امروز کلاس فقه را نرفتم . هر چه با یارو تلفنی چانه زدیم هم بلیط را رزرو نکرد که نکرد ، زنیکه انگار میخواست کوه بکند ، آخرش هم ما سر همان ساعت رفتیم ترمینال کاراندیش و سوار همان اتوبوسی شدیم که میخواستیم .
با این تفاوت که ننه نشست کنار زنی و من نشستم کنار مردی ! یعنی دو صندلی جدا. مرتیکه هم هی بلوتوث بازی میکرد ، پشت صفحه موبایلش هم پر بود از تصویر زنان زیبا روی غربی .
یارو در صندلی جلو هم تا آنجایی که میتوانست صندلی اش را داده بود عقب ، یارو در صندلی پشتی هم تا صندلی ام را کمی خم کردم به سمت عقب ، تذکر داد من هم با یک چشم ، صندلی را سر جایش برگرداندم .
هر چه زور زدم خوابم نبرد ، فیلم جفنگی هم پخش میشد ، من نمی دانم اگر در این اتوبوسهای ما فیلم درست و حسابی پخش شود دنیا به آخر میرسد ، یعنی واقعا هیچ کس نیست نظارتی رو این امر داشته باشد؟ چل پنجاه تا فیلم بدهد اینها بگوید این ها را فقط پخش کنید.
بالاخره رسیدیم لامرد.
اینجا احمد آباد ، یکی از روستاهای اطراف لامرد ، اینجا هم اینترنت هست ، یعنی فقط کافی است خط تلفن را به لپ تاپت وصل کنی و بنویسی .
فردا هم باید برویم آزمایشگاه ، هیچ حس خاصی ندارم. هیچ !
این هم مثل بقیه ی عرصه های زندگی ، میگذرد!
وجدانی به این همه رفت و برگشتنش نمی ارزد. این سومین بار است می آیم .
یاد تاکید حاج آقا می افتم و اصرارش بر «جعل منها زوجها لیسکن الیها». استاد میگفت :
بهترین تعبیر را علامه طباطبایی در مورد زن و مرد دارد ، میگوید به مرد که نگاه میکنی سراسر وجود زن را میبینی و به زن که نگاه میکنی سراسر وجود مرد را .
همه ی عالم به صورت ازواج آفریده شده است .