.:: پایی که جاماند ::. شروع شد

پایی که جاماند1- صبح استاد نصیحتم کرد ، گفتم استاد من فقط همان صبح امتحان درس را خواندم ، گفت: خب تو استعدادش رو داری ، وقتی صبح امتحان درس رو میخونی و نمره میاری ! چرا وقت نمیگذاری ؟!
این استاد فقه آدم جالبی است ، واقعا در ارائه بحث هم خوب مطلب را می رساند هم سریع تر از اساتید قبلی. رساله ی یکی از علمای شیراز را هم ایشان تدوین کرده . خدا بر توفیقاتش بیفزاید.
2- نمی دونستم بچه ها امتحان دارن ، دو نفره کلاس را برگزار کرد ، کلاس دومی را عمدا نرفتم که برگزار نشود ، میگفت با یک نفر کلاس من رسمی است. خلاصه کلاسهای بعدی به دلیل امتحانات تعطیل شد.
3- صبح توی بیمارستان شهیدفقیهی برای یک نامه مبنی بر این که عیال برای امتحان عملی ورزش شرایطش مساعد نیست دوباره آزمایش و اینها نوشتند.
در این بیمارستان دولتی شیراز زور است باید به زور چک شوی و به زور بستری شوی ، خیلی بیماران را دوست دارند!
حتی اگر سابقه ی پرونده ات از همین بیمارستان دست ات باشد.
4- پنجشنبه امتحان فلسفه(بدایه) دارم ، قرار بود امروز 7 ساعت صوت اش رو گوش بدم ، دو، سه ساعتیش رو توی بیمارستان گوش دادم ، بقیه اش دیگه واقعا حسش نبود.
نهایتا از رو کتاب میخونم ، دکتر(استاد) یه فصل رو بیشتر برا امتحان نگذاشته.
5- بالاخره پایی که جاماند به دستم رسید ، تاز شروع کردم.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۲۰ دی ۹۰

    کرم کار اجرایی!!!

    بسم الله الرحمن الرحیم، بر محمد و آل محمد صلوات.

    نمیدانم تا حالا با این گونه افراد مواجه شده اید یانه؟!
    لزوما هم نباید آدمهای زرنگ و منظم و مرتبی باشند اما یک کرم در وجودشان است ، کرم کار اجرایی .
    اگر بگویی مثل بچه آدم بشین ده دوازده سال درس ات را بخوان بعد مثل یک آقا برو سر کار و خدمت و این حرفها زیر کتش نمی رود که نمی رود.
    راستش را بخواهید من از آن مدل آدمها هستم ، اصلا به همین خاطر هم هست بیکار نمی شوم. حتما یک کاری پیدا میکنم و انجام می دهم . اینجا نشد جای دیگر.
    چند وقتی بود از بعد از کلاس یعنی ساعت یازده می رفتم اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان فارس به کار مشغول می شدم تا ساعت 7 شب ، که معمولا به درازا می کشید و گاهی تا 9 هم آنجا بودم . باورتان نمی شود به دلیل فضای اداری آنجا خیلی هم کار نمی کردم ، فقط آنجا بودم. البته شاید آنها هم آنجا بودنم را می خواستند ولی خب دیگر کم کم کل تجربیاتی که مقرر شده بود از غیب(شاید) ما از اینجا به دست بیاوریم ، آوردیم و دیگر دیدم هیچ چیز تازه ای نیست. حتی حس کردم دارم هرز میروم.
    بیخیال مال دنیا!
    رفتیم گفتیم ما چهار ساعت بیشتر نمی آییم ، که زد و رئیس گفت اصلا نمی خواهد بیایی ، یه سری کارها را برو در خانه انجام بده کفایت می کند. (ما را بگو از خدا خواسته پذیرفتیم)
    حال یک هفته نیست آمده ایم بیرون ، محمد ... زنگ زده که بیا در ... در روابط عمومی مشغول شو . گفتم: من ساعت یازده به بعد میام . گفت: بیا. گفتم: باید پای سربازیم بیفته. گفت: بیا. دیگر خودم کم آوردم. گفت : البته ما هم شرطهایی داریم برای خودمان.فردا بیا با هم به بحث بنشینیم .
    تاب نیاوردم . زنگ زدم حاج آقا (کسی که به حق، چیزها از او آموخته ام که نگو و نپرس) گفت: اگر سربازی رفتن برایت مبرم نیست. و اگر احساس نمی کنی که باید حتما بروی کار اجرایی انجام بدهی(عبارت اخرای همان کرم کار اجرایی خودمان) بشین درست را بخوان .
    ادامه داد: اگر میخواهی من برایت استخاره هم میزنم. گفتم نه حاج آقا حرف شما سند است تا اخرش. دیگر استخاره می خواهم چه کار . گفت: کار اجرایی به صورتی است که گسترده می شود ، و دیگر تمام زندگی آدم را می گیرد. تو باید خودت یک شهر را اداره کنی (عمرا!) .
    التماس دعایی گفتیم و خداحافظ .
    مدتی بود می خواستم این چند خط را بنویسم . اما بهانه اش جور نمی شد. اصلش این است که من خودم هم این کرم را دارم و نمی توانم مثل بچه آدم بنشینم سر درسم لذا پیامکی زدم به اکبر که مایلم در قسمت طلاب مجموعه تان کمک کنم. خب مسجد گنج هم که مغرب و عشا می رویم ، این سایت و اون سایت هم که سرک میکشیم ، فکر کنم مشکل این مرض هم حل شود.
    این نوشته برای ثبت در روز نوشته ها بود و بس!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱۹ دی ۹۰

    «حافظ هفت» میخوانم ، خواندنی است!

    با همه چیز «حافظ هفت» ارتباط برقرار میکنم . با انفجارش ، با اسمهایش که خیلی از آنها را می شناسم با خیابانهایش که در آن زندگی کرده ام ،با مستندات سفرش که خود در برخی از آنها حضور داشته ام با...

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۱۳ دی ۹۰

    «حافظ هفت» میخوانم ، خواندنی است!

    با همه چیز «حافظ هفت» ارتباط برقرار میکنم . با انفجارش ، با اسمهایش که خیلی از آنها را می شناسم با خیابانهایش که در آن زندگی کرده ام ،با مستندات سفرش که خود در برخی از آنها حضور داشته ام با...
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۱۳ دی ۹۰

    سلام

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۱۳ دی ۹۰

    یسبسیب

    سیبسشبیسیبیسب
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۱۳ دی ۹۰

    دل حسینیه ، نفس نوحه ، تپش سینه زنی

    دل حسینیه
    نفس نوحه
    تپش سینه زنی است
    دم بگیریم که عمر همه زین دم باشد
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۷ آذر ۹۰

    خودکشی جمهوری اسلامی!!!

    میترسم از روزی که سپاه پاسداران روبروی امام حق بایستد و امام حق فریاد بزند :
    ملئت بطونکم من الحرام(منبع)
    بانک انصار که همه ی پاسداران در آن سهام دارند ، به راحتی و رسمی و فجیع دارد ربا را ترویج میدهد.نگاهی به سودهای وامهایش بیندازید!
    نکند این طور شود؟
    خدایا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۲۲ مهر ۹۰

    دیش/گنبد وارونه!!!

    محله ما مسجد ندارد که مردم را از ظلمات جدا کند و فضا را پر نور کند.
    گنبدی نیست که بلندی اش چشم نواز شود و نمادی از خدا باشد و نور را در فضای محله منتشر کند.
    اما عکس آن دیشهای شیطان خانه ها را مسجد شیطان کرده است .
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۲۲ مهر ۹۰

    خریت!

    الان فرودگاهم !
    ساعت پنج و پنجاه ، صبح.
    حسن را بدرقه کردم برود اردوی وبلاگ نویسان.
    در نمازخانه نشسته ام داده های وبلاگم که در وردپرس بود بازیابی می کنم .
    در نمازخانه .
    کلا دوهزار و دویست تومن داشتم.
    حوس یه چیز داغ کردم.
    رفتم قهوه خانه(شاپ یا هر زهر ماری ، اصلا مهم نیست) فرودگاه .
    گفتم یه چیز داغ میخوام .
    گفت بشینید میارم خدمتتون .
    گفتم نمیخوام بشینم .
    گفت بشینید میارم خدمتتون.
    یه بشقاب ، یه لیوان نسکافه و یه کاکائو.
    چفدر میشه ؟
    سه تومن.
    سه تومن؟(مخم سوت کشید)
    اینشو(کاکائو) حذف کنید.حالا چقدر شد؟
    دو تومن.
    پ ن : آخه یه لیوان آب جوش با یه کم پودر نسکافه چی چیه که میشه 2 هزار تومن؟ ، حالا باید پیاده روی کنم تا اولین ایستگاه خط واحد.
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۷ مهر ۹۰
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب