به نام خدا
سلام
از همان اولش هم پس از خلوت تر شدن سر میخواستیم سفرنامه بنویسیم .
اما وجدانا سفرنامه نوشتن دل خوش میخواهد و وقت آزاد .
نه که ما خیلی شارژیم و بیکار ! یکی نیست بگوید : آخه خره تو که وقت نمیکنی چرا قیافه میگیری؟
اول خواستم این را بگویم بعد بروم سر سفرنامه :
همه کارها از وقتی خراب میشود که آدم فکر کند باید جوری دیگری شود .
یه آدم خاکی با صداقت و صفا همچین برایت حرف میزند که دوست داری ساعت ها بنشینی و هم صحبت او باشی . اما همین آدم را میبرند و در جمعی که دو تا کلمه قلمبه سلمبه بلدند میگذارند بیچاره فکر میکند باید اینطوری شود . این می شود که میخواهد صدای کلاغ بدهد قوقولی قوقول را هم فراموش میکند .
مثال همیشگی : چرا ما دیگر قصه های مجید نساختیم ؟ برای این که دنبال افکت های ویژه و تکنولوژی بودیم و هنوز یاد نگرفته ایم صداقت را با تکنولوژی تلفیق کنیم .
یادم میاد راهنمایی که بودیم یه فیلمی میذاشت اکبر عبدی و مجری الآن شبکه ۳ و چند نفر دیگه توش بودن نه صحنه جذابی داشت و نه چیزی ولی چنان ما باهاش ارتباط برقرار میکردیم که نگو! محال بود یه قسمتیشو از دست بدیم . حتی بازیهامون هم یه چیز دیگه بود . از وقتی از مدرسه میومدیم ( اگه شیفت بعد از ظهر بودیم ) سریع دو لقمه میزدیم تو رگ و میدویدیم تو کوچه . اگه یه روز فوتبال یا رابط(یه بازی با حال بود) یا هر چیز دیگه بازی نمیکردیم خوابمون نمی برد . اصلا خیلی چیزا رو نمیدونستیم واقعا بچه بودیم . اما الآن چی! بچه راهنمایی رو من میبینیم دنبال ولگردی و دختر بازیه! در صورتی که تو کوچه اونورتر دخترا خاله بازی میکردن اصلا مهم نبود و به چشم نمیومدن. و ... . ببخشید زیاد شد .
از همه چیز هم که بگذریم : به قول بزرگان : لا موثر فی الوجود الی الله . همه چی دست اوس کریمه شاید این هم یادمون رفته باشه . شاید برای این باشه تمام تلاشمون رو میکنیم ولی کارمون جذاب نیست . بزرگترا برای ما گفتن : اونوقتها میگفتن : جز برای خدا کار نکن !
حالا ما به چی دلخوش کنیم ؟!
برگردیم سر سفرنامه . بیخیالش شده بودیم . اما چون دو تا رفیق شفیق مثل rv_091 و ایمان که نمیشه حرفشونو رد کرد سفارش کردن ، نمیشه گذشت . فکر نکیند اگه افتادم رو دور سفرنامه حرفای خودمو نمیزنما گفته باشم . تازه میخوام بزنم تو خط سیاست . کجاشو دیدین !
سفرنامه(بخش اول) این دفعه مثل سالها و دفعات قبل نبود . که خیلی الکی ساده تر از هر چیزی بخوای فکرشو بکنی نمیشد رفت. بچه ها میگفتن علی بدو ثبت نام کن . البته امسال با کانون رفتیم و اولین سفر با کانون بود بقیه اش همش با جمع کوچک و صمیمی بچه های هنرستانمون بود که بعدها برای این که دور هم باشیم تو یه مسجد جمع میشدیم . مثلا بچه ها میگفتن اسمتو نوشتیم . میگفتم هنوز معلوم نیست . خلاصه اگر نطلبد تو زمین را به آسمان برسان راهت نمیدهند . حالا هر چی میخوای زور بزن . یک سال به بهانه مدرسه یک بار پول یک بار کلاس فلان . شاید باورتون نشه تابستان ۸۳ به خاطر کنتور برق ما نرفتیم . پول برق به خاطر ۲ طبقه بودن منزلمان زیاد میومد با برادر که طبقه بالا مینشیند به این نتیجه رسیدیم که یه کنتور برق باید اضافه کنیم تا پول برق تساعدی نیاد . بعد هم گفتن شما تو حریمید و باید رفع حریم بشه و هنوز که هنوزه از کنتور جدید خبری نیست . خب نمیشد چیزی هم گفت چون مادر غصه میخورد . کاریش هم نمیشد کرد . از بس آدم پستی هستم این بار هم با پارتی بازی راهمون دادند . بگذریم . لیستا پر شده بود اسم منو ننوشت . دیگه مثل قبل گریم نمیگرفت یه جورایی مسئله حل شده بود. قرار گذاشتم که اگه نرفتم هم برام فرقی نکنه . این همه وقت نرفتیم این بار هم روش . ولی آی تشنه دیدن گنبد بودیم که نگو . ( تو خودم نمیبینم از امام رضا(ع) براتون بگم . دعا کنید حالشو خودش بده و گرنه نیمه کاره ولش میکنم ) به هر حال با سفارش ثبت نام شدیم . خدا رو شکر کردیم که لیست مسئول اتوبوسا رو دیواره و ما راحتیم. اما چه سود که فرداش که رفتیم حسینیه سید الشهدا (ع) جناب شبد (از بچه های تالار گفتمان) گفت : علی تو باید سه شنبه بیای . رفتیم سراغ اکبر (یکی از مسئولین اجرایی کاروان) گفتم نمیشه ما رو بیخیال شید. گفت : حمید بیا ببین این چی میگه ؟ دیدیم جانمان در خطر است کوتاه اومدیم . پنجشنبه حرکته . امروز دوشنبه است و فردا جلسه کادر اتوبوسا . برای جلسه هماهنگی سفر گروه RV اومده بودیم حسینیه شب هم اتفاقا جلسه مسئولین کاروان بود با حضور سید . جلسه گروه خودمون تقسیم کار شد : ماه تمام(rv_043) طبق معمول عکاس . فروغ بی انتها (rv_039) پخش مستقیم . ارور (آی دی تالار گفتمانشه)(یعنی rv_010) ضبط دیجیتال و تهیه فیلم . حقیر هم گزارش متنی و هماهنگی که بعدا خدا کمک کرد و راحت شدیم . خب شب شد بعد از نماز و یه کمی الافی جلسه مسئولین کاروان شروع شد . معمولا سید تکیه میزنه به دیوار بقیه هم به شکل یه نیم دایره دورش میشینن و اگه صحبتی بود که میگه و گرنه از همون اول نیم دایره هر واحد کارایی که قراره انجام بده اعلام میکنه. جلسه جالبی بود و بعضی جاهاش خنده دار . واحدهای تبلیغات . خیریه . انتظامات . کامپوتر و اینترنت (rv) . تدارکات . پرسنلی . امداد و ... (دیگه یادم نمیاد). هر کدام گزارش کار دادن و بحث شد . روی این مطلب که از چند مداح و سخنرانی که مشهد هستند چه کسانی دعوت بشن هم مشورت شد که مایه تعجب من بود . یعنی بچه های جزء هم صاحب نظر هستند؟ بابا اینا که خودشون کلی تجربه و مخن دیگه چرا به شور میزارن ؟ مثلا میگفتن برای جلسه های صبح آقای عالی رو دعوت کنیم یا آقای صدیقی یا رحیم پور ؟ (جلسات شب تو مهدیه هم که طبق معمول خود سید )و مداح ها قانع ، واعظی ، هوشیار و ...؟ بعد بچه ها نظر میدادن ( معمولا تو اینجور موارد هر کی باشه میگه من بهتر میشناسم خودم هر کسی رو که صلاح دونستم میارم ) . من هم آخر صف نشسته بودم یعنی باید از طرف گروه آروی حرف میزدم(چون مسئولین همه جیم زده بودن) . هیچی! گفتیم امسال غرفه نداریم. سید گفت : چرا ؟ گفتیم دردسرش زیاده . دوباره گیر داد . خدا خدا میکردم کوتاه بیاد چون تو جلسه آروی تایید شده بود و اگه من اینجا زیر بار غرف میرفتم بعدا سرم بالای دار بود . با آوردن چند دلیل : جواب نداده و فقط شلوغ بازی بوده و برنامه جذب رو گذاشتیم رابطه ای اینجوری بهتر جواب میده و ... توجیهش کردیم . کارهای دیگه : پخش مسقیم مراسمها و وبلاگ مشهد و اینترنت دیواری . ( توضیح برای بچه هایی که کانون رهپویان وصال رو نمیشناسن حدود ۴۷ اتوبوس قراره برن مشهد تو پارچه های سر کوچه ی محل اسکانها دیدم نوشته کاروان ۲۰۰۰ نفری ) بعد از جلسه رفتیم پیش اکبر و گفتیم : من جلسه فردا شب (جلسه بچه های کادر) رو نمیتونم بیام باید برم سر کار . گفت پس فردا شب بیا گفتم اونم نمیتونم . گفت هر وقت تونستی بیا پیش خودم . هر کاری کردیم از زیرش در ریم نشد که نشد . (حتما میگین : وای ی ی ی ی ی . پس کی میرین مشهد؟ میریم ایشالله صبر کنین ) ببخشید دلم میسوزه . هم برای وبلاگم که به خاطر مطلب طولانی نوشتن امکان تعطیلیش هست ، هم چشم شما که احتمال ضعیف شدن و بی نصیب ماندن از مطلب بعد هست . بقیه اش برای بعد . راستی ذکر این نکته لازم است که من قبلا این مطالب رو ننوشتم و هر چی به ذهنم برسه و یادم بیاد همین الآن تایپ میکنم . نیت ما که کجه اگه نیت شما صاف باشه چیزای خوب خوب به ذهنم میرسه ! انشاءالله
|