انتخاب با توست ، یا ولایت علی یا ولایت طاغوت

بسم الله الرحمن الرحیم
اول و آخرش باید تحت ولایت یکی بروی !
الکی زور هم نزن ، ولایت علی (خلیفه الله فی الارض) را قبول نداری ، خواسته یا ناخواسته میروی تحت ولایت طاغوت .
حالا هر چه هم بخواهی انکار کنی فایده ای ندارد. هزار دلیل و حجت اقامه میکنم که این اتفاق برایت افتاده است .
برادر ، خواهر! فکر نکن شیعه علی ، یا به قول بعض متاخرین محب اهل بیتی . تا وقتی تحت سلطه طاغوتی هیچ فایده ای به حالت نمیکند.
طاغوت چیست؟
آمریکا ؟! اسرائیل ؟! نه عزیز دلم ! نفس.
الکی دست و پا هم نزن ، مبارزه با این قول بی شاخ و دم آن هم در روزهای حاکمیت اش کار من و تو نیست .
اما راه حل دارد؛
« 14 نور اند که همه ی ظلمات در مقابلشان عاجزند. اگر با صداقت از آنها بخواهی خودشان کارت را درست میکنند. نمیخواهد خیلی هم به خودت فشار بیاوری فقط صادقانه از آنها بخواه.»
فردا که پیشگاه حقایق شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
مواظب باش ، به حق برسی بعد با خیال راحت در مسیرش حرکت کنی . اگر نرسیده ای برو خواهش کن ، التماس کن ، بگو من یقین میخواهم .
امام رضا علیه السلام: ... در میان بندگان چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است . (اصول کافی ج3 ص88)
پس اگر به یقین نرسی مشکل توست ، یعنی نخواسته ای به یقین برسی .
خلاصه این که: الکی الکی نمیخواهد مومن باشی ، با ریش و پشم نه تنها مومن نمیشوی که میشوی مثل همان طاغوت زمان حضرت علی که دین را برای حکومتش میخواست ، فقط اسمت با او فرق میکند. به جایی میرسی که به راحتی برای منافعت حق را کتمان میکنی.
راستی این را هم بگویم اگر به یقین برسی دیگر در دفاع از حق دست و دلت نمیلرزد و الکی محافظه کاری نمیکنی .
...
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۲۶ آذر ۸۷

    پلیس دزد

    بسم الله الرحمن الرحیم
    پادکست مناسبتش امروز بود.
    پلیس دزد!
    شنبه آخرای مجلس , حسیین زنگ زد که وقتی تو از خانه رفتی بیرون ماشین دم در بود ؟ گفتم آره . گفت حالا نیست . ابراهیم بعد از تو رفته بیرون یا قبل از تو . گفتم من وقتی رفتم بیرون ابراهیم بودش . خلاصه بعد معلوم شد ابراهیم هم ماشین را نبرده .پلیس کلید ماشین را در صندوق عقب دیده بود و دزدیده بود.سه چهار ساعتی الاف شدند تا ماشین را پس گرفتند . آن هم با شیرینی!
    خبرنگار دزد!
    سعید قاسمی آمده بود شیراز؟! بالاخره متن سخنرانیش پیاده شد. یک خبرگزاری در کمال ناباوری خبر را دزدید. من دیدم کاری از دستم بر نمی آید وبلاگ یارو را پیدا کردم و یک مشت فحش آبدار ، از جمله: مرتیکه دزد ، بیشعور و ... نثارش کردم .
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱۸ آذر ۸۷

    سردار قاسمی آمده بود شیرز

    بسم الله
    شب جمعه سردار قاسمی آمده بود شیراز
    خب ، ادبیاتش ادبیات خاصی است ، هنوز وقت نکرده ام سخنرانی اش را پیاده کنم .
    قرار بود شنبه یعنی امروز برم تهران که شناسنامم رو درست کنن. اما خب ، ننه و حسین رفتن کربلا و مقرر شد تا برگشتن حقیر از شیراز خارج نشده و بلکه بیشتر هوای خانه و بچه ها را داشته باشم .
    آشنایی گفت یکی را در اداره ثبت احوال استان فارس میشناسم برو پیشش ، گفتم باشه ، بهت زنگ میزنم باهاش هماهنگ کنی برم سراغش .
    بعد اومدم خونه استخاره زدم ، خیلی بد اومد. حکمتش چیه ؟ نمیدونم.
    نمایشگاه کتاب هم از امروز شروع شد. گمان نکنم برم ، آخه پول مول مو موجود.
    فردا شش و نیم صبح باید سر کلاس باشم.
    امروز قاسم زنگ زد. همون بچه ی شیطونی که نصف وقت زیارتمون رو تو مشهد صرف گردوندن این بشر میکردیم تا انرژیش یه کمی تخلیه بشه برامون شر درست نکنه و بذاره زیارتمونو بکنیم.
    زنگ زده بود . شیراز بود. این بچه ی شر اصفهانی شیراز چیکار میکرد؟ گفت : با دائی ام اومدیم ، زخمه معده داره ، دکترای اصفهان به درد نمیخورن آوردیم اینجا دکتر . از یک ماه پیش وقت گرفته ، حالا اومده بیمارستان شهید مطهری ، کنار بیمارستان نمازی .
    میگفت دانشگاه قبول شده ، رشته کامپیوتر پیام نور .خدا رو شکر .
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۱۱ آبان ۸۷

    نوشتن برای نوشتن

    بسم الله
    رفته بودم اتاق اساتید چایی بخورم ، هیچ یک از اساتید نبودند ، چایی را هنوز نریخته ، حاج آقا احمدی فرا رسید. یک چایی هم برای او ریختم نمیدانم از کجا بحث رفت سر سیستم آموزشی سنتی و سیستم جدید در حوزه ولی صحبتهای خوبی رد و بدل شد که الان نمینموسم . بگذار مقدمه شود برای پرونده تحول در حوزه .
    نوشتن ، می نویسم برای نوشتن .
    نان گران شده ، دست فروش در مدرسه مان میگفت: چند تا نان میتوانی بخری ؟
    طلبه پایه 7 زن گرفته میگفت میخواهم عروسی کنم ، فردای عروسی ام میخواهم بروم مشهد ماه عسل ، پولم فقط به برگزاری عروسی میرسد و کرایه بین راه ، فکری به حال اسکان آنجا کنید ، دنبال یک جای مجانی میگشت.
    وامی که قرار بود دفتر خدمات بدهد هم به او گفته اند فعلا پول نداریم . وام ازدواج دولت ، صندوق مهر ، هم زیاد طول میکشید.
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۷ آبان ۸۷

    شناسنامه سالک خسته

    بسم الله
    خرداد ماه بود که شناسنامه ام را دادم کلمه «سید» را به اول نام و نام خانوادگی ام اضافه کنند. آخر تا الان ما سید قلابی بوده ایم ، یعنی در شناسنامه پدرمان هم سید نخورده بود ، آخر پدربزرگمان آنموقعها در روستایشان حواسش نبود برای پدرم سید بزند، خلاصه پدرم رفت و شناسنامه اش را درست کرد ، ما هم به تبع او رفتیم درست اش کنیم .
    خرداد ماه ، شناسنامه مان را دادیم ثبت احوال ، گفتند یک ماه و نیم الی 2 ماه طول میکشد، این مدت شد سه ماه و خبری از شناسنامه ما نشد.
    بعد 4 ماهگی اش را پیگیر شدیم ببینیم چه شده دیدیم در مسیر اداری کل بیخیال شناسنامه ما شده اند ، با موبایل خودمان زنگ زدیم تهران به آن مسئولی که قرار بود پیگیری کند و گوشی را دادیم دست رئیس دفتر مدیر کل ثبت احوال استان فارس ، بعد از هماهنگی قرار شد صادر شود.
    خلاصه 5 ماهگی اش داشت تمام میشد که امروز مراجعه کردم ثبت احوال بالاخره شناسنامه رسیده بود. البته در این متن پیگیریهایی که از بایگانی سازمان ثبت احوال تهران و اینها داشتم بماند جای خودش که حال و حوصله تعریف کردنش را ندارم .
    5ماهگی شناسنامه ما رو به پایان بود که امروز بالاخره با مراجعه به اتاق 201 که از بس رفته بودم و آمده بودم یارو مرا میشناخت،با کمال تعجب با پاسخ مثبت روبرو شدم .
    وقتی شناسنامه را تحویل گرفتم ، نام درست بود ، نام خانوادگی هم درست بود، نام پدر هم درست بود ، اما نه شماره شناسنامه درست بود نه تاریخ تولد و نه نام مادر و نه محل صدور .
    مانده بودم چه کنم . رفتم پیش رئیس دفتر ، گفتم : مرا خاطرتان هست ؟ گفت یه جایی دیدمتون. جریان را گفتم ، چک کرد دید درست است . زنگ زد رئیس سازمانی که صادر کرده بودند ، تعجب کردند ، آخر کارشان خیلی ضایع بود .
    گفت یا خودت برو تهران ، یا ما برایت می فرستیم ، گفتم بابا من کلاس دارم . گفت خب اگه ما بفرستیم دو ماه طول میکشه .
    زنگ زد اون یارو تهرانیه ، گفت : اینجا همه چیزاشو گفتیم آماده کنن ، هیچ کاری نداره ، روز شنبه بیاد سریع براش شناسنامه میزنیم میفرسیم بره .
    خب حالا من موندم چه جوری همه کارامو تعطیل کنم جمعه سوار اتوبوس بشم برم تهرون (14 ساعت) و دوباره شنبه برگردم شیراز؟
    خدا بیامرزه مرحوم سیدحسن حسینی رو نوشته بود:
    سالکی خسته به دنبال حقیقت میگشت
    در مجاری اداری
    گم شد!
    راستی ، همه نامه نگاری ها هست ، اگر لازم شد میگذارم روی اینترنت .
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۶ آبان ۸۷

    درس خارج نکاح تعطیل

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

    بابام شعر گفته :

    لب تلخ بود و شیرین

    در عین شادمانی

    میگفت حرف آخر

    دلبر به مهربانی

    با چهره شکسته

    با خاطری پر از شوق

    خواندند سوره عشق

    با صوت آسمانی

    پیمان عشق بستند

    اندر حضور احباب

    در شهرک وراوی

    با عقد جاودانی

     

    -----

    امروز هم روز جدید تحصیلی بود ، درس خارج نکاح آیت الله حقیقت را دیگه بیخیال شدم(من پایه 5ام هوینجوری میرفتم سر اون درس ، آخه شرکت در درس خارج آزاده ، مردم عادی هم میتونن برن) تا به کارهای مطبوعاتی ام برسم.

    با محمدرضا صحبت کردم ، قرار شد از این به بعد غم دین رو توی حوزه اونها کار کنیم ، پیش شماره اش که خیلی مشتری داشت ، ببینیم خدا چه برای شماره های اصلیش رقم بزنه .

    ---

    به جواد گفته بودم مجتبی زن گرفته . رفته بود بهش گفته بود: چرا به من نگفتی نامرد؟ . امروز خود مجتبی رو دیدم میگفت من اصلا مگه بیکارم الان زن بگیرم ، گفتم خب من از خونواده خودتون شنیدم . بعد که پیگیری کردیم دیدیم اونا منظورشون مجتبی بقال محلمون بوده ولی فامیلشو نگفته بودن ، من فکر کردم منظورشون مجتبیای خودمونه .

     

    یه روایت از معصوم علیه السلام تو ذهنمه با این مضمون:

    در دروغ گویی فرد همین بس که هر چه میشنود بازگو کند.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۵ آبان ۸۷

    محبت

     

    بسم الله الرحمن الرحیم  و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

     

    پیش ترها فکر میکردم بی جنبه بازی است. اما بعد از آن اتفاق برای حاج خانم و کباب شدن دلم ، نمی دانم چه بگویم.

    این محبت را آنقدر حس کردم که فکر میکنم اگر این محبت را به خدا داشتم چقدر عالی میشد .

    الّلهم ارزقنى حبّک و حبّ من یحبّک و حبّ کلّ عمل یوصلنى الى قربک

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۴ آبان ۸۷

    لطفا کمربند ایمنی خود را هنگام ازدواج ببندید

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

    صبح روزی که شبش قرار است خطبه عقد خوانده شود ، ساعت 6و خورده ای تلفن همراه داماد به صدا در می آید. آن طرف گوشی از او میخواهند تلفن را به مادرش بدهد. مادر متحیر و مبهوت و با صدای تقریبا بلند میگوید : چی شده؟

    بعد از قطع شدن تلفن میگوید بلند شو باید برویم بیمارستان ، تصادف کرده اند ، داماد از غصه و ناراحتی فقط یک نان و نصفه ای صبحانه میخورد ، و یک لیوان و خورده ای چایی!

    هیچی ! عروس خانم و خواهرشان دیشب ، با ماشین خورده اند به دیوار. به قول کلاه قرمزی : این دیوار داره با سرعت به سمت ما میاد !((کمربند ایمنی استفاده نشده بود))

    دماغ عروس خانم آسیب دیده ، و خواهر عروس خانم اوضاع مناسب تری ندارد ، خطر مرگ نیست ، اما بینی عروس خانم عمل میشود و تا یک هفته استراحت مطلق داده میشود.  

    هیچی ! به هزار زور و ضرب عروس خانم را به موعد عقد میرسانند ، چون اگر امشب نمی شد دیگر نمیشد که نمیشد که نمیشد .

    عروس خانم با دماغ گچ گرفته بعله را وقتی میگوید که مادر شوهرش به او میگوید: بگو ، حالا بگو (از بس حالش بد بود بیچاره) و ...

    داماد خسته است و دیگر حال نوشتن ندارد...

    دعا کنید خدا عروس خانم را زودتر شفا دهد.

    (تاریخ واقعه و نوشتن : پنجشنبه 2 آبان هشتاد و هفت)

     

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۴ آبان ۸۷

    آزمایشگاه ، حماسه یاسین

    آزمایشگاه هم رفتیم ، وقتی آدم دسشوئی داشته باشد ، میتواند جلو خودش را بگیرد و تحمل کند تا به محل مناسب برسد ، اما اگر دسشوئی نداشته باشد دیگر خیلی سخت است بخواهی زورکی ... (بی ادبی بود ، ببشخید)

     

    آمده ایم اینجا ، همینجا که پشه است ، در طاقچه حماسه یاسین را میبینم ، صفحه ی اولش را که باز میکنم ، می بینم نوشته است خریداری شده 4/11/78 سید علی علوی ، یادش به خیر . آنموقع سید جلال آمده بود خانه مان ، یکی دو صفحه اش را که خواند کتاب را برداشت ، گفتم برای خودت . صفحات دیگر را که ورق میزنم می بینم چقدر چیز میز نوشته است ، به صفحه ی بعدی که میرسم می بینم رفته از آقا سید هم امضاء گرفته ؛

    تا به حال بیش از ده بار حماسه یاسین خریده ام ، همه اش را گرفته اند ، برده اند ، صفا کرده اند. خودم هم هر از گاهی دوباره دوره میکنم نکند یادم برود نسل سوم انقلابی هستم که افراد این کتاب نسل دومیهایش بوده اند.

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۱ آبان ۸۷

    اینترنت همه جا

    امروز کلاس فقه را نرفتم . هر چه با یارو تلفنی چانه زدیم هم بلیط را رزرو نکرد که نکرد ، زنیکه انگار میخواست کوه بکند ، آخرش هم ما سر همان ساعت رفتیم ترمینال کاراندیش و سوار همان اتوبوسی شدیم که میخواستیم .
    با این تفاوت که ننه نشست کنار زنی و من نشستم کنار مردی ! یعنی دو صندلی جدا. مرتیکه هم هی بلوتوث بازی میکرد ، پشت صفحه موبایلش هم پر بود از تصویر زنان زیبا روی غربی .
    یارو در صندلی جلو هم تا آنجایی که میتوانست صندلی اش را داده بود عقب ، یارو در صندلی پشتی هم تا صندلی ام را کمی خم کردم به سمت عقب ، تذکر داد من هم با یک چشم ، صندلی را سر جایش برگرداندم .
    هر چه زور زدم خوابم نبرد ، فیلم جفنگی هم پخش میشد ، من نمی دانم اگر در این اتوبوسهای ما فیلم درست و حسابی پخش شود دنیا به آخر میرسد ، یعنی واقعا هیچ کس نیست نظارتی رو این امر داشته باشد؟ چل پنجاه تا فیلم بدهد اینها بگوید این ها را فقط پخش کنید.
    بالاخره رسیدیم لامرد.
    اینجا احمد آباد ، یکی از روستاهای اطراف لامرد ، اینجا هم اینترنت هست ، یعنی فقط کافی است خط تلفن را به لپ تاپت وصل کنی و بنویسی .
    فردا هم باید برویم آزمایشگاه ، هیچ حس خاصی ندارم. هیچ !
    این هم مثل بقیه ی عرصه های زندگی ، میگذرد!
    وجدانی به این همه رفت و برگشتنش نمی ارزد. این سومین بار است می آیم .
    یاد تاکید حاج آقا می افتم و اصرارش بر «
    جعل منها زوجها لیسکن الیها». استاد میگفت :
    بهترین تعبیر را علامه طباطبایی در مورد زن و مرد دارد ، میگوید به مرد که نگاه میکنی سراسر وجود زن را میبینی و به زن که نگاه میکنی سراسر وجود مرد را  .
    همه ی عالم به صورت ازواج آفریده شده است .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۳۰ مهر ۸۷
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب