۶۹ مطلب با موضوع «روزانه ها» ثبت شده است

مخ

مخ واژه  محاوره ای که به جای نخل توی لامرد استعمال میشه .

[gallery link="file" order="DESC" columns="2"]

اینا عکسهای مخ توی حیاط ماست .
این روزها کارگرهای بیچاره هر جا که بیل و کلنگ و تیشه اشون خورد به ریشه های نخل خوردند و حالشان گرفته شد تا زمین را برای تعمیر مسیر فاضلاب و اتصالش به فاضلاب شهری کندند.
ننه میگوید مخ باید قطع گردد ، پدرجان می گوید نه نخل جان دارد نباید قطع شود. (یک جورهایی به نخل معتقد است)
مدتها پیش میخواستم برم دنبال سندی روایتی چیزی در مورد نخل که اون روز انگیزه اش ایجاد شد
اول توی سرچ توی اینترنت رسیدم به سخنی از ابن عربی که نخل خواهر آدمه ! البته بعد منظورش رو فهمیدم که طبق روایتی که از پیامبر هست ابن عربی استدلال کرده به این که نخل خواهر آدم ابوالبشره.
و اما جستجویی که توی روایات با استفاده از نرم افزار نور زدم نتیجه اش این شد:
یه روایت پیدا کردم ظاهرا از حضرت محمد (ص) : أَکْرِموا عَمَّتَکم النخلة.
توی شرح حدیث نوشته : سمّاها عَمَّةً للمشاکلة فی أنها إذا قطع رأسها یبست، کما إذا قطع رأس الإنسان مات. و قیل: لأنّ النّخل خلق من فضلة طینة آدم علیه السّلام‏.
از کتاب: النهایه فی غریب الحدیث و الاثر ، جلد 3 ص 303 ، نرم افزار نور ورژن 3 و خورده ای.
و اما حدیث که روشنه ترجمه شرح: نامیده شده عمه به خاطر شباهتش به انسان چرا که اگر سر نخل را قطع کنند دیگر رشد نمی کند ، مثل انسان که اگر سرش قطع شود می میرد و همچنین گفته شده از زیادی گل آدم علیه السلام نخل آفریده شده است .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۱۳ اسفند ۹۰

    رای من در دور اول مجلس نهم

    این مطلب رو میخواستم روز قبل از انتخابات بفرستم که یهو سیستم قاط زد و اینترنت قطع شد ، امروز اومدم تو وبلاگ دیدم پیش نویس (یعنی قسمتی از نوشته ذخیره شده ) الان می فرستمش(بدون دستکاری) :
    هر چند مشی بزرگان نیست که بگویند به چه کسی رای می دهند ! و اصل در شرکت در انتخابات است .
    به سردار شیخی ، ضرغام صادقی ، خانم اردبیلی و حجت الاسلام مکارم رای می دهم.
    حجت الاسلام مکارم را نه از این رو که شخصیتی حقیقی در عالم سیاست دارد برمیگزینم بلکه به خاطر اتصالش به جبهه پایداری و افزودن یک رای به مردان انقلابی مجلس در رای دادن های درون مجلس انتخاب می کنم .
    بر این اعتقادم که هر چند وی شخصیت سیاسی ای نیست اما مشاورین سیاسی ای دارد ، برای درون استان و شهر دکتر لنکرانی و برای کشور و منطقه و جهان منتخبین جبهه پایداری در مجلس.
    ضرغام صادقی هم نزد جبهه متحد نمره دارد هم پایداری .
    سردار شیخی را به جای ذوالانوار بر میگزینم .
    ... ((بقیه اش توی حافظه وب نمونده))
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۱۳ اسفند ۹۰

