاضر هم نیست کسی دیگه این کارا رو انجام بده. 

    حتما میپرسی :‌ مثلا چی کیفیت بالاست ؟

    مثلا دو تا بلند گو نصب شده ما برای بهتر شدن میریم یکی دیگه اضافه کنیم پدر محترم هیچ کمکی که نمیکنه اصرار هم میکنه که نمیخواد همینقدر بسه . میزنین همینی که هست رو هم خراب میکنین .

    بیخیال از مطلب اصلی نیام بیرون . البته کلی سر کله زدم با خودم تا راضیش کردم اینو براتون بنویسم .

    خب میگفتم . ما برای این که کمی پدر را از این جور گیر دادن آگاه کنیم و بگیم که ما حواسمون به همه چی هست و جوونیم و میتونیم ! و مشکلی پیش نمیاد شروع کردیم منبر رفتن .

    اصلا تو بودی چیکار میکردی ؟!

    خب بعضی وقتا آدم اعصابش میریزه به هم مثلا تو احساس میکنی لازمه یه چیزی یه جایی نصب بشه . کمک که نمیکنن هیچ اجازه نمیدن کار خودتو هم انجام بدی .

    حتما میگی : احترام پدر و مادر واجبه

    خب قبول ما هم برای همین رفتیم منبر دیگه . شروع کردیم حرف زدن : ببین پدر جان ...   

    گفتیم : پدر جان ببین . این کانون رهپویان رو میبینی ؟جوونا میگردونن !  ده هزار نفر رو مراسم اعتکاف گرفته . فکر میکنی کی این کارا رو میکنه ؟ چار تا جوون هم سن من ! به خدا ما خیلی کار ازمون میاد ! مثلا بچه های صوتشون یکیشون همسن منه بقیه شون از من هم کوچیکترن !

    خلاصه کلی برای خودمون هندونه قاش زدیم . پدر گرامی هم عکس العمل خاصی نداشت که این حال ما را بیش از پیش میگرفت .

    گذشت . میکرفن رو زدیم رو پایه بردیم نزدیک مداح . شروع کرد زیارت عاشورا خوندن . بعد نوبت منبر شد . آّهان ببخشید نگفتم که برنامه چه جوریه . اینجوریه که اول زیارت عاشورا تند وتیز . بعد منبر و صحبت بعد هم کمی مرثیه و بیش از کمی سینه زنی .

    خب نوبت منبر بود که جناب روحانی بر روی صندلی که منبرش بود نشستند و ما هم میکرفن رو زدیم جلوشون حالا هر چی با دست میزنیم رو میکرفن کار نمیکنه . اوشون فوت میکنن کار نمیکنه .

    دکمشو چک کردیم . نه ! ولوم ها رو چک کردیم دیدیم نه ! یه نگاهی به سیما انداختیم دیدیم بازم .نه ! ای بابا . اندکی حول گشتیم . چه کنیم ؟! چه سازیم ؟! که یهو روحانی بزرگوار اندکی میکرفن رو دستکاری کردند و سیمش را تکان دادند که راه افتاد . اما به این صورت که سیمشو به پایه چسب کردیم .

    آقا منبرشو رفت نوبت مرثیه شد . خب معمول اینه که خطیب آخر منبرش تاریخ واقعه شهادت رو میخونه مثلا شهادت قاسم بود فکر کنم اون شب . بعد میده به مداح تا ادامه بده و روضه شو کامل کنه .

    چشمتون روز بد نبینه باز هم حول شدیم و تا اومدیم چسب رو بکنیم کلی طول کشید . بالاخره میکرفن رو از پایه جدا کردیم دادیم به مداح . دیدیم ا بازم صدا نمیده .

    دنیا داشت دور سرمان میچرخید . آخه گند زده بودیم به مجلس . هیچی گفتیم شما شروع کن تا ما اینو درسش کنیم .

    فکر کنم الآن بگید :‌مگه دیگه میکرفن نداشتین؟

    داشتیم! ولی خب از شانس بد ما همین امروز که این مشکل پیش اومد میکرفن رو امانت داده بودیم به یه هیئت دیگه .

    هیچی با حول و عجله نشستیم به مشغول ور رفتن با میکرفن شدن . حالا همه ملت آماده شدن برای روضه شنیدن و اشک ریختن !‌سیمشو تکون میدادیم . میزدیم تو سرش . خدا خدا میکردیم . نذر کردیم . نه ! انگار نه انگار !‌ بابا جون هر کی دوست داری راه بیفت . اذیت نکن . روحانی که الآن پایین منبر نشسته بود میکرفن رو ازم گرفت و کار ما رو دنبال کرد . یکی نبود بگه تو چت به این کارا ؟‌

    همونطوری که احتمالا باید به من میگفت . بعد از چند دقیقه ازش عذر خواهی کردمو به زور از دسش در آوردم . آخه مگه ول میکرد . هیچی! ته میکرفن رو فشار دادیم این نتیجه رو از ور رفتنای خودم و روحانی بزرگوار گرفتم . دیدیم راه افتاد . سریع با تمام قدرت ته میکرفن رو فشار دادم و با چسب چشبوندمش . و دادیم به مداح خوند . تا آخر مجلس عاجزمون کرد .

    با تمام انتظاری که میرفت بعد از مجلس ما مورد حملات شدید و عتاب اطرافیان قرار بگیریم خوشبختانه پدر که هیچی نگفت و این باعث تعجب ما شد . بقیه هم که مهم نبودن .

    حتما میپرسی : خب این همه وقت ما رو معطل کردی همینو بگی . خب همون اول میگفتی میکرفن خراب شد راحتمون میکردی .

    نه عزیز . میخواستم اینو بگم که فرداش که میکرفن رو باز کردم دیدم یه قطعی کوچولو بوده .

    ولی این نتیجه رو تو مجلس گرفتم . آخه عادت کردیم وقتی مشکلی پیش میاد دنبال یه ایرادی در اعمالمون میگردیم .

    وسط مجلس ملت داشتن گریه میکردن ما داشتیم فکر میکردیم : خدا ! یعنی چیکار کردیم که این اتفاق افتاد .

    البته شاید هم دلیلی نداشت ولی خب فکر مغشول شده بود و نمیشد کاریش کرد منظورم فکره .

    یه دفعه اومد به ذهنم : ببین پدر جان کانون رهپویان رو میبینی ۴ تا جوون ۲۴ - ۲۵ ساله میچرخونن .

    خندم گرفت . وجدانی گل از گلم شکفت .تو اون داد و بیداد و گریه ملت ما این حالمون بود

    گفتم : خب خره اگه اونا نخوان که تو هیچی نیستی . کلی فحش بار خودمون کردیم . و به این نتیجه ایمان آوردیم . که ما هیچ کاره ایم میکشد هر جا که خاطر خواه اوست . 

    شاید بگی : نگاه چه از خودش تعریف میکنه .

    به خدا من سگ کی باشم . ولی گفتم که . کلی با خودم چونه زدم تا اینو نوشتم اینجا . من معتقدم بعضی چیزا باید گفته بشه .

    تازشم مهم نیست که . هر کسی باشی این چیزا رو شاخ مجلسه .  

    اگه وقت کردم بازم مینویسم .

    الآن شما باید بگی :‌ خب بنویس کی میخونه!

     این دفعه از دعواها و اختلافات هیئتی که امسال بیشتر باهاش برخورد کردیم مینویسم .

    یا حق   

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۳۰ بهمن ۸۳

    محرم داره میاد

    سلام

    الآن وقت ندارم . شاید بعضی از دوستان بدونن ماهر سال محرم تو خونمون مراسم داریم .

    بعدا اگه وقت شد میام ازش براتون مینویسم . با اجازه تون ما :

      آبدارچی . مسئول سیستم صوتی . مسئول تدارکات و پذیرائی . بعضی وقتا مداح  . مجلس گرم کن خیلی وقت نمیشه مستمع باشیم . در مواقعی که سوتی داده شده هم مسئول هیئت

    باید این سیستم رو جز سیستمهای مدیریتی ثبت کنم. یکی دو تا نیرو (‌من و مادرم ) بقیه همه از دم مدیر  .

    راسی مستمع زیاد داریما . خدا رو شکر پارسال مجبور شدیم رو حیاط سقف بزنیم . شبای آخر جا کم اومد .

     

    با اجازه توم طلب وصل به روز شد .  یه مطلب خیلی توپ . نخوندی نصف عمرت بر فناست .

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱۹ بهمن ۸۳

    زبان نفهم

    میخواستم از زبان نفهمیمان برایتان بگویم .

    باور کنید

    از آن اولی که به دنیا آمدیم خیلیها بی تاب بودند که کی به زبان می آییم تا دستمان بیندازند و با ناقص ادا کردن کلمات ازمان بخندند حالا هم خیلی فرقی با اون موقع نداره . از وقتی که تونستی دست راست و چپتو از هم تشخیص بدی یه سری سرود و شعار یادت دادن و فکر کردن این اون زبونه !

    منظورم زبون انقلابه !

    درصورتی که زبان انقلاب را کسی تالیف و جمع آوری نکرده بود .

    آخر آنمواقع یا حواسشان نبوده یا بر اهمیتش واقف نبوده اند .

    میدانی حضرت علی ع خود زحمت کشید و زبان عربی را جمع و جور کرد و گرنه ما الآن اینجوری قرآن تفسیر میکردیم ؟

    خب حالا برای تفسیر آیه های انقلاب باید به کدام زبان مراجعه کنیم ؟

    آیا زبان عربی را میتوان با انگلیسی تفسیر کرد ؟

    مگه قواعد انگلیسی بر عربی یا عبری هم وارده ؟

    بابا عجب گیری افتادیما ؟

    خب معلومه ما نمی فهمیم ؟

    کی میخواد بفهمه ما مثلا انگلیسی بلد نیستیم ؟

    دیکشنری هم دم دسمون نیست ؟

    مترجم از کجا بیاریم ؟

    بابا ایولا حالا میاد میشنه از ایثار برام میگه از از خودگذشتگی برام میگه از آرمان گرائی برام میگه !

    هوی یارو !

    مگه تو خری ؟

    من میگم معنی حرفای تو رو نمی فهمم .

    الف بای تو با الف بای من جور درنمیاد .

    اصلا ببینم تو چی چی میگی ؟

    حرف حسابت چیه ؟

    هنوز آقو دد یاد من ندادی اومدی برام شعر میخونی ؟

    ای داد بیداد

    یکی بیاد به داد ما برسه !

    بیست و شش سال گذشته

    یه پدر آمرزیده نیومد بشینه یه کتابی دفتری کاغذی چند خطی کلامی بنویسه بعد اسمشو بذاره زبان انقلاب اسلامی

    همون زبانی که این همه شهید دادیم

    همون زبانی که کشور رو باهاش از خود گذشته ها به ایجا رسوندن .

    ببین عزیز من ، من عادت کردم  بندازم گردن شما .

    آخه زمینه رو فراهم کردی همه چی هم مهیا است که عقده هامو سر شما خالی کنم .

    خب کشور رو آوردین به اینجا رسوندین !

    حالا میان میگن تهاجم فرهنگی

    مرتیکه الاغ !

    کدوم تهاجم فرهنگی ؟

    تو اومدی بشینی از انقلابت برام بگی .

    پفیوز! آمریکا داره وظیفشو انجام میده تو چی ؟

    یه کلاس گذاشتی به ما الفبای انقلاب رو درس بدن ؟

    حالا رفتم به یارو مدیر یه سازمان میگم اینچا چرا اینجوریه چرا نو آوری نیست ؟

    میگه گذشت اون زمونایی که مردم برای خدا کار میکردن الآن اگه پول ندی کسی کارتو راه نمیندازه

    سازمان هم پول نمیده برای همین نو آوری نیست .

    بابا تازه اینا دومیاش هستن

    مرتیکه مگه تو خودت ننشستی برای من گفتی که اول انقلاب اگه یارو پولدار بود لباس فقیرانه میپوشید و غذاشو نمیخورد میبر برای فقرا .

    چرا اینا رو تو مدرسه برای همه نگفتی ؟

    چرا بچه بسیجی ما بیشترین مراجعه اش به ساندویچی و پیتزاییه ؟

    اگه باورتون نمیشه تشریف بیارین دونه دونه اینا رو که گفتم نشونتون میدم .

    کجاست اون فرهنگ غنی اسلامی که ازش دم میزدید ؟

    کو ؟

    چرا بعد از سریال داستانهای مجید و یه چند تا مجموعه دیگه که عهد عتیق ساخته شده بود کسی سریال و مجموعه برای ما نساخت؟

    بودجه نبود ؟

    گور پدر من و شما که بودجه برای هر قرطی بازی ای دارین به جز این چیزا !

    مرد مومن من میدونم تو اداره شما نماز ظهر رو سر وقت میخونن . اما آیا برای کار کردن هم همینقدر جدیت دارند .

    والا به من میگویند لب گود نشسته است میگوید لنگش کن .

    خدا را شکر با مراجعه به اداره ای که به اصطلاح مذهبی ها در آن بودند بر این امر واقف شده ام که فقط برای رفع تکلیف کار می کنند و انتظار دارند حقوقشان ده برابر شود تا کارها و چیزهایی که بلدند رو کنند .

    بابا ایول مگر شما شاگرد امام نبودید مگر شما جانتان را برای رهبر نمیدهید اگر بدهید و شعار نباشد؟!

    مگر امام نگفت من خدمتگذار شما هستم . منت شما بر سر من است . من منت شما را میکشم .

    لندهور تو کی اومدی این حرفا رو به من زدی ؟

    اصلا ببینم خودت عمل کردی ؟ که من ازت یاد بگیرم ؟

    دست مریزاد . کتاب مدرسه ی من تعلیمات دینی بود یه مشت تئوری که زوری اونا رو حفظ میکردیم و میرفتیم نمره ای میگرفتیم .

    کی میخواست برای ما فرهنگ سازی کنه ؟

    الله اعلم .

    مثل این که عمرا نمیتوان به امید تو نشست .

    ما بجنبیم !

    اگر گرفتاریهای زندگی ، افسردگیها ، فشارها و هزار مشکل دیگر اجازه بدهد تا ما خودی نشان دهیم و مملکت را از چنگ تنبلهایی چون شما بیرون بکشیم .

    این کلمات بیخودی سر هم آورده شده و فقط عقده های درونی یک نسل سومی است . ممکن است برای کسی فرستاده نشود .

    اگر بهتان برخورد اشکال ندارد . امیدوارم جنبه چهارتا فحش رو داشته باشی و تا آخرش رو خونده باشی 

    به هر حال ما حرفمونو زدیم که حرفی زده باشیم  و گرنه خودتون یه پا ارزشی هستید و نماز ظهر سر وقت تو اداره تون ترک نمیشه .

    خواهشمند است آنهایی که کاری کرده اند بهشان بر نخورد که آنها هم بی تقصیر نیستند حداقلش اعتراضی میتوانستند بکنند و راهکاری بدهند تا همان قسمت خودشان هر روز بهتر از روز قبل عمل کند 

    نه نویسنده بودم نه سواد مواد درست و حسابی داشتم . غلط ملط توش بود ببخشید .

     

     

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۱۵ بهمن ۸۳
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب