بسم الله الرحمن الرحیم، بر محمد و آل محمد صلوات.
نمیدانم تا حالا با این گونه افراد مواجه شده اید یانه؟!
لزوما هم نباید آدمهای زرنگ و منظم و مرتبی باشند اما یک کرم در وجودشان است ، کرم کار اجرایی .
اگر بگویی مثل بچه آدم بشین ده دوازده سال درس ات را بخوان بعد مثل یک آقا برو سر کار و خدمت و این حرفها زیر کتش نمی رود که نمی رود.
راستش را بخواهید من از آن مدل آدمها هستم ، اصلا به همین خاطر هم هست بیکار نمی شوم. حتما یک کاری پیدا میکنم و انجام می دهم . اینجا نشد جای دیگر.
چند وقتی بود از بعد از کلاس یعنی ساعت یازده می رفتم اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان فارس به کار مشغول می شدم تا ساعت 7 شب ، که معمولا به درازا می کشید و گاهی تا 9 هم آنجا بودم . باورتان نمی شود به دلیل فضای اداری آنجا خیلی هم کار نمی کردم ، فقط آنجا بودم. البته شاید آنها هم آنجا بودنم را می خواستند ولی خب دیگر کم کم کل تجربیاتی که مقرر شده بود از غیب(شاید) ما از اینجا به دست بیاوریم ، آوردیم و دیگر دیدم هیچ چیز تازه ای نیست. حتی حس کردم دارم هرز میروم.
بیخیال مال دنیا!
رفتیم گفتیم ما چهار ساعت بیشتر نمی آییم ، که زد و رئیس گفت اصلا نمی خواهد بیایی ، یه سری کارها را برو در خانه انجام بده کفایت می کند. (ما را بگو از خدا خواسته پذیرفتیم)
حال یک هفته نیست آمده ایم بیرون ، محمد ... زنگ زده که بیا در ... در روابط عمومی مشغول شو . گفتم: من ساعت یازده به بعد میام . گفت: بیا. گفتم: باید پای سربازیم بیفته. گفت: بیا. دیگر خودم کم آوردم. گفت : البته ما هم شرطهایی داریم برای خودمان.فردا بیا با هم به بحث بنشینیم .
تاب نیاوردم . زنگ زدم حاج آقا (کسی که به حق، چیزها از او آموخته ام که نگو و نپرس) گفت: اگر سربازی رفتن برایت مبرم نیست. و اگر احساس نمی کنی که باید حتما بروی کار اجرایی انجام بدهی(عبارت اخرای همان کرم کار اجرایی خودمان) بشین درست را بخوان .
ادامه داد: اگر میخواهی من برایت استخاره هم میزنم. گفتم نه حاج آقا حرف شما سند است تا اخرش. دیگر استخاره می خواهم چه کار . گفت: کار اجرایی به صورتی است که گسترده می شود ، و دیگر تمام زندگی آدم را می گیرد. تو باید خودت یک شهر را اداره کنی (عمرا!) .
التماس دعایی گفتیم و خداحافظ .
مدتی بود می خواستم این چند خط را بنویسم . اما بهانه اش جور نمی شد. اصلش این است که من خودم هم این کرم را دارم و نمی توانم مثل بچه آدم بنشینم سر درسم لذا پیامکی زدم به اکبر که مایلم در قسمت طلاب مجموعه تان کمک کنم. خب مسجد گنج هم که مغرب و عشا می رویم ، این سایت و اون سایت هم که سرک میکشیم ، فکر کنم مشکل این مرض هم حل شود.
این نوشته برای ثبت در روز نوشته ها بود و بس!