بسم الله الرحمن الرحیم
این مطلب رو عمدا بدون هیچ زنبل و زینبو زدم که هر کس اهل خوندنه بخوندش
خیلی وقته اینجوری حرف نزدم و از وقتی کتاب دیل کارنگی رو دیدم که نوشته : انتقاد گلایه و سرزنش نکنید بیخیال اینجور مسایل بودم .
ولی برای این که بدونین من چه آدم خری هستم ؛ میخوام حرفامو بروز بدم و درونم نگه ندارم و به قول خیلیا خود سانسوری رو بیخیال شم .
روی سخمنم به هیچ کس نیست فقط معترضم همین!
البته خیلیا ممکنه بگن دیدی فلانی فلان مطلبو زد اینا هم جو گرفتشون! بذا بگن.
من خیلی اهل جدی نوشتن نیستم و اگه جفنگ و جک چاشنی نوشتم نباشه کارم نمیشه ولی این دفعه اینم بیخیال شدیم .
بریم سر مطلب
رفته بودیم پیشباز رمضون با خونواده پای شفره افطار که فیلم شروع شد آهنگ اول فیلم عجب باحال بود گفتم به به این از آهنگش معلومه خودش چیه! ما که عادت داریم. فیلم شروع شد این اسما رو شنیدم : علی! نرگس! گل از گلم شکفت گفتم: ایولا بالاخره اینا سر عقل اومدن . اما چند لحظهای از فیلم نگذشته بود از حرفم پشیمون شدم: اینجا رو باش طبق معمول علی یه آدم دست و پا چلفتی و شلخته و کم عقل و این دو تا اسم دو نفر تو یه خونواده فقیر و پایین شهری و سطح پایین و کم سواد و این جور مسائل جامعه . گفتیم خب دیگه چیکارش میشه کرد همینه تازه هم نمیشه الآن قضاوت کرد باید گذاشت شاید آخر فیلم این رویه به یه نحوی تغییر پیدا کنه . تا این که رسید به این قسمت فیلم که خاله خوانواده اومد ؛ دیگه داشت شاخم در میومد. علی گفت: خاله آقا ... حالشون خوبه . خاله جواب داد : آقا ... یا دخترشون .
- خب دختر خاله پسر خاله هستن به تو چه .
چشم . گذشت تا یه قسمت دیگه » علی خاله گفته زنگ بزن حونمون ژینوس باهات کار داره .
خب در راستای عادی سازی روابط دختر و پسر این اصلا اشکال نداره » الو سلام ... معلم خصوصی زبان ... آره یه خوبشو پیدا میکنم ... آره برا دو تاییمون » همین لحظه بابای علی و مادرش میان تو اتاق علی با دست پاچگی میگه » یا الله ... خب ... باشه من پیدا میکنم . اینجاشو فکر کنم اینو میخواد برسونه که علی هنوز ناشیه .
خب بگذریم اینم یه حرفیه : به تو چه تو برو همون نسل سومی که هستی و تو خیالات خودت عشق و حال خودتو بکن اینقدر به این ور و اونور گیر نده . تازشم اینا میخوان در آینده با هم ازدواج کنن .
قبل از این فیلم بازم سر همون سفره افطار یعنی یه روز روزه گرفتی پاک شدی الآن در حال افطار کردن مغزت آماده هر گونه تلقینه . یه فیلم دیگه :
یارو سکته مغزی میکنه . میره تو کما . اه چه باحال!!! اینا میخوان دنیای پس از مرگ و حقیقت روح رو ثابت کنن !!! بابا خیلی باحالن به خدا !!!!!! دست مریزاد ! یه قسمت میگذره . یارو هنوز تو کما است . تو اون برهوت کما با جمع کماییون دارن بحث میکنن و از کارهای انجام نشده دنیا و آمادگی نداشتن برا مرگ تو سر خودشون میزنن . بگذریم . میاد جلو تر بعد از این که ملت متوجه میشن الآن یه چیزی بین مرگ و زندگی هستن متوجه پیرمردی میشن که با خیال راحت چهارزانو نشسته و به انتظار مرگه یکی از جمع میاد و ازش التماس میکنه که اجازه بده برگرده . اون اظهار میکنه که هیچ کاره است ولی اطلاعاتی داره که به دردشون میخوره قرار بر این میشه که یکی از اونا برگرده و کار بقیه رو هم تو دنیا ردیف کنه و حلال بودی بطلبه . وقتی یارو برمیگرده توی روزنامه عکس پیرمرد رو که مرده میبینه . میره مجلس ختم دم در مسجد یه تعدادی بچه با مربیشون از راه میرسن » خانم میتونم یه سوال بپرسم ؟ ... بفرمایید .... اینا همشون برای شرکت در این مجلس اومدن ؟ ... بله ... نسبتی دارن با آقای تقوی ؟ .... بله .
ظاهرا آقای تقوی به اینها لطف داشته و اینا پرورشگاهی هستن و بازم ظاهرا آقای تقوی تو زندگیش خیلی خوبی کرده و همچنین تو اون عالم گفت : جایی که باید میترسیدم ترسیدم حال هیچ غصهای ندارم . غرض از این همه مقدمه اینه که با نگاه کردن به چهره آقای تقوی یادتون به چه صنفی میفته ؟ شاید من اینجوری باشم! ولی، من یادم به صوفیا میفته .
من چند تا برداشت میکنم از این قضیه » برای این که خوب باشی باید بری صوفی بشی . بعد هم حالا حالاها که خوب نمیشی باید پیر بشی . و چند سوال » آیا چهرهی بهتری برای الگو قرار دادن نبود . مگر یه جوون نمیتونست اینجوری باشه ؟ . مگه ما نداشتیم جوونی که »
گفتم کجا ؟
گفتا به خون
گفتم چرا ؟
گفتا جنون
گفتم که کی ؟
گفتا کنون
گفتم مرو
خندید و رفت خندید و رفت خندید رو رفت