گفتم : چرا اینقدر پکری ؟ چی شده ؟

گفت : از اینترنت حالم گرفته است .

گفتم : اینترنت ؟!

گفت : آره . آخه میدونی ... یعنی ...

گفتم : چیه ؟ چی شده ؟!

گفت: من میخوام تو اینترنت کار فرهنگی انجام بدم . میخوام به همه بگم خدا چقدر خوبه ولی ...

گفتم : خب این کجاش بده ؟! حا گیری نداره که !

گفت : آخه دلم میگیره چون بعضی جاها و بعضی از سایتا باعث تحریکم میشه . اذیت میشم . من اینو دوست ندارم .

گفتم : خب . کار اینترنت رو ول کن . مجبوری ؟

گفت : نمیتونم ببینم این همه سایت دارن رفیقامو یکی یکی ازم میگیرن .

گفتم : خب خودتو کنترل کن .

گفت : این کارو میکنم . ولی دست من نیست ؛ چه جوری بگم ، مثلا وقتی اتفاقی یه عکس میبینم یا تو بعضی از چت های اتفاقی ، دلم میگیره ، دوست دارم اصلا نمیدیدم ولی از ذهنم بیرون نمیره آزارم میده ، نمیتونم کاریش بکنم .

گفتم : خب اینجوری که گناه پات نمینویسن . چون اتفاقی بوده .

گفت : میدونم . ولی دلم میگیره . حالم گرفته میشه .

  و گفت : میشه بیخیال بشی ؟!

گفتم : چی بگم!!!

  و اونو به حال خودش رها کردم .