بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صلی علی محمد و آله الطاهرین

اول :

دو سه سال پیش بود گمانم در شیراز، ورودی های جدید حوزه علمیه مان هم آمده بودند ، رسم رئیس حوزه ما اینست که مثلا 50 ، 60 تا طلبه میگیرد ، بعد گلچین میکند و ده ، پانزده تایشان را نگه میدارد ، خیلی اهل تربیت و اینها نیست میگوید هر کس خوب بود نگه اش دارید و الا...

یکی از طلبه های جدید نام و نام خانوادگی اش سیدعلی دستغیب بود ، گمان میکنم هنوز امتحانات سه ماهه آزمایشی برای قطعی شدن حضور در حوزه را نداده بودند ، این طلبه جوان آمده بود در حجره ما و میگفت برایم فلان درس را توضیح بده ما هم گفتیم چشم .

چشمتان روز بد نبیند ، هی ما میخواندیم متن را و میرفتیم سر توضیح دادن مطلب ، هی او میگفت : ماشین فلان هم خیلی قشنگه ها! یا میگفت : فلان بازی کامپیوتری رو بازی کردی ، خیلی باحاله .

میگفتم خب عزیز من یه لحظه بیخیال آنها؛ الان این چیزی را که گفتم فهمیدی ؟ یک دفعه خیره میشد و میگفت : چی ؟ خب بگو ، توضیح بده.

ما توضیحاتمان را از سر ، و با بیان ساده تر میگفتیم ، اما لب به سخن نگشوده او دنباله اراجیفش را میگرفت ، جالب بود خودش هم نمیدانست چه میگوید هر چند ثانیه ای مطلبش را عوض میکرد.

رفتم سراغ مدیر داخلی گفتم حاجی این آقای دستغیب گیج میزند ها ! اصلا حالت عادی ندارد .

از اعمال قابل توجه دیگر این آقا این بود که میرفت داخل حجره درب را قفل میکرد بخاری را تا آخر بالا میزد و تا لنگ ظهر میخوابید ، حتی بعضی وقتها صبحانه و ناهار هم نمیخورد ، یادم هست در گرمی هوا نزدیکهای تابستان ، برج اردیبهشت بود گمانم ، رفته بود داخل یکی از منبع های آب خالی روی پشت بام خوابیده بود . خلاصه کلا مشکل روانی داشت.

می گفتم چرا اخراجش نمی کنید ؟ میگفتند سید است؟ از خاندان دستغیب است. مادرش بنده خوده رماتیسم دارد و اگر با این سر و کله بزند خدا را خوش نمی آید.(اینقدر از این سخنان عصبانی میشدم و به خودم میگفتم مگر این همه هزینه ها و امکانات امام زمان «علیه السلام» جهت دارالمجانین است؟)

گمانم سال بعد از حوزه رفت ! نفهمیدم اخراجش کردند یا خودش رفت.

اما شاید باورت نشود خبرم رساندند که رفته است حوزه رضویه و آنجا به اصطلاح درس میخواند !!!

البته آنجا هم چند صباحی بیش نبود و بالاخره از کل حوزه (به گمانم) رفت .

دوم :

سفر مشهدی بود چندین سال پیش ، که سالش را دقیقا یادم نمی آید ، آنموقع حوزه اصفهان درس میخواندم و از آنجا به یکی دو نفر خودمان رفتیم زیارت ، سری رفقای شیرازیمان زدم ، آن سال آنها یک گروه 11نفره برای انتخابات شوراها معرفی کرده بودند و اتفاقا ده هزارتایی هم رای جمع کرده بودند ولی به جز یکی دونفر که با دیگر لیست ها مشترک بودند جوان تر ها رای نیاورده بودند.

دور هم با بچه ها نشسته بودیم ، برخی بزرگان هم آمدند ، دانشجوها را که میشناسید؟! سوال کردند و گیر دادند که آقا حالا چه کاری بود شما فضای مجموعه فرهنگی را خراب کردید و رفتید داخل سیاست؟ جوابهایی هم شنیدند ، یکی از بزرگان جمع گفت:

دفعه بعدی 11 نفر کاندیدا اعلام میکنیم که همه شان بدون شک رای می آورند ، گفتم چطور گفت: 11 دستغیب معرفی میکنیم همه یشان رای می آورند چون مردم شیراز به شهید دستغیب ارادت داشته اند فکر میکنند هر کس فامیلی اش دستغیب است محشر است.

سوم :

انتخابات مجلس هشتم بود ، همه در تب و تاب تبلیغات دعواهایی هم بر سر تبلغیات شد که جایش اینجا نیست اما طوری شد که اصولگراهای رسمی از هیچ کدام از دو احمدرضا دستغیب یعنی پسر سیدعلی اصغر و پسر سیدفخر الدین حمایت نکردند ، اما احمدرضادستغیب پسرسیدعلی اصغر رای اول شیراز را آورد .

احمدرضای بعدی(پسرفخرالدین) رفت دور دوم با بعضی از آقایان ، که میشدند چهارنفر و باید دونفرشان رای می آوردند ، خلاصه یکی از آن دونفر هم شد این احمد رضا .

باز خدا پدربزرگ آن احمدرضای اولی را بیامرزد (پدرش را حفظ کند برایمان و بیامرزد) که فعالیتی دارد و این روزها دیگر با تجربه تر شده و موضع گیریهای پخته تری از خود نشان میدهد و بالاخره رفته است داخل مسائل فرهنگی چه در مجلس چه در شهرستان هر چند اندک تکانی میخورد.

اما این احمدرضای دومی (پسر سیدفخرالدین) دریغ از یک صحبت درست و حسابی که ما در این چند صباحی که از مجلس هشتم میگذرد از او شنیده باشیم! دریغ از یک حرکت مثبت یا حتی منفی (به غیر از بیانیه هایی که علی الظاهر دیگران تنظیم مینمایند)

نتیجه:
همه ی این روضه ها را خواندم تا بگویم : بعضی آقایان دستغیب از اول انقلاب تا الان نان خوب بودن شهید والا مقام آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب را خوردند ، یک لیوان آب هم روش.

و خداوند همه ی ما را به راه راست هدایت فرماید.