نمیدونم چرا دوست دارم بنویسم
امشب یه جوریه
خب میخوام اینو بگم :
از این به بعد میخوام همه جا خودم باشم
اصلا بهتره خودمو معرفی کنم . یا بهتره بگم یه نسل سومی رو معرفی کنم .
تعریف: منظور از نسل سومی ، نسل سوم انقلاب است. نسل اول افرادیاند که در مبارزات قبل از انقلاب و 22 بهمن 57 جوان بودند . نسل دوم کسانی که در 8 سال دفاع مقدس جوان بودند و خوشا به حال آنهایی که در این دو زمان پر کشیدند و بدا به حال آنها که ماندند که یا حال ما رو که الآن هستیم و به خودمون میگیم نسل سومی بگیرن و یا یه حالی هم از اون زمونا به ما برسونن .
خب من جوانم ، نسل سومیام. که چی ؟ جوان سال 1382 ، 20 ، 18 ، 19 ، 21 ، 22 و ... سال از عمرمون گذشته .من جوان جامعهای هستم که خیلی بیوفاست ، من جوان ماهوارهام ، من جوان سایتهای مبتذل اینترنتم ، من جوان خیابونای بالاشهرم من جوان لب جوب نشستنهای پائین شهرم من جوان مغازههای رنگین ، سینماها و ، و ، و هزار تا چیز دیگهام.
زندگینامه بزرگان رو که میخونم ، میگم من چرا مثل اونا نباشم . بعد یه روز تلاش میکنم مثل اونا بشم ، مثل اونا حرف بزنم ، راه برم ، کار کنم ، برخورد کنم میگم من چرا نشم اونا ؟ اما وقتی با این مدل وارد هر محیطی حتی خونه میشم نمیدونی چی میشه یه برخوردهایی میشه که دیگه نگو . از هر مدل آدمی شدن منصرف میشم . بعضی وقتا زرنگ میشم برنامه ریزی میکنم ، یه روز طبق برنامه عمل میکنم فردا که میشه یه ضربه روحی یا یه تحریک یا حتی بیحالی همه چیز رو خراب می کنه . من مملکتمون دوست دارم با نظام هم مشکلی ندارم
فقط ...
امروز داشتم میرفتم مدرسه امتحان داشتم . سر پارامونت رسیده بودم که یه دفعه صدایی توجهمو به خودش جلب کرد سرمو برگردوندم دیدم یه موتور افتاده روی پا یه بچه و مادرش سریع موتور رو با چند نفر دیگه بلند کردیم فقط این به نظرم رسید که من امدادگرم همین رفتم جلو مادره چیزیش نشده بود ولی بچه که یه پسر 10 ـ 12 ساله بود بد جوری میلرزید دستشو گرفتم دیدم سرد شده ، رنگش هم زرد شده بود معلوم بود ترسیده شوک بدی بهش وارد شده بود نمیتونست حرف بزنه منم که اصلا تو حال و هوای این که باید چه کار کنم نبودم ، اول گفتم یه لیوان آب بیارن ، بعد بچه سر بچه رو رو پای متدرش گذاشتن و من که دیدم اوضاع خرابه دیدم فقط میلرزه جوابم نمیداد دست انداختم زیر کمرش ، یکی میگفت اورژانس خبر کنین ، شلوغ شده بود ، داد زدم اورژانس نمیخواد ، همین موقع یه بنده خدایی ماشینشو زد جلو ما و منم دیدم ماشین آماده است دستمو محکم کردم که تکون چندانی نخوره بعد به یه جوون که بغلم بود گفتم پاشو بگیر اون گفت شاید خطر داشته باشه بهش گفتم من خودم امدادگرم خلاصه اونو گذاشتیم تو ماشین و با مادرش رفت بیمارستان .
من تاکسی گرفتم برسم به امتحان ولی تویراه همش به این فکر میکردم که بابا تو امدادگر بودی این همه آموزش دیده بودی این چه وضعش بود . اصلا طبق آموزشها عمل نکردی ... فعلا همین