• چند روزی است که طبقه ی پایین خانه مان (خانه ی پدری) در دست تعمیر است.
    امشب فرصتی دست داد ، مخ اوس حسین جوان افغانی بنا را که تا بعد از وقت معمول مانده بود تتمه سیمان هایش را به سقف زیر بالکن بزند به کار بگیرم .
    اهل نزدیکیهای کابل است ، (پیمانکار یواشکی در گوشم گفت: سید است ، اما سید سنی) هفت ، هشت سالی است آمده ایران مستقیم هم آمده شیراز . هنوز ازدواج نکرده ، (قیافه اش میخورد سی سال نداشته باشد). بدون ذکر نام امیرخانی از سفرش به افغانستان گفتم و هرات. او هم از مزارشریف گفت ، که کبوترهایی را که رنگارنگ هستند وقتی به مزار شریف می برند سفید می شوند.
    گفت مزارشریف مثل امام رضا(ع) است ، هر کس می رود دست خالی برنمی گردد. مشکل گشایی است برای خودش .
    گفتم قاچاقی آمده ای ؟ گفت : نه ویزای زیارتی سه ماهه گرفتم ، دیگر برنگشتم .
  • هنوز لیستم را نبسته ام . این دوره انگار دلیلی برای مصلحت سنجی نمی بینم ، نتیجه انتخابات را تقریبا حدس می زنم ، تازه با مهندس هم کل انداخته ایم.
    من گفتم : مکارم ، قادری ، ذوالانوار ، صادقی ، دستغیب شیخی اینها رای می آورند ، دور دوم هم حتمی است. احتمالا مکارم و دستغیب دور اول رای بیاورند.
    البته احتمال می دهم بروبچ لامردی جبهه متحد بروند لامرد دکتر را دریابند ، قادری که رفت دور دوم همه بیایند شیراز قادری را دریابند.
    فعلا در لیست خودم قطعا دستغیب و مکارم و ذوالانوار و قادری نیستند . تاببینیم چند روز آینده چه شود!
  • آقاسید هم وبلاگش را به روز کرده و نظر شخصی اش را گفته ! بعضی چیزها لازم و ملزوم اند ، نمی شود از هم جدایشان کرد. مثل آن موقع که گفتند آقاسید گفته استعفا می دهم ، گفتم: یعنی چی؟ یعنی از خودش استعفا می دهد. یا مثلا آقای پاریابی شخصیت حقیقی دارد و حقوقی ، این هم از آن حرفهاست . البت بر و بچ هم زیادی گیر دادند ، دلش می خواهد برود در ستاد احمدرضا چرا اینقدر گیر میدهید که از این اصطلاحات جدید ابداع شود.
  • روایت را هم که بی میل نبودم ایام انتخابات روی هوا باشد ، بحمدالله عملا به خاطر گرفتاریها روی هوا رفت.
  • هر چه التماس کردیم که استاد بیا چند تا سوال بده نخواهیم همه ی محدوده ی امتحانی را بخوانیم ، زیر کتش نرفت که نرفت. ابرو بالا انداخت. حالا مانده ام با دویست صفحه امتحان مکاسب ، چند روز هم بیشتر وقت ندارم .
  • دوبیتی های ابوسعید ابوالخیر را در موبایلم می خواندم ، جالب است .
  • از خودم خوشم نمی آید.
  • با حساب وام بانک ملی 14 درصد سودی احتمالا کربلا هم ماسیده است ، هرچند هنوز گیر گذرنامه هم باز نشده و گرفتار نظام وظیفه و اجازه خروجم. اما به این حرفها که نیست ، شاید هم حالا که منتشرش کرده ایم بهشان برخورد و طلبیدند.
  • صبح شاهچراغ ، یارو داشت ورزش می کرد ، توی حرم ، شنا می رفت ، لنگش را باز می کرد ، خلاصه اوضاعی راه انداخته بود ، صوت درس که تمام شد بلند شدم بروم مدرسه ، گفتم یه چیزی بهش بگم. گفتم : این جا جای ورزش نیست ، برو تو حیاط ! گفت: تو حیاط سرده ، میخوای برم شیشه بکشم ، می خوای برم عرق بخورم ، دارم ورزش می کنم. اوه اوه یارو دیوانه بود. پیراهنش را هم درآورد و با زیرپراهنی به کارش ادامه داد.
    کاش بهش گیر نداده بودم.
  • این هم بعد نوشت: راحیل و ماه ناتمام به روز شده اند ، چه صفایی دارد خواندن مطلب برادران! ایول!
  • یه بعد نوشت دیگه: این عکس روح الله رو تو شیرازه دیدم چقدر خوشحال شدم!