بسم الله
شب جمعه سردار قاسمی آمده بود شیراز
خب ، ادبیاتش ادبیات خاصی است ، هنوز وقت نکرده ام سخنرانی اش را پیاده کنم .
قرار بود شنبه یعنی امروز برم تهران که شناسنامم رو درست کنن. اما خب ، ننه و حسین رفتن کربلا و مقرر شد تا برگشتن حقیر از شیراز خارج نشده و بلکه بیشتر هوای خانه و بچه ها را داشته باشم .
آشنایی گفت یکی را در اداره ثبت احوال استان فارس میشناسم برو پیشش ، گفتم باشه ، بهت زنگ میزنم باهاش هماهنگ کنی برم سراغش .
بعد اومدم خونه استخاره زدم ، خیلی بد اومد. حکمتش چیه ؟ نمیدونم.
نمایشگاه کتاب هم از امروز شروع شد. گمان نکنم برم ، آخه پول مول مو موجود.
فردا شش و نیم صبح باید سر کلاس باشم.
امروز قاسم زنگ زد. همون بچه ی شیطونی که نصف وقت زیارتمون رو تو مشهد صرف گردوندن این بشر میکردیم تا انرژیش یه کمی تخلیه بشه برامون شر درست نکنه و بذاره زیارتمونو بکنیم.
زنگ زده بود . شیراز بود. این بچه ی شر اصفهانی شیراز چیکار میکرد؟ گفت : با دائی ام اومدیم ، زخمه معده داره ، دکترای اصفهان به درد نمیخورن آوردیم اینجا دکتر . از یک ماه پیش وقت گرفته ، حالا اومده بیمارستان شهید مطهری ، کنار بیمارستان نمازی .
میگفت دانشگاه قبول شده ، رشته کامپیوتر پیام نور .خدا رو شکر .