بسم الله
خرداد ماه بود که شناسنامه ام را دادم کلمه «سید» را به اول نام و نام خانوادگی ام اضافه کنند. آخر تا الان ما سید قلابی بوده ایم ، یعنی در شناسنامه پدرمان هم سید نخورده بود ، آخر پدربزرگمان آنموقعها در روستایشان حواسش نبود برای پدرم سید بزند، خلاصه پدرم رفت و شناسنامه اش را درست کرد ، ما هم به تبع او رفتیم درست اش کنیم .
خرداد ماه ، شناسنامه مان را دادیم ثبت احوال ، گفتند یک ماه و نیم الی 2 ماه طول میکشد، این مدت شد سه ماه و خبری از شناسنامه ما نشد.
بعد 4 ماهگی اش را پیگیر شدیم ببینیم چه شده دیدیم در مسیر اداری کل بیخیال شناسنامه ما شده اند ، با موبایل خودمان زنگ زدیم تهران به آن مسئولی که قرار بود پیگیری کند و گوشی را دادیم دست رئیس دفتر مدیر کل ثبت احوال استان فارس ، بعد از هماهنگی قرار شد صادر شود.
خلاصه 5 ماهگی اش داشت تمام میشد که امروز مراجعه کردم ثبت احوال بالاخره شناسنامه رسیده بود. البته در این متن پیگیریهایی که از بایگانی سازمان ثبت احوال تهران و اینها داشتم بماند جای خودش که حال و حوصله تعریف کردنش را ندارم .
5ماهگی شناسنامه ما رو به پایان بود که امروز بالاخره با مراجعه به اتاق 201 که از بس رفته بودم و آمده بودم یارو مرا میشناخت،با کمال تعجب با پاسخ مثبت روبرو شدم .
وقتی شناسنامه را تحویل گرفتم ، نام درست بود ، نام خانوادگی هم درست بود، نام پدر هم درست بود ، اما نه شماره شناسنامه درست بود نه تاریخ تولد و نه نام مادر و نه محل صدور .
مانده بودم چه کنم . رفتم پیش رئیس دفتر ، گفتم : مرا خاطرتان هست ؟ گفت یه جایی دیدمتون. جریان را گفتم ، چک کرد دید درست است . زنگ زد رئیس سازمانی که صادر کرده بودند ، تعجب کردند ، آخر کارشان خیلی ضایع بود .
گفت یا خودت برو تهران ، یا ما برایت می فرستیم ، گفتم بابا من کلاس دارم . گفت خب اگه ما بفرستیم دو ماه طول میکشه .
زنگ زد اون یارو تهرانیه ، گفت : اینجا همه چیزاشو گفتیم آماده کنن ، هیچ کاری نداره ، روز شنبه بیاد سریع براش شناسنامه میزنیم میفرسیم بره .
خب حالا من موندم چه جوری همه کارامو تعطیل کنم جمعه سوار اتوبوس بشم برم تهرون (14 ساعت) و دوباره شنبه برگردم شیراز؟
خدا بیامرزه مرحوم سیدحسن حسینی رو نوشته بود:
سالکی خسته به دنبال حقیقت میگشت
در مجاری اداری
گم شد!
راستی ، همه نامه نگاری ها هست ، اگر لازم شد میگذارم روی اینترنت .
خرداد ماه بود که شناسنامه ام را دادم کلمه «سید» را به اول نام و نام خانوادگی ام اضافه کنند. آخر تا الان ما سید قلابی بوده ایم ، یعنی در شناسنامه پدرمان هم سید نخورده بود ، آخر پدربزرگمان آنموقعها در روستایشان حواسش نبود برای پدرم سید بزند، خلاصه پدرم رفت و شناسنامه اش را درست کرد ، ما هم به تبع او رفتیم درست اش کنیم .
خرداد ماه ، شناسنامه مان را دادیم ثبت احوال ، گفتند یک ماه و نیم الی 2 ماه طول میکشد، این مدت شد سه ماه و خبری از شناسنامه ما نشد.
بعد 4 ماهگی اش را پیگیر شدیم ببینیم چه شده دیدیم در مسیر اداری کل بیخیال شناسنامه ما شده اند ، با موبایل خودمان زنگ زدیم تهران به آن مسئولی که قرار بود پیگیری کند و گوشی را دادیم دست رئیس دفتر مدیر کل ثبت احوال استان فارس ، بعد از هماهنگی قرار شد صادر شود.
خلاصه 5 ماهگی اش داشت تمام میشد که امروز مراجعه کردم ثبت احوال بالاخره شناسنامه رسیده بود. البته در این متن پیگیریهایی که از بایگانی سازمان ثبت احوال تهران و اینها داشتم بماند جای خودش که حال و حوصله تعریف کردنش را ندارم .
5ماهگی شناسنامه ما رو به پایان بود که امروز بالاخره با مراجعه به اتاق 201 که از بس رفته بودم و آمده بودم یارو مرا میشناخت،با کمال تعجب با پاسخ مثبت روبرو شدم .
وقتی شناسنامه را تحویل گرفتم ، نام درست بود ، نام خانوادگی هم درست بود، نام پدر هم درست بود ، اما نه شماره شناسنامه درست بود نه تاریخ تولد و نه نام مادر و نه محل صدور .
مانده بودم چه کنم . رفتم پیش رئیس دفتر ، گفتم : مرا خاطرتان هست ؟ گفت یه جایی دیدمتون. جریان را گفتم ، چک کرد دید درست است . زنگ زد رئیس سازمانی که صادر کرده بودند ، تعجب کردند ، آخر کارشان خیلی ضایع بود .
گفت یا خودت برو تهران ، یا ما برایت می فرستیم ، گفتم بابا من کلاس دارم . گفت خب اگه ما بفرستیم دو ماه طول میکشه .
زنگ زد اون یارو تهرانیه ، گفت : اینجا همه چیزاشو گفتیم آماده کنن ، هیچ کاری نداره ، روز شنبه بیاد سریع براش شناسنامه میزنیم میفرسیم بره .
خب حالا من موندم چه جوری همه کارامو تعطیل کنم جمعه سوار اتوبوس بشم برم تهرون (14 ساعت) و دوباره شنبه برگردم شیراز؟
خدا بیامرزه مرحوم سیدحسن حسینی رو نوشته بود:
سالکی خسته به دنبال حقیقت میگشت
در مجاری اداری
گم شد!
راستی ، همه نامه نگاری ها هست ، اگر لازم شد میگذارم روی اینترنت .