۶۹ مطلب با موضوع «روزانه ها» ثبت شده است

دست کم نگیریم!

  • امروز را بیشتر به بطالت گذراندم.روز خوبی نبود.
  • پیش از این ها فکر میکردم تعزیه خواندن و شبیه کار ساده ای است و به آنهایی که به این کار مشغولند دید خوبی نداشتم.
    اما امروز که علی داشت نقش حضرت عباس(ع) در تعزیه امام حسن(ع) را تمرین میکرد و من هم به شوخی جوابهایی را که دیگران در تعزیه میخواستند به او بگویند می خواندم ، فهمیدم کار ساده ای نیست حنجره ی آبادی می خواهد و صدای خوبی که ما از هردو بی بهره ایم.
    خلاصه این که دست کم گرفتن کار دیگران اصلا خوب نبود و خدا را شکر که ما این را فهمیدیم .
    برکتی هم دارد این تعزیه خوانی ها ، بالاخره خودش بهانه ای است برای اتصال به اهل بیت(ع).
  • صوتهای فرهنگ رسانه را که دکتر یامین پور و دکتر سیدمجید امامی و تنی چند از اساتید دانشگاه و ارتباطات درس داده اند دارد کم کم آماده می شود.
  • روایت را هم آرزومندیم دوباره فعال شود مثل قبل ها ، البته کار مشکل شده با این رقبا و دوران تک بودن و ترک تازی گذشت.
  • دلم برای روضه لک زده بود ، اگر چند دقیقه روضه های محمود کریمی را هم امشب در ماشین گوش نداده بودم ، نمی دانم چه به سرم می آمد. خدا توفیقمان بدهد بنشینیم پای روضه ها و تلاش کنی چشممان نم بردارد. ما که مال اشک ریختن نیستیم.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۱ بهمن ۹۰

    نماز جمعه وراوی

    دیشب راه افتادیم ، صبح قبل از نماز رسیدیم وراوی.
    دارالمیزان داشت خسته کننده می شد که صوتهای روی فلش رسید به صوت دهه اول محرم حاج محمود کریمی. دگرگونمان کرد ، عجب شعرهایی !!! به به .
    امروز رفتم نماز جمعه وراوی ، حاج آقا بحرینی گرجه خطیب قابلی نبود اما آدم باصفایی بود.
    استفاده معنوی اش را بردیم.
    هیجان انگیز است وقتی بشنوی مرتضی میشود داماد امام جمعه وراوی .
    به عبارتی امام جمعه محل مرحوم پدر خانم ما می شود پدرخانم مرتضی یکی از بهترین دوستان ما.
    • امروز مشکلات نخلستان رو برطرف کردم و خبرنامه را روی آن نصب کردم .
    • چند صفحه ای هم کتاب : نوشتم تا بماند خواندم.
    • پمپ آب را هم برای مادرزن راه انداختیم و برایش کلید برق گذاشتیم که هر وقت نخواست خاموشش کند که سر وصدا آزارش ندهد.
    • چند تیم هم با حسن و علی فیفا 11 بازی کردم.
    • الان هم که روزنوشت می زنم.
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۳۰ دی ۹۰

    نوسان ارز ، خوشحال ها ، ناراحت ها!

    امروز خیلی کار داشتیم ، کارمان به بازار خورد ، قماشهای مختلف اش.
    عده ای حریصانه حتی فروش را نگه داشته بودند و می خواستند بالاتر برود و بفروشند.
    مثلااین طور که فهمیدم یارو هاردی که صد هزار تومن بود را الان حدود سیصد هزارتومان می فروخت.
    خلاصه: آنهایی که سود می بردند خوشحال بودند از این نوسان.
    آنهایی که سود نمی بردند، ناراحت بودند ، ته دلش را که چک میکردی می دیدی ناراحت است از این که او سود نکرده ، نه از ضرر مشتری.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۲۸ دی ۹۰

    چه خوب نوشت ، تا بماند

    یکی دو سال پیش بود گمانم ، حبیب احمدزاده در برنامه ای در ماه مبارک رمضان سه کتاب را پیشنهاد کرد که حتما بخوانیم .

    کوچه نقاشها
    شیلان
    نوشتم تا بماند (یادداشت های روزانه آیت الله جمی)

    این روزها گفتم بودم بچه ها اگر دارند امانت بدهند اگر ندارند هم پیدا کنند بخرم.
    بالاخره یکی از این کتابها دیشب به دستم رسید .

    عجب کتابی است .
    این کتاب به اهتمام محسن کاظمی تنظیم شده است.( خدا بر توفیقاتش بیفزاید)
    او در مقدمه می نویسد: دقیقا آخرین روز اردیبهشت86 بود که آقای مرتضی سرهنگی(رئیس دفتر ادبیات و هنر مقاومت) دست نوشته هایی را در مقابلم گذاشت و گفت این یادداشتهای روزانه امام جمعه سابق آبادان ، آیت الله جمی است ، می خواهم شما آن را مدون کنید. به دلیل تراکم کاری و مشغول بودن به طرحی پژوهشی ، از پذیرش کار جدید اکراه داشتم ؛ اما مقدمتا قبول کردم و یک هفته برای گفتن جواب نهایی مهلت خواستم. در این پندار بودم که در این فرصت ، دلایل (بهانه های) لازم و منطقی (!) برای زدن رگ و پی آن بجویم و بدین ترتیب از زیر بار این کار شانه خالی کنم.
    مطالعه ده صفحه از این دفتر را تمام نکرده بودم که نسبت به فکر و پندار اولیه خود شرمگین شدم ؛ چرا که این یادداشتها در روزهایی فراهم آمده بود که من و امثال من آرامش و سلامت این روزها را مدیون پایمردیها و جان فشانیهایی هستیم که در آن شرایط و روزهای خطر شکل گرفت...

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۲۵ دی ۹۰

    .:: پایی که جاماند ::. شروع شد

    پایی که جاماند1- صبح استاد نصیحتم کرد ، گفتم استاد من فقط همان صبح امتحان درس را خواندم ، گفت: خب تو استعدادش رو داری ، وقتی صبح امتحان درس رو میخونی و نمره میاری ! چرا وقت نمیگذاری ؟!
    این استاد فقه آدم جالبی است ، واقعا در ارائه بحث هم خوب مطلب را می رساند هم سریع تر از اساتید قبلی. رساله ی یکی از علمای شیراز را هم ایشان تدوین کرده . خدا بر توفیقاتش بیفزاید.
    2- نمی دونستم بچه ها امتحان دارن ، دو نفره کلاس را برگزار کرد ، کلاس دومی را عمدا نرفتم که برگزار نشود ، میگفت با یک نفر کلاس من رسمی است. خلاصه کلاسهای بعدی به دلیل امتحانات تعطیل شد.
    3- صبح توی بیمارستان شهیدفقیهی برای یک نامه مبنی بر این که عیال برای امتحان عملی ورزش شرایطش مساعد نیست دوباره آزمایش و اینها نوشتند.
    در این بیمارستان دولتی شیراز زور است باید به زور چک شوی و به زور بستری شوی ، خیلی بیماران را دوست دارند!
    حتی اگر سابقه ی پرونده ات از همین بیمارستان دست ات باشد.
    4- پنجشنبه امتحان فلسفه(بدایه) دارم ، قرار بود امروز 7 ساعت صوت اش رو گوش بدم ، دو، سه ساعتیش رو توی بیمارستان گوش دادم ، بقیه اش دیگه واقعا حسش نبود.
    نهایتا از رو کتاب میخونم ، دکتر(استاد) یه فصل رو بیشتر برا امتحان نگذاشته.
    5- بالاخره پایی که جاماند به دستم رسید ، تاز شروع کردم.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۲۰ دی ۹۰

    کرم کار اجرایی!!!

    بسم الله الرحمن الرحیم، بر محمد و آل محمد صلوات.

    نمیدانم تا حالا با این گونه افراد مواجه شده اید یانه؟!
    لزوما هم نباید آدمهای زرنگ و منظم و مرتبی باشند اما یک کرم در وجودشان است ، کرم کار اجرایی .
    اگر بگویی مثل بچه آدم بشین ده دوازده سال درس ات را بخوان بعد مثل یک آقا برو سر کار و خدمت و این حرفها زیر کتش نمی رود که نمی رود.
    راستش را بخواهید من از آن مدل آدمها هستم ، اصلا به همین خاطر هم هست بیکار نمی شوم. حتما یک کاری پیدا میکنم و انجام می دهم . اینجا نشد جای دیگر.
    چند وقتی بود از بعد از کلاس یعنی ساعت یازده می رفتم اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان فارس به کار مشغول می شدم تا ساعت 7 شب ، که معمولا به درازا می کشید و گاهی تا 9 هم آنجا بودم . باورتان نمی شود به دلیل فضای اداری آنجا خیلی هم کار نمی کردم ، فقط آنجا بودم. البته شاید آنها هم آنجا بودنم را می خواستند ولی خب دیگر کم کم کل تجربیاتی که مقرر شده بود از غیب(شاید) ما از اینجا به دست بیاوریم ، آوردیم و دیگر دیدم هیچ چیز تازه ای نیست. حتی حس کردم دارم هرز میروم.
    بیخیال مال دنیا!
    رفتیم گفتیم ما چهار ساعت بیشتر نمی آییم ، که زد و رئیس گفت اصلا نمی خواهد بیایی ، یه سری کارها را برو در خانه انجام بده کفایت می کند. (ما را بگو از خدا خواسته پذیرفتیم)
    حال یک هفته نیست آمده ایم بیرون ، محمد ... زنگ زده که بیا در ... در روابط عمومی مشغول شو . گفتم: من ساعت یازده به بعد میام . گفت: بیا. گفتم: باید پای سربازیم بیفته. گفت: بیا. دیگر خودم کم آوردم. گفت : البته ما هم شرطهایی داریم برای خودمان.فردا بیا با هم به بحث بنشینیم .
    تاب نیاوردم . زنگ زدم حاج آقا (کسی که به حق، چیزها از او آموخته ام که نگو و نپرس) گفت: اگر سربازی رفتن برایت مبرم نیست. و اگر احساس نمی کنی که باید حتما بروی کار اجرایی انجام بدهی(عبارت اخرای همان کرم کار اجرایی خودمان) بشین درست را بخوان .
    ادامه داد: اگر میخواهی من برایت استخاره هم میزنم. گفتم نه حاج آقا حرف شما سند است تا اخرش. دیگر استخاره می خواهم چه کار . گفت: کار اجرایی به صورتی است که گسترده می شود ، و دیگر تمام زندگی آدم را می گیرد. تو باید خودت یک شهر را اداره کنی (عمرا!) .
    التماس دعایی گفتیم و خداحافظ .
    مدتی بود می خواستم این چند خط را بنویسم . اما بهانه اش جور نمی شد. اصلش این است که من خودم هم این کرم را دارم و نمی توانم مثل بچه آدم بنشینم سر درسم لذا پیامکی زدم به اکبر که مایلم در قسمت طلاب مجموعه تان کمک کنم. خب مسجد گنج هم که مغرب و عشا می رویم ، این سایت و اون سایت هم که سرک میکشیم ، فکر کنم مشکل این مرض هم حل شود.
    این نوشته برای ثبت در روز نوشته ها بود و بس!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱۹ دی ۹۰

    «حافظ هفت» میخوانم ، خواندنی است!

    با همه چیز «حافظ هفت» ارتباط برقرار میکنم . با انفجارش ، با اسمهایش که خیلی از آنها را می شناسم با خیابانهایش که در آن زندگی کرده ام ،با مستندات سفرش که خود در برخی از آنها حضور داشته ام با...

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۱۳ دی ۹۰

    «حافظ هفت» میخوانم ، خواندنی است!

    با همه چیز «حافظ هفت» ارتباط برقرار میکنم . با انفجارش ، با اسمهایش که خیلی از آنها را می شناسم با خیابانهایش که در آن زندگی کرده ام ،با مستندات سفرش که خود در برخی از آنها حضور داشته ام با...
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۱۳ دی ۹۰

    دیش/گنبد وارونه!!!

    محله ما مسجد ندارد که مردم را از ظلمات جدا کند و فضا را پر نور کند.
    گنبدی نیست که بلندی اش چشم نواز شود و نمادی از خدا باشد و نور را در فضای محله منتشر کند.
    اما عکس آن دیشهای شیطان خانه ها را مسجد شیطان کرده است .
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۲۲ مهر ۹۰

    خریت!

    الان فرودگاهم !
    ساعت پنج و پنجاه ، صبح.
    حسن را بدرقه کردم برود اردوی وبلاگ نویسان.
    در نمازخانه نشسته ام داده های وبلاگم که در وردپرس بود بازیابی می کنم .
    در نمازخانه .
    کلا دوهزار و دویست تومن داشتم.
    حوس یه چیز داغ کردم.
    رفتم قهوه خانه(شاپ یا هر زهر ماری ، اصلا مهم نیست) فرودگاه .
    گفتم یه چیز داغ میخوام .
    گفت بشینید میارم خدمتتون .
    گفتم نمیخوام بشینم .
    گفت بشینید میارم خدمتتون.
    یه بشقاب ، یه لیوان نسکافه و یه کاکائو.
    چفدر میشه ؟
    سه تومن.
    سه تومن؟(مخم سوت کشید)
    اینشو(کاکائو) حذف کنید.حالا چقدر شد؟
    دو تومن.
    پ ن : آخه یه لیوان آب جوش با یه کم پودر نسکافه چی چیه که میشه 2 هزار تومن؟ ، حالا باید پیاده روی کنم تا اولین ایستگاه خط واحد.
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۷ مهر ۹۰
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب