بسم الله ، یا ...
درونم چون آتشفشان خاموشه ، از خدا میخوام فوران نکنه.
نود تموم شد ، با همه ی بالا و پایین شدناش ، با بد شروع شدنش و بد تموم شدنش ، با همه ی نوساناتی که می تونست توی سالهای عمر من داشته باشه.
ولی شاید هم نه ، شاید فردایی هم باشد که نوسانات بیشتری از دیروز داشته باشد ، اما این هم گذشت .
کاش می شد همه چیز را نوشت ، حوصله ی دفتر و دستک جدا راه انداختن ندارم ، و حتی اگر دفتری هم بود همه چیز را در آن نمی نوشتم اما کاش می شد همه چیز را نوشت و این آتشفشان درون را بر روی کلیدهای لپتاب جاری کرد.
نالیدن ، مدتی بود حتی ننالیده بودم ! اصلا یادم رفته بودم بنالم ، فقط به ناله ها گوش فرا داده بودم و هم درد بودم و همه یک سویه .
نمی دونم ، شاید ظرفیتم کم شده ، اما گذشت ، همه ی فعالیتها تجربه ها ، پیشنهادها ، دو راهی ها ، سردرگمی ها .
بهترین روزهای نود را چند ماه قبل در حرم امام رضا(ع) گذراندم .
و اما 90 و یک : چند روزی است که مادرخانم گرامی و حسن مهمانم هستند ، بی وی هم که مشهد است ، از وقتی آمده اند گرفتار کارهای خانه بوده ام ، آنها هم در خانه ، حالم گرفته است که : عجب مهمان نواز روسیاهی .
آن کس که سحر ندارد از خود خبر ندارد.
اللهم ارزقنا توفیق الطاعه.