    اوس حسین افغان

    • چند روزی است که طبقه ی پایین خانه مان (خانه ی پدری) در دست تعمیر است.
      امشب فرصتی دست داد ، مخ اوس حسین جوان افغانی بنا را که تا بعد از وقت معمول مانده بود تتمه سیمان هایش را به سقف زیر بالکن بزند به کار بگیرم .
      اهل نزدیکیهای کابل است ، (پیمانکار یواشکی در گوشم گفت: سید است ، اما سید سنی) هفت ، هشت سالی است آمده ایران مستقیم هم آمده شیراز . هنوز ازدواج نکرده ، (قیافه اش میخورد سی سال نداشته باشد). بدون ذکر نام امیرخانی از سفرش به افغانستان گفتم و هرات. او هم از مزارشریف گفت ، که کبوترهایی را که رنگارنگ هستند وقتی به مزار شریف می برند سفید می شوند.
      گفت مزارشریف مثل امام رضا(ع) است ، هر کس می رود دست خالی برنمی گردد. مشکل گشایی است برای خودش .
      گفتم قاچاقی آمده ای ؟ گفت : نه ویزای زیارتی سه ماهه گرفتم ، دیگر برنگشتم .
    • هنوز لیستم را نبسته ام . این دوره انگار دلیلی برای مصلحت سنجی نمی بینم ، نتیجه انتخابات را تقریبا حدس می زنم ، تازه با مهندس هم کل انداخته ایم.
      من گفتم : مکارم ، قادری ، ذوالانوار ، صادقی ، دستغیب شیخی اینها رای می آورند ، دور دوم هم حتمی است. احتمالا مکارم و دستغیب دور اول رای بیاورند.
      البته احتمال می دهم بروبچ لامردی جبهه متحد بروند لامرد دکتر را دریابند ، قادری که رفت دور دوم همه بیایند شیراز قادری را دریابند.
      فعلا در لیست خودم قطعا دستغیب و مکارم و ذوالانوار و قادری نیستند . تاببینیم چند روز آینده چه شود!
    • آقاسید هم وبلاگش را به روز کرده و نظر شخصی اش را گفته ! بعضی چیزها لازم و ملزوم اند ، نمی شود از هم جدایشان کرد. مثل آن موقع که گفتند آقاسید گفته استعفا می دهم ، گفتم: یعنی چی؟ یعنی از خودش استعفا می دهد. یا مثلا آقای پاریابی شخصیت حقیقی دارد و حقوقی ، این هم از آن حرفهاست . البت بر و بچ هم زیادی گیر دادند ، دلش می خواهد برود در ستاد احمدرضا چرا اینقدر گیر میدهید که از این اصطلاحات جدید ابداع شود.
    • روایت را هم که بی میل نبودم ایام انتخابات روی هوا باشد ، بحمدالله عملا به خاطر گرفتاریها روی هوا رفت.
    • هر چه التماس کردیم که استاد بیا چند تا سوال بده نخواهیم همه ی محدوده ی امتحانی را بخوانیم ، زیر کتش نرفت که نرفت. ابرو بالا انداخت. حالا مانده ام با دویست صفحه امتحان مکاسب ، چند روز هم بیشتر وقت ندارم .
    • دوبیتی های ابوسعید ابوالخیر را در موبایلم می خواندم ، جالب است .
    • از خودم خوشم نمی آید.
    • با حساب وام بانک ملی 14 درصد سودی احتمالا کربلا هم ماسیده است ، هرچند هنوز گیر گذرنامه هم باز نشده و گرفتار نظام وظیفه و اجازه خروجم. اما به این حرفها که نیست ، شاید هم حالا که منتشرش کرده ایم بهشان برخورد و طلبیدند.
    • صبح شاهچراغ ، یارو داشت ورزش می کرد ، توی حرم ، شنا می رفت ، لنگش را باز می کرد ، خلاصه اوضاعی راه انداخته بود ، صوت درس که تمام شد بلند شدم بروم مدرسه ، گفتم یه چیزی بهش بگم. گفتم : این جا جای ورزش نیست ، برو تو حیاط ! گفت: تو حیاط سرده ، میخوای برم شیشه بکشم ، می خوای برم عرق بخورم ، دارم ورزش می کنم. اوه اوه یارو دیوانه بود. پیراهنش را هم درآورد و با زیرپراهنی به کارش ادامه داد.
      کاش بهش گیر نداده بودم.
    • این هم بعد نوشت: راحیل و ماه ناتمام به روز شده اند ، چه صفایی دارد خواندن مطلب برادران! ایول!
    • یه بعد نوشت دیگه: این عکس روح الله رو تو شیرازه دیدم چقدر خوشحال شدم!
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۸ اسفند ۹۰

    سالگرد قسر در رفتن از دست عزرائیل

    • یک سال پیش در چنین روزی که گذشت (6 اسفند) ما ساعت یازده صبح بین دارالمیزان و گله دار چپ کردیم . من بودم و بی وی و دوآبجی ، بی وی کارش به عمل جمجمه (ترمیم ترک احتمالی) کشید ، یکی از آبجی ها دچار شکستگی چند دنده و برخی عوارض شد ، آبجی اون یکی و خودم هم هیچ باکمان نشد ، راننده من بودم ، الان همه بحمدالله خوبند.
      البته کلی فراز و نشیب و ترس و لرز و گرفتاری داشت که شرح ما وقع را حس بیان نیست .
      اینم عکساش:[gallery link="file" order="DESC"]
    • اخیرا عده ای معلوم الحال (++) اظهارات خلاف واقعی در مورد حقیر نموده و در این فضای انتخاباتی سعی در تخریب حقیر سراپاتقصیر داشته اند ، من همین جا از همین رسانه کلا تکذیب میکنم و میگم : خودتون کرم دارید ، به من چه ؟!!!
    • دیروز بعد از حدود یکسال سالن نرفتن ، با بچه های اتحادیه رفتیم سالن. به شدت عضلاتم گرفته . نماز خواندن ، راه رفتن ، نشستن ، از همه بدتر چشمتان روز بد نبیند دسشویی رفتن به شدت عذاب آوره!
    • فضای انتخاباتی لامرد جذاب تر از شیرازه ، بی وی امروز می گفت : خدا کند دکتر موسی رای بیاورد پیرزنها از مرگ حتمی نجات می یابند. (ناگفته نماند دیبا(ننه بزرگ) ما هم بعد از عمل توسط دکتر موسی دارفانی را وداع گفت).
    • سخنرانی حاج آقای طائب در جمع طلاب خیلی جالب بود (چهارشنبه هفته ی قبل ، صبح) صوتش رو ضبط کردم ، فرصت نشده بذارم رو سایت .
    • این روزها خانه ی پدری در حال تعمیر است ، کند و کوب و سر و صدا ، از شانس بدشان برف و باران هم شروع شد. گرفتاریها بیشتر شده و هفته آینده هم امتحانات نور علی نور.
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۶ اسفند ۹۰

    عین حجیم

    سلام علیکم و رحمت الله

    • با عین حجیم ، این روزها بعضی هم صنفها را می بینم با یک ریش پری و لحن صحبت قوی ای و بیان حاج آقایی ای .
      از نظر درسی که هم ردیفیم ، چه چیز باعث این حجم از عین در وجود آنان می شود و چه چیز باعث گفتن کلمه چاکریم در وجود من؟
      یعنی من متواضعم؟ یا آنها خیلی عرفانی اند؟
      من لاابالی ام و رعایت شان نمی کنم؟ یا آنها خیلی سخت می گیرند؟
    • دیشب نزدیک بود دوست دختر پیدا کنم ! به بی وی نگویید یک وقتی ها ! خطر داره حسن.
      یارو زنگ زده ، شمارش نهصدوسیزده است ، میگه الو حاج آقا علوی ، میگم بفرمایید ، قطع میکنه .
      بعد از ده بیست دیقه اس ام اس میزنه که : ببخشید ما فلان جا اردوهستیم اینجا تعریف شما رو شنیدم اسمتون هم تو مجله دیدم ، خواستم باهاتون آشنا بشم .
      نوشتم: تعریف؟ آشنا؟
      نوشته بله ، اینجا دانشجوها هستن تعریف ، مجله هایی که بهمون دادن شماره شما توی اونا بود.
      (حالا خدا وکیلی شماره درج شده توی قسمت توزیع کنندگان مجله راه ، کجاش آدم رو مهم میکنه ؟)
      منم نوشتم : ببخشید من ساعت 5 صبح شاهچراغ برنامه دارم (حالا سهشو بگیرید با محمدجعفر قرار داشتم یه کم مباحثه کنیم) حرم بی بی رفتین ما رو هم دعا کنید.
      خواستم بنویسم اگه کاری داره با مدیر برنامه هام تماس بگیره و شماره آبجی رو بدم ، پشیمون شدم.
      به هر حال اونم دو تا اس ام اس دیگه زد و گفت که ببخشید حاج آقا مثل این که ناراحت شدید ، من واقعا مشکل داشتم به کمکتون احتیاج دارم ، اگه ممکنه هر وقت فرصت داشتین بهم خبر بدین.
      حالا رفقای اصفهانی بودن خواستن اذیت کنن ، یا چیز دیگه نمی دونم . یا من چه کمکی می تونستم بکنم با توجه به این که اون گفته بود قم هستم ، منبع آخوندا باز هم ندانم!
      به هر حال خودش موجب ادخال سروری شد .
      این تازه خوب بود ، اتفاقات جالب تری وقتی حجره دار بودم توی اصفهان افتاده بود که آنها گفتنی است و شنیدنی ، فرصت بشه بنویسم اینجا در تاریخ زندگی ام بماند.
    • کلاس دکتر هم که تعلیق شد ، ناراحت شده از این که بچه ها سر کلاس نمی آیند ، حالا ما دیگر از کلاس فلسفه و کلام محرومیم چه خاکی بر سر کنیم؟ (نه خیلی هم اهل درسیم؟!)
    • باورت میشه هنوز کتاب نوشتم تا بماند رو تموم نکردم؟( هر چی آدم باهاش قیافه بگیره از آدم میگیرن ، خدایا غلط کردیم ، بیذو کتابمونو بخونیم)

    خدا همه رو به راه راست هدایت کنه ، از جمله حقیر سراپا تقصیر را.
    فکر کنم این نوشته سرجمع کمی از عین حجیم آن برادرانمان نداشت.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۲۸ بهمن ۹۰

    جشنواره ، موتور ، خواب

    • این روزها گرفتارم ، گرفتار .
      یک خریتی کرد سه چهار ماه پیش ، وقتی درجه دار نیروی انتظامی به موتورم گیر داد و خواست ببره پارکینگ ، نکردم همون اول بگم : بابا ! بیخیال ، ما طلبه ایم و ...
      غلط اضافیه دیگه ، حالا باید بدوم تا آزاد بشه . حالا سر بزنگاه ، بیمه موتور تموم شده ، پلاک موتور هم که گم شده بود قوز بالا قوز ، شونصد روز موتور تو پارکینگ بود و کلی هم پول پارکینگ میشه . بعد از کلاس میزنیم می ریم دنبال کاراش . اونم با موتور داداش قدرت ، اونم تو این سرما ، از این سر شهر تا آن سر شهر . از راهنمایی رانندگی نزدیک فلکه ولیعصر تا شماره گذاری اونور پلیس راه جاده بوشهر.
    • چه حس خوبی دارد اینجا نوشتن!!!
    • ظهر که میام خونه ناهار پایین نرفته باید بریم جشنواره فیلم فجر . مثلا به عنوان خبرنگار ، اولین فیلم سینما سعدی معمولا خارجیه ، تا حالا که تقریبا چرت بوده. دیروز که دومی و سومی رو بیخیال شدیم و رفتیم کانون.
    • امروز جشنواره فیلم اول که هیچ . فیلم دوم «یکی می خواد باهات حرف بزنه» بود ، بهانه ای بود برای ترویج پیوند اعضاء . هر چند در آن گذشت از رابطه فاسد شوهر هم آموزش داده بودند و گفته آخر فیلم زنی که به خاطر رابطه ی شوهرش طلاق گرفته پشیمان می شود. اما دردم از جای دیگرش بود ، رسما حجاب به افتضاح کشیده شده بود ، رسما دختر نوجوان فیلم که دانش آموز بود در صحنه اجتماع فقط با کلاه حاضر میشد . زن نقش اصلی فیلم هم که معلم بود و باز یک موجود فرهنگی در جمهوری اسلامی او هم حجاب افتضاحی داشت. نمی دانم رعایت چند نکته اسلامی در فیلم به فیلم نامه آسیب میزنه ، به ساختار آسیب میزنه ، چی میشه ؟ مثلا چی می شد سر اون دخترک یه روسری بود ، هر چند شل ؟  همین روزها یادداشتش را برای روایت می نویسم .فیلم که تموم شد اعصابم داغون بود از این جریان تا  رفتیم فیلم بعدی که «شور شیرین» نام داشت . در مورد شهید کاوه بود. فیلمی بدون هیچ گونه نو آوری خاص. مثل همه ی فیلم های دفاع مقدس اما با داستانی جذاب برای چون منی که عشقم این چیزهاست . البت کردهای ضدانقلاب را هم خوب به تصویر کشیده بود. و همچنین کردهای با غیرت و انقلابی را .
    • دوست داشتم کمتر بخوابم ، یا مثلا یه روز در میون بخوابم . حیف که زورم نمی رسه . حیف!!!
    • فردا هم روز خداست . الهی تول من امری ما انت اهله.
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۱۶ بهمن ۹۰

    فردا ، امتحان فلسفه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۱۱ بهمن ۹۰

    اولین روز درس بعد از تعطیلات آخر صفر

    • صبح پیامکی فرستادم به استاد که کلاس هست یا نه ؟ گفت : بعید است!
    • برای کلاس دوم رفتم مدرسه ، هم استاد فقه فریادش به هوا بلند بود هم استاد اصول که : 17 روز تعطیل بوده اید حالا هم همه تان نیامده اید؟ این چه وضعش است؟
    • کلی کار عقب مانده دارم ، توی این یک هفته ای که شیراز نبودم اندازه یک ماه کار نکرده ام .
    • حال نوشتن هم نیست.
    • به جاهای جالب کتاب نوشتم تا بماند رسیده ام .
    • فعلا.
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۸ بهمن ۹۰

    کاش شیراز بودم

    • یعنی واقعا امروز شهادت امام رضاست و من اینجام؟
      یعنی نه مشهدم و نه حتی مسجد الرضا؟
      یعنی شبهای گذشته را به مراسمی نرفته ام؟
      پریشب آرزو دلم تنگ شد ، حسرت خوردم ، به خصوص وقتی دیدم کانون این ایام را کامل مراسم دارد.
    • دیروز رفتیم پیش خاله زینب ، وقت خداحافظی التماس دعایی گفتم با تمام وجود ، اعتقاد عجیبی به دعای وی دارم ، شاید دلیل اش مظلومیتی که در این فرد دیده ام. برای خودش امام زاده ایست. نمیدانم سراش در تنهاییشان است یا چیز دیگر؟
      بالاخره خدا اگر چیزی از انسان بگیرد چیز دیگری میدهد. عمه مریم عباس هم همینطور است ، او هم امامزاده ایست واجب التعظیم ، قلبا دوست دارم کار مهمی که داشتم به این ها التماس دعا بگویم.
    • دلم گرفته ، کاش امروز شیراز بودم و میرفتم مسجد الرضا(ع) ، ما اجر عزاداری از فاطمه (س) میخواهیم.
      یا زهرا(س).
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۴ بهمن ۹۰

    یا غریب مدینه ، یا حسن مجتبی (ع)

    • امروز به غربت حسن (ع) اندیشیدم ، چه سخت است در خانه خود غریب باشی!
      همسرت که محرمترین محرمان است به تو نامحرم شود؟!!!
      قربان غربت و مظلومیت ات یا حسن مجتبی(ع)
    • امشب خبر رد صلاحیت بعضی از کاندیداهای لامرد را در تراکمه دات کام خواندم. البته رد صلاحیت که چه عرض کنم ، نداشتن بعضی شرایط یعنی احراز شرایط کاندیداتوری.
      همچنین شنیدم جمع محرز نشده ها راهی تهران شده اند برای محرز کردن.
      بعضی ها را هم دیدم از میدان به در رفتن رقیبان خوشحال بودند و این شادی را به هیچ عنوان پنهان نمی کردند.
      چرا؟ به راستی چرا؟ نکند به خاطر این باشد که فردا به خاطر آشنایی با آن کاندیدای نماینده شده فرزندمان ضمانت شغلی بیابد ، وامی بدون دردسر گیرمان بیاید ، به کاری مشغول شویم ، یا به سمتی بالاتر دست بیابیم ، نکند!!! پس مصالح مسلمین چه؟ یعنی این می شود مسلمانی ؟ آیا تکفیر برادر دیگری که به هر دلیل کاندیدا شده عین مسلمانی است؟
      هر چند انتقاد و روشنگری در خصوص کسی که قرار است تصمیم گیر و قانونگذار مملکت مسلمین شود جای خود را دارد ، اما اندیشیدن به نیتمان هم مهم است.
      این آقای اسدپور هم افاضاتی فرموده که جای تامل دارد و مجریان را متذکر میشود:متر ولایت پذیری به دست کسانی افتاده که آنچنان تنگ نظرند که روحانی و جانباز و فرزند شهید هم در این متر ولایتمدار نیستند. واقعن باید به این متر شک کرد!(پیامی ذیل اینجا+)
    • امروز دقایقی به تعزیه سبخی هم رفتم و از دور پسر دائی ها را در حال خواندن تعزیه دیدم. فرصت نشد بیشتر بمانم.
      تعزیه شهادت حضرت رقیه بود و وقتی به اهلبیت (ع) در اسارت اندیشیدم چه دردناک بود.
    • دلم گرفته ، احساس غربت میکنم ، کاش خانه ی خودمان بودم.
      یا انیس من لا انیس له.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۲ بهمن ۹۰
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب