به نام خدا

ما که از قدیم الایام دست خط خوبی نداشته ایم . نوشتنمون هم مثل همون دست خطمون . منظورم اینه که اگه حوصلت از خوندن مطلب سر رفت ببخش .

خب . بذار از هیئت برات بگم . نمیشه بهش گفت هیئت ولی خب همون مراسمی که تو خونمون برگزار میشه دیگه .

از اونجایی که پدر ما خیلی دنبال شلوغ کاری و کیفیت بالا نیست و حاضر هم نیست کسی دیگه این کارا رو انجام بده. 

حتما میپرسی :‌ مثلا چی کیفیت بالاست ؟

مثلا دو تا بلند گو نصب شده ما برای بهتر شدن میریم یکی دیگه اضافه کنیم پدر محترم هیچ کمکی که نمیکنه اصرار هم میکنه که نمیخواد همینقدر بسه . میزنین همینی که هست رو هم خراب میکنین .

بیخیال از مطلب اصلی نیام بیرون . البته کلی سر کله زدم با خودم تا راضیش کردم اینو براتون بنویسم .

خب میگفتم . ما برای این که کمی پدر را از این جور گیر دادن آگاه کنیم و بگیم که ما حواسمون به همه چی هست و جوونیم و میتونیم ! و مشکلی پیش نمیاد شروع کردیم منبر رفتن .

اصلا تو بودی چیکار میکردی ؟!

خب بعضی وقتا آدم اعصابش میریزه به هم مثلا تو احساس میکنی لازمه یه چیزی یه جایی نصب بشه . کمک که نمیکنن هیچ اجازه نمیدن کار خودتو هم انجام بدی .

حتما میگی : احترام پدر و مادر واجبه

خب قبول ما هم برای همین رفتیم منبر دیگه . شروع کردیم حرف زدن : ببین پدر جان ...   

گفتیم : پدر جان ببین . این کانون رهپویان رو میبینی ؟جوونا میگردونن !  ده هزار نفر رو مراسم اعتکاف گرفته . فکر میکنی کی این کارا رو میکنه ؟ چار تا جوون هم سن من ! به خدا ما خیلی کار ازمون میاد ! مثلا بچه های صوتشون یکیشون همسن منه بقیه شون از من هم کوچیکترن !

خلاصه کلی برای خودمون هندونه قاش زدیم . پدر گرامی هم عکس العمل خاصی نداشت که این حال ما را بیش از پیش میگرفت .

گذشت . میکرفن رو زدیم رو پایه بردیم نزدیک مداح . شروع کرد زیارت عاشورا خوندن . بعد نوبت منبر شد . آّهان ببخشید نگفتم که برنامه چه جوریه . اینجوریه که اول زیارت عاشورا تند وتیز . بعد منبر و صحبت بعد هم کمی مرثیه و بیش از کمی سینه زنی .

خب نوبت منبر بود که جناب روحانی بر روی صندلی که منبرش بود نشستند و ما هم میکرفن رو زدیم جلوشون حالا هر چی با دست میزنیم رو میکرفن کار نمیکنه . اوشون فوت میکنن کار نمیکنه .

دکمشو چک کردیم . نه ! ولوم ها رو چک کردیم دیدیم نه ! یه نگاهی به سیما انداختیم دیدیم بازم .نه ! ای بابا . اندکی حول گشتیم . چه کنیم ؟! چه سازیم ؟! که یهو روحانی بزرگوار اندکی میکرفن رو دستکاری کردند و سیمش را تکان دادند که راه افتاد . اما به این صورت که سیمشو به پایه چسب کردیم .

آقا منبرشو رفت نوبت مرثیه شد . خب معمول اینه که خطیب آخر منبرش تاریخ واقعه شهادت رو میخونه مثلا شهادت قاسم بود فکر کنم اون شب . بعد میده به مداح تا ادامه بده و روضه شو کامل کنه .

چشمتون روز بد نبینه باز هم حول شدیم و تا اومدیم چسب رو بکنیم کلی طول کشید . بالاخره میکرفن رو از پایه جدا کردیم دادیم به مداح . دیدیم ا بازم صدا نمیده .

دنیا داشت دور سرمان میچرخید . آخه گند زده بودیم به مجلس . هیچی گفتیم شما شروع کن تا ما اینو درسش کنیم .

فکر کنم الآن بگید :‌مگه دیگه میکرفن نداشتین؟

داشتیم! ولی خب از شانس بد ما همین امروز که این مشکل پیش اومد میکرفن رو امانت داده بودیم به یه هیئت دیگه .

هیچی با حول و عجله نشستیم به مشغول ور رفتن با میکرفن شدن . حالا همه ملت آماده شدن برای روضه شنیدن و اشک ریختن !‌سیمشو تکون میدادیم . میزدیم تو سرش . خدا خدا میکردیم . نذر کردیم . نه ! انگار نه انگار !‌ بابا جون هر کی دوست داری راه بیفت . اذیت نکن . روحانی که الآن پایین منبر نشسته بود میکرفن رو ازم گرفت و کار ما رو دنبال کرد . یکی نبود بگه تو چت به این کارا ؟‌

همونطوری که احتمالا باید به من میگفت . بعد از چند دقیقه ازش عذر خواهی کردمو به زور از دسش در آوردم . آخه مگه ول میکرد . هیچی! ته میکرفن رو فشار دادیم این نتیجه رو از ور رفتنای خودم و روحانی بزرگوار گرفتم . دیدیم راه افتاد . سریع با تمام قدرت ته میکرفن رو فشار دادم و با چسب چشبوندمش . و دادیم به مداح خوند . تا آخر مجلس عاجزمون کرد .

با تمام انتظاری که میرفت بعد از مجلس ما مورد حملات شدید و عتاب اطرافیان قرار بگیریم خوشبختانه پدر که هیچی نگفت و این باعث تعجب ما شد . بقیه هم که مهم نبودن .

حتما میپرسی : خب این همه وقت ما رو معطل کردی همینو بگی . خب همون اول میگفتی میکرفن خراب شد راحتمون میکردی .

نه عزیز . میخواستم اینو بگم که فرداش که میکرفن رو باز کردم دیدم یه قطعی کوچولو بوده .

ولی این نتیجه رو تو مجلس گرفتم . آخه عادت کردیم وقتی مشکلی پیش میاد دنبال یه ایرادی در اعمالمون میگردیم .

وسط مجلس ملت داشتن گریه میکردن ما داشتیم فکر میکردیم : خدا ! یعنی چیکار کردیم که این اتفاق افتاد .

البته شاید هم دلیلی نداشت ولی خب فکر مغشول شده بود و نمیشد کاریش کرد منظورم فکره .

یه دفعه اومد به ذهنم : ببین پدر جان کانون رهپویان رو میبینی ۴ تا جوون ۲۴ - ۲۵ ساله میچرخونن .

خندم گرفت . وجدانی گل از گلم شکفت .تو اون داد و بیداد و گریه ملت ما این حالمون بود

گفتم : خب خره اگه اونا نخوان که تو هیچی نیستی . کلی فحش بار خودمون کردیم . و به این نتیجه ایمان آوردیم . که ما هیچ کاره ایم میکشد هر جا که خاطر خواه اوست . 

شاید بگی : نگاه چه از خودش تعریف میکنه .

به خدا من سگ کی باشم . ولی گفتم که . کلی با خودم چونه زدم تا اینو نوشتم اینجا . من معتقدم بعضی چیزا باید گفته بشه .

تازشم مهم نیست که . هر کسی باشی این چیزا رو شاخ مجلسه .  

اگه وقت کردم بازم مینویسم .

الآن شما باید بگی :‌ خب بنویس کی میخونه!

 این دفعه از دعواها و اختلافات هیئتی که امسال بیشتر باهاش برخورد کردیم مینویسم .

یا حق