نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد    
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش   
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم   
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او  
اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم     
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد   
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر     
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
جام مینایی می سد ره تنگ دلیست  
منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است     
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار     
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۱۴ شهریور ۸۸

    اگر دادگاه نمایشی است ، اصلاح طلبان بزدلند

    بسم الله الرحمن الرحیم
    چند صباحی است جریانات اخیر و دادگاههای مربوط به متهمین اغتشاشات بعد از انتخابات شدیدا ذهنم را مشغول کرده و هر چه می اندیشم باور نمی کنم مثلا حجاریان بیاید بنشیند و بگوید من به این نتیجه رسیده ام که بعد از انقلاب تا حالا را اشتباه میکردم و الان جرقه نور در من خورده و هدایت شده ام .
    بیکار هم ننشستم سایتهای اصلاح طلب و اصولگرا را زیر و رو کردم برخی اصولگرایان پریده بودند وسط و گفته بودند دیدید ، حالا خودشان دارند اعتراف میکنند ، ابطحی را دیدید ؟! عطریانفر را دیدید؟
    اصلاح طلبان هم اوائلش کپ کرده بودند و مبهوت نگاه میکردند نمی دانستند تایید کنند ، تکذیب کنند ، چه خاکی بر سرشان بریزند ، بیشتر به زندانی بودن یارانشان می پرداختند و از مبارزه می گفتند و ناله مظلومیت سر میدادند ، اما آنها هم گفتند کم نیاوریم شروع کردند به استدلالهای مختلف که بعله ، اینها را چیز خور کرده اند ، یکی دیگر گفت آمپول زده اند ، دیگری گفت تهدید کرده اند و ...
    اما من همچنان گزینه ها را بررسی میکردم :
    1- متهمین چیز خور شده باشند و به همین دلیل به یاوه گویی و اعتراف پرداخته اند!
    بابا بیخیال! من که حتی از دلیل آوردن برای رد این فرضیه هم خجالت میکشم ، البته بعد از خجالتی که از مطرح کردنش کشیدم .

    2- متهمین به راه راست هدایت شده اند ، به دلیل خلوتی که در سلولهای انفرادی با خود داشته اند و نفس قدسی بازپرس!
    در مورد بچه ها و جوانها حرفی نسیت ، ولی خداوکیلی به من نمی جسبد خیلی از اینها اهل عوض کردن عقایدشان باشند مگر به مصلحتی .

    3- اعترافات به متهمین دیکته شده و آنها مجبور به گفتن آنها شده اند!
    این هم از آن دلایل باحال بود که البته قریب به ذهن ترین و قابل باورترین دلیل هم همین دلیل است.

    جمع بندی :
    به نظر من دلایل دوم و سوم منطقی و قابل باورند و عمرا دلیل اول زیرکت من و امثال من برود ، دلیل برای نقضش هم این بس که چرا از این مواد در جاهای دیگر استفاده نمی شود ، که هزاران مشکل قضایی ما حل شود و مگر زمان شاه و یا زندانهای صهونیستها از این دواها ندارند که به طرفت العینی به اطلاعات دقیق دست یابند؟
    و اما ته حرفم را بگویم و خلاص : اگر دلایل اول و دوم را قائلید که بحثشان گذشت اما اگر قائل به اعتراف مصلحتی و زوری و جریان گالیله و این حرفها هستید باید با کمال تاسف عرض کنم که چیزی نمی ماند جز اثبات بزدلی اصلاح طلبان.
    آخر شما که ادعای لب پرتگاه بودن مملکت را دارید ، شما که می گویید ما می خواهیم مملکت را نجات بدهیم آن هم به هر قیمتی که شده جربزه تحمل شکنجه ها ! ی احتمالی را ندارید ؟ و اینقدر کم ظرفیت اید که حاضر شدید هر چه برای شما نوشتند بگویید؟
    خجالت بکشید با این آزادگیتان و قدم گذاشتن در راه آزادی ملت ایران ، شما که حاضر نیستید برای آزادی ملت ایران حتی یک سیلی! از شکنجه گر! بخورید چطور می خواهید ما را نجات بدهید ؟
    آخر چطور دم از نجات دادن انقلابی می زنید که مردان انقلابی اش در زندانهای رژیم پهلوی بدترین شکنجه ها را به جان خردیند ؟ (رجوع شود به کتابهای خاطرات عزت شاهی و خاطرات احمداحمد)
    چطور دم از نجات انقلابی می زنید که آزادگانش در بند رژیم بعث بدترین شکنجه ها را دیدند و زجرها کشیندند ؟ (رجوع شود به کتاب نسیم تقدیر و ...)
    خواهشمند است از این به بعد قبل از هرگونه حضوری ابتدا آمادگی تحمل شکنجه ! ها را در خود ایجاد کنید بعد تجمع کنید تا خدایی نکرده اینگونه آبروی آزادیخواهان را نبرید .
    این سفارشی بود از برادر کوچکترتان ، یه نسل سومی
    چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۹ شهریور ۸۸

    به روز

    بسم الله

    میخواهم وبلاگم را به روز کنم.
    بالاخره با هزار دردسر وبلاگم را تعمیر کردم .
    ابتدا محض احتیاط بک آپ گرفتم.
    بعد همه ی اطلاعات را از هاست پاک کردم.
    بعد دوباره وردپرس کپی نموده و نصب کردم ، بعد یاد گرفتم دیتابیس با اس کیو ال بسازم.
    بعد فهمیدم برون ریزی وردپرس که به امید آن وبلاگم را پاک کرده بودم کشک بوده و نصف بیشتر مطالبم را حذف کرده بود.
    بعد فهمیدم دیتابیس قبلی را پاک نکرده ام و اطلاعات در آن موجود است.
    بعد فهمیدم میشود از دیتابیس قبلی اطلاعات را بیاورم.
    بعد کلی زور زدم (زحمت کشیدم) تا فهمیدم اکسپورت گرفته شده و در دیتابیس جدید ایمپورت میشود.بعد شد وبلاگی که الان هست و شاید بعدا هم شکل دیگری باشد.
    فعلا می خواستم به روز کنم که کردم.
    چقدر وبلاگ نویسی حال میدهد.

     الحمدلله

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۳۰ مرداد ۸۸

    چرا خرمشهر سقوط کرد و بعد ایران آزاد شد؟

    هر چند احساس میکنم با نوشتن در خصوص خرمشهر و دفاع مقدس و جریان مقاومت ، به این مطلب جفا کرده ام اما تراوشاتی است در درونم که ناچارم  برای رفتن به مرحله بعد به بیرون از ذهن انتقال دهم .

    نمی دانم ، دفاع مقدس را از کجا شروع کنم ؟ از انقلاب شروع کنم ؟ یا از پیش از آن ؟ چرا جنگ شد؟ چرا ما 8 سال مقاومت کردیم و مثلا لبنان سالهاست مقاومت میکند؟ چرا جریان مقاومت همچنان ادامه دارد و دفاع هچنان باقیست ؟ مقاومت در برابر چه ؟ و دفاع از چه چیزی ؟

    مبحثی در فسلفه اخلاق ، منطق و حتی بعضی دیگر از علوم پایه مطرح است تحت عنوان حق و حقیقت ، واقع و واقعیت ، ارزش و ...

    برای ذکر ادامه مطلب ناچارم این مقدمه را ارائه دهم ، شهید مطهری در کتاب مسئله شناخت این بحث را خوب حلاجی نموده است . جان مایه کلامی که با خواندن آن کتاب و چند کتاب دیگر در ذهنم مانده این است که به اعتقاد برخی حق و حقیقت نسبی است ، یعنی مثلا امروز یک چیز حق است و فردا ممکن است نباشد.
    ارزش ها هم نسبی اند امروز یک چیز ارزش است و فردا چیز دیگری.
    اخلاق هم نسبی است و ...
    یعنی مثلا صداقت اگر منفعت داشت خوب است ولی اگر کذب هم منفعت داشت خوب است و اگر صداقت ضرری داشت هر چند کم بد است ، یعنی خوب یا بد بودن صداقت نسبی است ، صداقت به نسبت منفعت داشتن یا نداشتن خوب یا بد می شود.
    شاید مطلب ساده به نظر برسد اما پایه خیلی از دعواهای میان ماست . شما ببینید ، حق طلبی و دفاع از مظلوم خوب است اما تا وقتی ضرری نداشته باشد ، مثلا : اگر دفاع از فلسطین ضرر نداشته باشد ، خوب است؛ اما اگر یک ابرقدرتی مثل آمریکا باشد که با دفاع از فلسطین به ما چپ نگاه کند این جا دیگر دفاع از فلسطین خوب نیست .

    دم از امامت ، تشیع ، اهل بیت ، حق طلبی حسین و امام زمان زدن خوب است اما تا وقتی که جریان بین الملل مسخره مان نکنند و ما را واپسگرا نخوانند؛ اگر مسخره مان کردند ، دیگر زشت است ، یعنی مایه شرمساری می شود اگر یک فردی برود و در سازمان ملل از امام زمان سخن بگوید.

    این جاست که تفاوت این دو طرز فکر روشن می شود ، یعنی تفکری که حق را مطلق میداند و چیزی به عنوان واقعیت برای خود دارد در مقابل تفکری که حق برایش نسبی است . آن تفکر که حق طلب است و  حق برایش ثابت است همه جا از حق دم می زند و برای حق مدار بودنش هزینه هم می دهد ، کما این که 124 هزار پیامبر هزینه داده اند: یَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون ، افسوس بر این بندگان که هیچ پیامبری برای هدایت آنها نیامد مگر اینکه او را استهزاء می‏کردند«سوره یس آیه 30»

    به قول پیرزن پیرمردهای قدیمی حالا این همه فلسفه بافتی که چه ؟

    برمی گردم !

     چرا جریان مقاومت همچنان ادامه دارد و دفاع هچنان باقیست ؟ مقاومت در برابر چه ؟ و دفاع از چه چیزی ؟

     آنها که حقیقت را دریافتند رفتند جلو .
    خرمشهر روزهای اولش پیروزی 8 ساله را مهر زد . به نظر من با سقوط خرمشهر جنگ پیروز شد ، و بعد خرمشهر را نه ، بلکه ایران را خدا آزاد کرد.

    چرا ؟!

    کتاب های دفاع مقدس زیادی را خوانده ام اما جزئیات آغاز دفاع مقدس و جریانات اوائل جنگ در هیچ کدام از آنها مثل «دا» منعکس نشده است .

    از وقتی این کتاب را خوانده ام خیلی چیزها برایم عوض شده ؛ نویسنده این کتاب در خاطراتش به خوبی احوال روزهای اول جنگ را بیان می کند .

    در خرمشهر چه می گذرد ؟!

    عده ای از مردم خرمشهر ، جوانان ، نوجوانان ، پیرمردها و حتی زنها که نویسنده کتاب یکی از آنهاست با دست خالی ایستاده اند و از شهر دفاع میکنند .

    عراق با تمام قوا حمله می کند ، از هوا با هواپیما و توپ ، از زمین با تانک ، نیروهای زمینی و حتی خمپاره اندازهایی با برد کوتاه ، در مقابل آن ، هر چند رزمنده در خرمشهر یک تفنگ دارند با فشنگ هایی محدود . بنی صدر از حضور ارتش در میدان جنگ جلوگیری میکند و سپاه هم نه جان گرفته و نه امکانات درست و حسابی دارد .

    اما آن جوانان ، نوجوانان و پیرمردها و حتی دختران و زنان و پیرزنها می ایستند و از شهر دفاع می کنند ، روایت «دا» روایت دفاع از خرمشهر است ، دفاع چند ده روزه مقاومت است با دست خالی .

    چیزی که با خواندن « دا » به آن رسیدم این است که ما وظیفه مان را انجام دهیم ، کار تمام است.

    مگر آن روز نیروهای مردمی گفتند:حالا که بنی صدر ملعون کمک نمی کند به ما چه؟!!! ما هم نمی رویم  دفاع!

    نه!. طوری دفاع میکردند و از پشت این دیوار به پشت آن دیوار می رفتند که عراقی ها فکر میکردند پشت همه ی دیوارها نیروهای ایرانی هستند و تا مدتها نه توانستند و نه جراتش را داشتند بیایند داخل شهر .

    امروز هم برادر ! خواهر ! همین است ، منتظر چه نشسته ای ؟ بودجه اداره ارشاد؟ بودجه سازمان تبلیغات ؟ بودجه ...

    منتظر کدام ارگان و اداره با بروکراسی اداری هستی که خودشان را جمع کنند باید کلاهت را هوا بیندازی ، منتظر کدام آیت اللهی تا بیاید و حوزه ات را درست کند منتظر کدام استاد دانشگاهی که دانشگاهت را آباد کند .

    پول نداری ؟ پولت نمی دهند ؟ حقوقت زیاد نیست ؟ یا ...
    مگر بچه های روزهای مقاومت حقوق میگرفتند یا ... چند تایشان شهید شدند ؟

    امروز هم فکر کن تویی و خرمشهر و دست خالی ، دفاع کن دفاع . حضور داشته باش ، تو می توانی . همانطور که آنها توانستند این همه وقت با دست خالی شهر را سر پا نگه دارند. تو هم می توانی تو حقیقتی !

    مثل مقاومت خرمشهر ، مقاومت لبنان ، مقاومت فلسطین و هر مقاومت دیگری.

    خدا گفته ؛ بخوان :

    خداوند از آسمان آبی فرستاد و از هر دره و رودخانه‏ای به اندازه آنها سیلابی جاری شد، سپس سیل بر روی خود کفی حمل کرد - و از آنچه (در کوره ها) برای بدست آوردن زینت آلات یا وسائل زندگی آتش روی آن روشن می‏کنند نیز کفهائی مانند آن به وجود می‏آید - اما کفها به بیرون پرتاب می‏شوند ولی آنچه به مردم سود میرساند (آب یا فلز خالص) در زمین میماند خداوند اینچنین مثال میزند. (سوره رعد آیه 17)

    پس نگران داد و بیدادهای انواع و اقسام بلندگوها نباش ، این ها کف های روی آبند ، تو جریان پیدا کن ، تو جریان مقاومتی و مقاومت را از خودت شروع کن ، ببین وظیفه ات چیست ؟ از ریزترین مسائل اطرافت شروع کن ، تا بشوی جریان ، جریان آب ، طلا و نقره ناب.

    بعد که کفها کنار رفتند تو می مانی و افتخار ، تو می مانی و خاطرات روزهای مقاومت و می روی مثل « دا » را می نویسی ، در حیطه کارهای خودت ، هنر ، فن ، دانش ، خدمت و یا ...

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۲ خرداد ۸۸

    سستی نکنید ، نترسید ، شما برترید؛اگر مومن باشید

    بسم الله الرحمن الرحیم
    وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ
    و سستى مکنید و اندوهگین مباشید که شما برترید، اگر مؤمن باشید.  سوره : آل عمران    آیه : 139
    این آیه رو آقای بی ریا خواند و کمی هم توضیح داد ، من خیلی به حرفهایش کاری نداشتم ، خیلی هم باحال باحال نمی زد ، اما این آیه خیلی باحال بود ، شاید تا حالا به این آیه فکر نکرده بودم .
    ما بسیاری از مشکلاتمون به دلیل خودکم بینی در مقابل دشمنه . اتفاقا یه حس بدی هم حاکم میشه و هیچ کس هم قدم پیش نمیذاره که روحیه بده و همین دلیل میشه که طرف مقابل کل فضا رو به دست میگیره .
    اما اگر ما (سستی نکنیم) و (اندوهگین نباشیم)یعنی از نبود فضای مطلوب نگران نباشیم ، یعنی ترس از شکست نداشته باشیم ، ترس از ضایع شدن نداشته باشیم ، شهامت حضور داشته باشیم در عین حالی که کار رو انجام بدیم یعنی (سستی نکنیم) ، با توجه به (برتری) ای که داریم حتما پیشرفت میکنیم . همه ی اینها(یه شرط داره و آن هم ایمانه) ، ایمان هم یعنی باید و نباید داشتن ، یعنی تقوا و مهمترین معنی اش قبول داشتن غیب و این که آهای : الشاهد هو الحاکم ، یعنی اینی که الان داره می بینه همون حاکمیه که فردا میخواد محاکمه کنه .
    یه بار دیگه بنویسم آیه رو آخه خیلی باحاله :
    وَلاَ تَهِنُوا (سستی نکنید)
     وَلاَ تَحْزَنُوا (اندوهگین نباشید)
    وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ (شما برترید)
     إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (اگر مومنید)
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۳۰ ارديبهشت ۸۸

    آیت الله بهجت نیز پرکشید

    بسم الله الرحمن الرحیم
    خب این اهمیت موضوع را می رساند که همه برای پر کشیدن آیت الله بهجت به روز میکنند.
    الان بازار پخش توصیه های آیت الله بهجت داغ است و بازار ارسال  اس ام اس طلب صلوات برای شادی روحش نیز.
    از مراجع تقلید مطرح ، آیت الله میرزا جواد تبریزی که پر کشید
    آیت الله فاضل لنکرانی هم پر کشید
    و این روزها هم در سوگ آیت الله بهجت ، مرجع تقلید شیعیان و همچنین یکی از تجلیات معنویت در زمان معاصر نشسته ایم .
    خواستم به مسئله ی مرجعیت بپردازم ، به دلایلی مصلحت نمی بینم فضای کنونی را به این مقال که شاید جایش نباشد آشفته نمایم ، شاید روزی مفصل به آن پرداختم .
    یک چیز سر و ته قضیه بگویم ، مبارزه با هوای نفس ، آدم خودش خوب می داند چه چیز خوب است ، چه چیز بد
    عمل به خوب ها و سعی در پرهیز از بدها آدم را متصل به غیب میکند ، اصل سفارش آیت الله بهجت هم همین بود عمل به دانسته ها احتیاط در شبهات و ندانسته ها
    وقتی اتصال به غیب برقرار شد ، مراتب کمال آغاز می شود که خود عالمی است ورای عالم ناسوت ، که خیلی هم ورود به آن سخت نیست ، فقط همت میخواهد و اظهار عجز
    اصلا خود عجز باطنی و درخواست از غیب برای دستگیری خودش به طور خودکار افاقه میکند ، فقط باید راهرو باشی عزیز.
    عارف شدن خیلی هم سخت نیست ، اما عارف ماندن خیلی سخت است .
    عرفا خاصیتی دارند مثل فنر ، ممکن است جمع شوند و یا کش بیایند اما زود و به سرعت به حالت قبل بر میگردند
    خیلی دوست دارم دو نفر که اتفاقا خوب هوای نفسشان را از میان برده اند معرفی کنم
    یکی همین آیت الله امجد خودمان ، چقدر باصفاست ، انگار نه انگار سنی از او گذشته چنان انعطاف دارد ، اما با نور انعطاف دارد ، هر چه کش بیاید و جوانی کند باز میگردد سر نور خودش
    یکی هم آیت الله ایزد پناهی پیرمرد شیرازی که خیلی ها اصلا نمی شناسندش و شاید با دیدنش به او لبخندی هم بزنند .
    با او مصاحبه ای کردیم در مشهد ، گفت : این سوالها را که میپرسید برای چیست؟ اگر میخواهید بروید بگویید ایزدپناهی فلان است و بسان است ، من راضی نیستم ، چرا که گرفتار مدح غیر مستحق می شوم و آنوقت از پس آن بر نمی آیم ...
    عجب زندگی ای هم داشته این مرد ، عجیب ! عجیب ! عجیب !
    خداوکیلی آدم اصلا دنبال سیر و سلوک دکانی نرود ، فقط برود بنشیند این مردها را تماشا کند ، نورشان آدم را جابجا میکند.
    الهی تول من امری ما انت اهله
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۲۸ ارديبهشت ۸۸

    چهل سال انجوی نژاد

    بسم الله الرحمن الرحیم
    نسیم 40 سالگی سید محمد انجوی نژاد از چندی پیش وزیدن گرفته بود.
    چهل سالگی سرآغاز پختگی انسانهاست و بعثت بسیاری از انبیا در این سن صورت پذیرفته است .
    شاید چند خط حاضر باعث رنجش خاطر دوستان ایشان شود اما سوالی است که ذهن حقیر را به خود درگیر نموده است.
    سالها پیش وقتی حجت الاسلام انجوی نژاد بازنشستگی خود را از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اعلام کرد ، حضور جدی خود را در جبهه ای نوین اعلام نمود.
    خیلی ها آن وقتها هنوز نه پنبه شان نم برده بود که سیل دارد مملکت را می برد و نه دوهزاری داشتند که بیفتد اما تعداد انگشت شماری از بازماندگان جنگ که خود را متعهد به اصل انقلاب می دیدند در کشورمان وارد میدان مبارزه تبلیغی شدند.
    همان روزها بود که کم کم دولت هاشمی پایان می یافت و سید محمد خاتمی علم اصلاح مملکت را به قول خودش بر دوش کشیده بود.
    اتفاقا همان روزها بود که بسیاری از متعهدین به انقلاب نیز با امید به این که این سید با این علم واقعا در پی اصلاح است و مملکت را از دست اشرافیت بازگشته در دوران هاشمی نجات می دهد به سوی او شتافتند. اما چند سال اول از کرده خود پشیمان شدند اما پشیمانی شان هم خیلی فایده ای نداشت چرا که اگر خاتمی را انتخاب نمی کردند هم گزینه بهتری برای خود و مملکت سراغ نداشتند.
    به هر حال سید محمد انجوی نژاد که پس از جنگ و اعلام آتش بس کنج عزلت گزیده بود و به یکی دو سال را در زیر زمین خانه ای در مشهد مقدس در بهت پایان یافتن جنگ مشغول بررسی احوال خود بود و این که چه باید کرد ، پس از چند سال حضور در دانشگاه شیراز دوستان جدیدی پیدا کرد.
    همان وقت ها بود که با دختر عمه اش که اتفاقا دختر یکی از روحانیون متقی شهر شیراز هم بود ازدواج کرد.
    خوابگاه متاهلی دانشگاه شیراز ، مسکن این زوج جوان و سید محمد انجوی نژاد هم دانشجوی فعالی بود که نمی توانست از ارزشهایش کوتاه بیاید.
    دانشجوی جوان که دریایی از خون دوستانش را در جنگ تحمیلی به تماشا نشسته بود و خود ناباورانه از آن عرصه جان سالم به در برده بود حاضر نبود دور شدن فضای کشور را از شعارهای انقلاب تحمل کند.
    هیات دانشجویی دانشگاه شیراز محفل انسی که وی با دوستانش به راه انداختند حسین مومنی هم ظاهرا یکی شان بود.
    درسهای حوزوی را فشرده در حوزه علمیه مشهد خواند به قول خودش تا کفایه .
    حالا مداح هم شده بود ، اما مداح آماتور . جسارتش را داشت ، چرا که میدان را خالی از مرد میدان می دید. آخر مداحی چند دقیقه ای برای دانشجویان صحبت می کرد.
    به قول خودش در راه بدرقه استادی به سمت فرودگاه شیراز با تشویق آن استاد جرقه ی سخنران شدن در ذهن آقاسید زده شد.
    همان شب دفتری باز کرد و ابتدایش بسم الله الرحمن الرحیمی نوشت.
    از صبح فردا اطرافیانش را مامور جمع آوری سخنرانی واعظان مشهور نمود.
    به قول خودش یک سال تمام فقط نوار گوش داد و یادداشت برداشت ، این دومین بار بود که آقا سید در خانه می نشست اما این بار فعال بود و پرکار .
    جلسات هیات دانشگاه به فعالیت اش ادامه داد . هیات کم کم به مسجد بیمارستان نمازی کشیده شد و جرقه تشکیل کانون در ماشین پیکانی زده شد.
    علی مدبری ،سید محمد انجوی نژاد ، احدپاریابی  و سیدصادق حجازی کانون فرهنگی رهپویان وصال را بنا نهادند.
    حالا دیگر شده بود حجت الاسلام انجوی نژاد.
    منبر مسجد بیمارستان نمازی ، کم کم داشت رونق میگرفت. شنبه شب ها .
    بیمارستان نمازی که شلوغ شد ، بیمارستان بود و بیمار و نیاز به آرمش و سکوت و خلوت ، و هیات بود شور جوانی و شلوغ.
    مسجد خیرات ، مسجدی که به قول آقا سید ابازوجه اش امام جماعت آن بود ، بهترین و کم هزینه ترین فضا بود برای کانون فرهنگی رهپویان وصال.
    آقا سید با طرح مباحث اخلاقی برای بچه های کانون این را هم اعلام کرد : هر کس دست یک نفر را بگیرد با خود بیاورد.
    کم کم کانون رونق گرفت و شد محفل جوانان شیرازی .
    کاروان مشهد هم جای خود را داشت .
    تعدادی جوان و نوجوان کار را می چرخاندند ، هزینه ها با مخ زدن اغنیا و تیغ زدن مسئولین فرهنگی شهر به زحمت جمع و جور می شد.
    متوسط سنی مسئولان واحدهای کانون بین 15 تا بیست و یکی دو سال بود .
    انجوی آمده بود جبهه ای نوین بگشاید و میدانست جوان هم پتانسیل کار را دارد و هم با کار پرورش می یابد.
    فرهنگ جبهه و جنگ که در خون و گوشت انجوی و دوستانش جریان داشت میان بچه های کادر هم جریان گرفته بود.
    هیچ کس انتظاری نداشت . همه به دنبال خدمت بودند. از خود گذشتگی و اخلاص شعار اصلی بود و کار داشت پیش میرفت.
    هر ماه برنامه ای جدید اضافه می شد ، کاروان ها شلوغ تر می شد و کم کم اعتکاف هم برگزار شد.
    اعتکاف مسجد رسول اعظم از اولین اعتکافهای کانون با اعلام عمومی برگزار شد. برنامه وحشتناک عالی بود . هیچ کس باورش نمی شد این قدر بتوان معنویت را در آخر الزمان چشید.
    کم کم مسجد وکیل هم جمعیت معتکفین جوان را برنمیتافت.
    آقا سید کار را با اعتماد به جوانان به آنها سپرده بود ، ضمن اینکه مدبری و قاضی پور هم هوای کانون را خوب داشتند.
    کانون هم شده بود بزرگترین کانون فرهنگی کشور .
    آقاسید پیکانش را سوار می شد و شهرهای مختلف را میگشت. این گشت و گذار با سخنرانی در دانشگاه ها و هیئات مختلف همراه بود.
    زندگی انجوی نژاد شده بود سخنرانی در شهرها.
    سفرهای بازدید مناطق جنگی جنوب هم محملی بود برای انتقال انقلاب به نسل سوم که تازه صورتشان داشت مو در می آورد و پشت لبشان سیاه .
    مسجد خیرات هم کم آورد و همسایه ها عاصی . حاج جلایر پیدا شد و زمینش را در ایستگاه دو زرهی در اختیار کانون گذاشت .
    ابتدا سوله ای با  داربست ساخته شد و روی آن برزنت ، سپس سوله ی محکمی با تیرآهن ساخته شد ، سوله ای به اندازه دو یا سه سالن ورزشی.
    حضور سیاسی کانون با انتقادات زیادی همراه بود .
    بعضی ها یاد آور می شدند که مگر شما اول کار نگفتید ما کاری به سیاست نداریم؟
    اما گوش اهل انقلاب به این چیزها بدهکار نبود ، مگر می شود به فکر انقلاب بود و مملکت را رها کرد که هر کس بیاید و هرکاری دلش می خواهد انجام دهد.
    کم کم ، هیئت موسس کانون جایش را به هیئت مدیره جدید می داد . چرا که سلایق با هم  همخوانی نداشت به طوری که تقریبا به جز یکی دو نفر بقیه ی همراهان آقا سید از کار کنار کشیدند.
    حضور سیاسی کانون با اظهار این مطلب که ما به کسی رای می دهیم که وقتی رئیس جمهور شد دست رهبر را ببوسد علنی شد.
    این گفته ی آقا سید بود در صبح مراسم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها که مقارن بود با دور دوم ، نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و رقابت میان هاشمی و احمدی نژاد.
    حضور سیاسی با یاران وصال پی گرفته شد. یاران وصال گروهی از جوانان بودند که از طرف کانون کاندیدای عضویت در شورای شهر شیراز شدند.
    با این که تعداد زیادی رای جمع کردند اما تقریبا رای نیاوردند.
    این حضور با واکنش بسیار بچه های کانون همراه بود و ته مانده منتقدین به حضور سیاسی را هم دلخور کرد.
    جمعیت مخاطب کانون داشت از نقطه اوج خود فاصله میگرفت. و کانون در پی انجام طرحهای جدید برای جذب نسل نو بود. واحد دانش آموزی با نگرشی جدید فعالیت خود را به صورت گسترده آغاز کرده بود که ...
    که انفجار صورت گرفت.
    انفجار
    انفجار
    انفجار
    همه چیز به هم ریخت.
    هیچ کس باورش نمی شد این صدای بمب باشد.
    یکی میگفت لامپ ترکید ، دیگری میگفت ترانس برق بود اما تکه تکه های شهدا همه را مبهوت کرد.
    14 شهید ، جمعیت را بدون نیاز به زحمت بسیار به کانون بازگرداند.
    حالا دیگر خانواده های شهدا هم فقط اگر بخواهند در کانون حضور پیدا کنند حسینیه سید الشهدا پر میشود.
    گروه تندر هم جوان بود . عاملین انفجار مذهبون را امل می دانستند و مایه عقب افتادگی ایران .
    به پیامبر و ائمه علیهم السلام فحش میدادند و هم عهد شده بودند که ریشه این تفکر را قطع کنند .
    سر قبر کورش عهد بستند و شرابشان را سرکشیدند.
    ابتدا با انفجار سد سیوند که در حال ساخت بود منفجر نمودند و سپس در پی برنامه ای جدید ...
    بالاخره انفجار صورت گرفته بود و شهدا شهید شده بودند . اما فرماندار ، همان شب اول جلوی دوربین صدا و سیما که مستقیما روی آنتن شبکه استانی فارس میرفت گفت : احتمال هر گونه خرابکاری منتفی است.
    شهادت دوستان تلخ بود ، برخورد سیاسی تلخ تر .
    حمایت آیت الله حائری با این عنوان که نگذاریم کارخانه انسان سازی تعطیل شود مایه دلگرمی بود.
    ده ، پانزده روز استدلال بجه های کانون که بمب بود و همین مدت پیگیری آنها که دل خوشی از کانون نداشتند برای تعطیلی اش.
    بالاخره غیب دست به کار شد. عامل انفجار در اثر یک اشتباه در هتل جهان تهران زخمی و دستگیر و در پی آن عوامل دیگر نیز دستگیر شدند.
    باور نکردنی بود. دل خانواده شهدا که حالا راحت می توانستند فرزندشان را شهید بنامند کمی تسلی یافت.
    انجوی نژاد در این مدت عمرش کانونی بود.
    تقریبا هیچ شنبه شبی نبود انجوی نیاید و بر فراز منبر تحت موضوعی سخنرانی نکند.
    نسیم چهل سالگی انجوی نژاد به مشام می رسید .
    حیرت من
    حیرت من
    حیرت من
    هنگامی بود که شب عاشورای امسال یعنی سال 87 هجری شمسی
    یعنی چهلمین سال تولد آقاسید چرا که وی در سال 47 متولد شده بود.
    شب عاشورا پایان مجلس همه منتظر این جمله بودند و دستانشان در دست هم :
    خدایا ختم عمر بی برکت و نمک به حرومی ما رو ختم به شهادت بفرما
    اما این جمله شنیده شد:
    خدا ختم ....... ما رو ختم به خیر بفرما
    آقا سید را چه شده است؟
    نکند حواسش نبود
    اما دیشب در حیرت تمام دیدم باز هم این جمله تکرار شد.
    اما کمی نرم تر : ختم به شهادت ختم به خیر بفرما
    به راستی چرا این شعار بچه های کانون این گونه در حال تغییر و تحول است؟
    آیا بزرگتری سفارشی به آقا سید نموده است؟
    آیا آقا سید حدیثی روایتی مطلب جدیدی خونده است ؟
    یا اصلا
    یا اصلا ما در اشتباهیم و شعار و دعای آخر را بد شنیده ایم
    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲۹ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۷ اسفند ۸۷

    رژه شعر حافظ

    نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
    نه هر که آینه سازد سکندری داند
    نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
    کلاه داری و آیین سروری داند
    تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
    که دوست خود روش بنده پروری داند
    غلام همت آن رند عافیت سوزم
    که در گداصفتی کیمیاگری داند
    وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
    وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
    بباختم دل دیوانه و ندانستم
    که آدمی بچه​ای شیوه پری داند
    هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
    نه هر که سر بتراشد قلندری داند
    مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
    که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
    به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
    جهان بگیرد اگر دادگستری داند
    ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
    که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۲۵ دی ۸۷

    عشقبازی کار هر شیاد نیست

    عشق بازی کار هر شیاد نیست
    این شکار دام هر صیاد نیست
    عاشقی را قابلیت لازم است
    طالب حق را حقیقت لازم است
    عشق از معشوق اول سر زند
    تا بعاشق جلوه ی دیگر دهد
    تا بحدی که برد هستی از او
    سرزند صد شورش و مستی از او
    شاهد این مدعی خواهی اگر
    بر حسین و حالت او کن نظر
    روز عاشورا در آن میدان عشق
    کرد رو را جانب سلطان عشق
    بار الها این سرم این پیکرم
    این علمدار رشید این اکبرم
    این سکینه این رقیه این رباب
    این عروس دست و پا خون در خضاب
    این من و این ساربان این شمر دون
    این تن عریان میان خاک و خون
    این من و این ذکر یارب یاربم
    این من و این ناله های زینبم
    پس خطاب آمد زحق کی شاه عشق
    ای حسین ای یکه تاز راه عشق
    گر تو بر من عاشقی ای محترم
    پرده برکش من بتو عاشق ترم
    غم مخور که من خریدار توام
    مشتری بر جنس بازار توام
    هر چه بودت داده ای در راه ما
    مرحبا صد مرحبا خود هم بیا
    خود بیا که میکشم من ناز تو
    عرش و فرشم جلمه پا انداز تو
    لیک خود تنها نیا در بزم یار
    خود بیا و اصغرت را هم بیار
    خوش بود در بزم یاران بلبلی
    خاصه در منقار او برگ گلی
    خود تو بلبل گل علی اصغرت
    زودتر بشتاب سوی داورت
    شعر: ناصر الدی شاه
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱۶ دی ۸۷

    یک جفت کفش انقلابی

    بسم الله القاصم الجبارین
    اگه بخوای انقلابی باشی ، فرقی نمیکند چه موجودی باشی ، اراده کنی کارت راه می افتد.
    تو همان سر جای خودت به فکر انقلاب باش ، اصلا انقلاب از درونت شروع میشود؛
    گمان خامی است اگر فکر کنی منتظر الزیدی (خبرنگار شیعه عراقی) بدون پا گذاشتن روی هوای نفسش به این جا برسد که شهامت رمی تمثال طاغوت در این زمانه را داشته باشد.
    هر چه یابی جز هوا آن دین بود بر جان نشان
    هر چه یابی جز خدا آن بت بود در هم شکن
    و چه سخت است جهاد اکبر ، اما ما خریدارانی داریم که فقط دنبال بهانه میگردند ، دست و دل باز ، کافی است دلمان را به آنها بسپاریم .
    راستی محرم نزدیک است .
    پاتوقهای شیراز ، یکی یکی دارد برپا میشود.
    آماده ای به خیلی عاشوراییان بپیوندی؟!

    آن روز در عراق | کاریکاتور | او شیعه دوست دار ایران بود | بازی پرتاب کفش  | بازی جا خالی دادن

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۲۹ آذر ۸۷
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب