۶۹ مطلب با موضوع «روزانه ها» ثبت شده است

نمک گیر بانوی کرامت

شاید یکی دو هفته قبل بود. یک روز ظهر خوابیده بودم، خواب دیدم در خیابان جلوی حرم حضرت معصومه «س» هستم. یک دختر و پسر تازه عروس و داماد داشتند جلوتر از من می رفتند که یک خادم آنها را صدا زد. من متعجب قضیه را دنبال کردم. خادم حالشان را پرسید و دو تا ژتون غذای حرم گذاشت کف دستشان. رفتم کنار خادم و گفتم ما هم دو نفر و نصفی هستیم به ما هم ژتون بده! انگار نه انگار که صدای مرا شنیده باشد. با این که ژتونهای زیادی در دستش اما هیچ توجهی نکرد! نامرد!(این نامردش را در خواب نگفتم ها!) هیچی! ما نا امید رفتیم داخل آشپزخانه حرم، دلمان بدجوری غذای حرم می خواست گفتیم می رویم التماس می کنیم غذا می گیریم. داخل آشپزخانه که رفتم پشیمان شدم. گفتم به خفت اش نمی ارزد. بیخیال. آنجا روی میز نمکدان گذاشته بود. کمی نمک ریختم روی دستم و تبرکی مزه مزه کردم.
از خواب بیدار شدم و حالم گرفته تر از داخل خواب!
این خواب گذشت تا چند روز بعدش، کسی که قبلا از طرف یک نهاد نیمچه حوزوی از من دعوت به همکاری کرده بود تماس گرفت و قرار کاری گذاشت و همکاریمان شروع شد.
باز هم حالم گرفته شد.
اگر به من غذای حرم می دادند چه اتفاق بزرگی برایم می افتاد، هم مادی هم معنوی!
هر چند ما به همین نمک اش هم راضی هستیم و از سرمان هم زیاد است.
اما حسرت غذای حرم! غذای حرم! غذای حرم!

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۸ اسفند ۹۶

    پرتغال ما پرتغال اونا

    همشیره برای کار اداری از شیراز آمده بود و برای ما سوغاتی پرتغال آورده بود.

    یک پرتغال را قاش کردم و نصفش را دادم به بانو و یک تکه دادم به محمد صالح یکساله و تکه ی باقیمانده را خودم خوردم.

    چقدر شیرین بود.

    الان هم دوباره بانو آمده بود یک پرتغال در دست می گفت این پرتغالها چقدر خوشمزه اند! به به!

    پرتغالی که ما می خریدیم کیلویی 2500 تومان بود، اما این پرتغال ها کیلویی 6000تومان به بالاست.

    بچه هم انگار با این پرتغال ها بیشتر صفا می کرد، آن تکه را که خورد دوباره سر و صدا از خودش درآورد که دیگر هم میخواهم! چیزی که قبل از آن سابقه نداشت.


  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۸ اسفند ۹۶

    عکاسی از جوان نمونه سال

    چندین سال پیش یکی از دوستان از طرف سازمان ملی جوانان به عنوان جوان نمونه کشوری معرفی شد.
    قرار بود در تالار حافظ شیراز هدیه اش را بدهند، من هم رفتم، این رفیق ما دوربین دیجیتالش را که آنموقعها خیلی هم جا نیفتاده بود و امکاناتشان هم مثل الا نبود به ما سپرد تا وقتی روی سن جوان نمونه می شود عکسش را بگیریم.
    ما جو خبرنگاری گرفتمان و مدتی قبل از رفتن رفیقمان روی سن چند عکسی از حواشی برنامه گرفتیم، وقتی دوستمان رو سن رفت برای گرفتن جایزه من هم شیر شدم و مثل عکاس های حرفه ای رفتم آن طرف سن با زاویه ای خوب که عکسش را بگیرم.
    رفیقمان را صدا زدند و من زاویه را تنظیم کرده و آماده برای عکس گرفتن، آن مقام مسئول دست رفیقمان را گرفت و لوح را به دست او داد، ما هم که از قبل دوربین را تنظیم و با تمام فیزیک و متافیزیکمان روی کادر مذکور متمرکز بودیم دستما را روی کلید دوربین فشار دادیم.
    فشار دادن همانا و خاموش شدن دوربین همان!
    باطری تمام شده بود!
    به همین راحتی!
    رفیقمان آمد که عکسهایش را که وجود خارجی نداشت ببیند وقتی فهمید باطری اش تمام شده وا رفت و گفت: اشکالی نداره، بیخیال!
    ولی من که می فهمیدم دارد توی دلش با همان تکیه کلامش می گوید: خو ریقو، من دوربینو ره دادم دست تو از من عکس بگیری ورداشتی ا در و دیوار عکس گرفتی.

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱۲ مرداد ۹۴

    می خواهم...

    ب...
    سی سال و اندی عمر کرده ام تازه می خواهم
    مکالمه عربی یاد بگیرم
    مکالمه انگلیسی هم شاید بخواهم
    قرآن را هم می خواهم حفظ کنم
    بعد از مرگم اگر این مطلب را خواندید ببینید آیا می توان تازه از سی سالگی شروع کرد یا نه؟
    ببینیم خواستن توانستن بوده یانه؟
  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۴ مرداد ۹۴

    آدمی که کتاب نمی خواند می گندد

    من احمق را بگو چهار پنج سال آزگار به بهانه های واهی مثل بی پولی و اینکه کتاب می خرم نمی خوانم بد است و این حرفها درست و درمان کتاب نخوانده بودم. امسال (سال ما بچه مدرسه ای ها، سال تحصیلی است، از مهر تا مهر، پس هنوز امسال است، هر چند نمایشگاه هم  اردیبهشت است و اینبار امسال ما با امسال بقیه همخوانی دارد ولی حتما باید این نکته ی مهم را می گفتم) چه پرانتزی! می گفتم! امسال رفتم نمایشگاه کتاب و یک دل سیر کتاب خریدم، البته مثل آن سال که الکی رفتم نمایشگاه نشد، قبل از این که بروم نمایشگاه کتابهایم را انتخاب کردم و بعد رفتم مثل یک بچه ی خوب گشتم غرفه هایش را پیدا کردم و خریدم.
    این که هی فرت و فرت دارم وبلاگم را به روز می کنم هم از عقده ی به روز نکردن طول سال به خاطر بهانه ی کاملا واهی (به وسواس املاء کلمات دچار  شده ام، همین الان رفتم املاء واهی را سرچ کردم درست باشد) درس خواندن هیچ نمی نوشتم.
    الان بعد از این کتابهایی که خوانده ام احساس تحول می کنم، حتما وقت می گذارم و از آنها در اینجا هم می نویسم.
    آدمی که کتاب نمی خواند می گندد مرداب می شود، تعفن می گیرد.

    اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ  بخوان به نام پروردگارت که آفرید

    ...


    اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است.

    الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ  همان کسی که به وسیله قلم تعلیم نمود.

    عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ و به انسان آنچه را نمی‏دانست یاد داد.

     

     

  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۱ مرداد ۹۴

    رفع خستگی، عصبانیت و ناراحتی با یک متن هلو

    هیچ چیز حالم را مثل یک متن هلو خوب نمی کند. شده در اوج خستگی بدنی یک متن ادبی یا یک وبلاگ به روز شده و یا تکه ای از یک کتاب را خوانده ام و قبراق (حوصله چک کردن املایش را ندارم) سر حال آمده ام.

    البته من که تاحالا اصلا با زنم دعوایم نشده (الکی)، در اوج عصبانیت دعوای زن و شوهری بیخودی باید بروی یک متن ادبی هلو بخوانی چنان آرامت می کند که میروی خودت به پاچه خواری میفتی و اگر حتی حق با تو باشد که محال است حق با مردها باشد، منت کشی می کنی و ماجرا را فیصله می دهی.

    هیچ وقت یادم نمی رود، بعد از آخرین عمل جراحی پدرم، خیلی به او بد می گذشت، دچار انسداد روده شده بود، شکمش عین یک مشک پر، باد کرده بود. هر چه می خورد بالا می آورد، انرژی اش هم تحلیل رفته بود، وضعیت اسفناکی بود، نفهمیدیم چطور صبح شد، یکی از پرسنل بخش بیماری پدرم در بیمارستان اطلاعات خوبی در مورد اتفاقات بعد از آن عمل جراحی داشت، صبح قبل از شروع کارشان دم در اتاقش بودم، اما در کمال ناباوری پوستر همایش کشوری کلورکتال (بیماری پدرم) را دیدم که همان روز برگزار می شد و همه ی پرسنل مربوطه هم رفته بودند همایش برپا کنند.

    مثل دیوانه ها دور خودم می چرخیدم، از همکارانش خواستم شماره موبایلش را بدهدند، ندادند، داشتم از دلهره و نگرانی بابا می مردم، اینقدر آشفته بودم که نگو و نپرس، رفتم داخل حیاط بیمارستان نمازی روی صندلی کنار درختان نشستم موبایلم را در آوردم و شروع کردم به تند تند قرآن خواندن، انگار آب ریخته باشند روی آتش، آرام شدم، حتی قرآن هم یک متن است، اما مقدس و آسمانی ترین متن، معجزه کرد.

    اگر می خواهی بدانی بعدش چه شد و چه کردم، ماجرایش مفصل است. خودم دست به کار شدم و با یک ساعت اجیر کردن یک پرستار خانگی کار عجیب و غریبی انجام دادیم و مشکل بابا کمتر شد.


    در عنوان بندی وبلاگم دچار مشکل شده ام، اگر می توانید عنوانی مرتبط تر برای خزعبلات من که از هر دری سخنی است پیدا کنید عاجزانه تقاضای کمک دارم.

  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۳۱ تیر ۹۴

    او یک فرشته بود

    بعد از پخش مجدد سریال «او یک فرشته بود» از تلویزیون موج سئوالات ملت در مورد شیطان راه افتاده است و ما که طبق قانون نانوشته ی هر طلبه ای باید علامه دهر و همه چیز دان باشد گرفته اند به سئوالات عجیب و غریب: شیطان خیلیه یا یکیه؟ شیطان می تونه مثل آدم دربیاد؟ اگه شیطان از جن هست اجنه شیطان رو میبینن؟ پیغمبر فرشته رو میدید؟ اگه شیطون نبود خدا چه جوری آدم رو امتحان می کرد؟

    خلاصه باید بگم یه دوره پاسخ به شبهات صداوسیما توی حوزه قم پیدا کنن. 

    فیلم «او یک فرشته بود» داستان مردی است که بوسیله شیطان وسوسه شده و به اختلافات خانوادگی دامن می زند و یک زن به نام فرشته که همان شیطان است به او نزدیک شده و قول ازدواج به او می دهد در پایان یک با راهنماییهای یک روحانی از این منجلاب بیرون می آید.


  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۳۱ تیر ۹۴

    25دقیقه آخر

    انگار بیست و پنج دقیقه تا آخر عمرم باقی است
    بیست و پنج دقیقه دیگر از حرم میروم
    این بیست و پنج دقیقه چه کنم؟
    مگر در بیست و پنج دقیقه آدم چه می تواند بکند؟
    بیست و پنج دقیقه بنشینم غصه ی بست و پنج دقیقه ی آخرین زیارت را بخورم؟
    نه! بیست و پنج دقیقه می گویم حسین حسین حسین...
    تا اینجایش را داخل حرم نوشتم
    بعد راه افتادم دنبال صدای حسین حسین، اول رفتم رواق دارالهدایه
    بعد هم داخل صحنه انقلاب یکی داشت بلند بلند برای خودش و چند نفر دیگر روضه می خواند
    رفتم آنجا هم نشستم و گفتم حسین حسین حسین
    اصلا باید این گونه زیست
    بگردیم کجا می گویند حسین حسین
    برویم آنجا بنشینیم بگوییم حسین حسین حسین
    از کجا معلوم بیست و پنج دقیقه آخر عمرمان نباشد؟!

  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۱۰ تیر ۹۴

    ماندگاری بنرهای شهادت و عزا در ایام ولادت و شادی

    آشفتگی بصری شهر در مناسبتهای مختلف؛

    ماندگاری بنرهای شهادت و عزا در ایام ولادت و شادی

    بسم الله الرحمن الرحیم

    از مسیر خیابان قاآنی در حال رانندگی ام و امروز را روز ازدواج نامیده اند ، بعضی هم آن را ولتاین ایرانی می دانند و برخی هم روز عشق هنوز به دروازه کازرون نرسیده ام که بنر مراسم شهادت امام جواد«ع» توجه ام را جلب می کند ، پس از خرید و در راه بازگشت هم از این دست بنرها کم نیست.

    شبیه این اتفاق را در دیگر مناسبتها هم دیده ام ، مثل میلاد حضرت زهرا«س» که هنوز بنرها و پرچم های مشکی پوش فاطمیه را جمع نکرده اند. یادم به حدیثی می افتد که می فرماید شیعیان ما در شادیهای ما شاد و در ناراحتی های ما ناراحتند ، و به این می اندیشم که آیا همانقدر که زدن بنرهای عزاداری و دعوت به مراسم برایمان مهم است آیا جمع آوری سریع آن نیز...؟!!! نکند در یحزنون بحزننا غش کرده ایم؟! و به راستی متصدی کیست؟ مسئولین هیئات ، سازمان تبلیغات ، معاونت فرهنگی شهرداری یا همه ؟ یا ...؟

    از آن گذشته، آیا به این نیاندیشیده ایم که حتما باید مراسمی باشد تا ما بنری را در سطح شهر نصب کنیم؟ ، چرا نباید در مناسبتی مثل همین سالروز ازدواج حضرت علی «ع» و حضرت زهرا«س» با یک بیلبورد پیام زیبایی را در مورد زندگی مشترک به مردمی که معلوم نیست سالی یک بار حدیثی بخوانند منتقل کنیم؟

    یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هایی که تبلیغات محیطی را از سایر انواع تبلیغات متمایز می‌کند، قرار گرفتن آنها در مقابل کسانی است که در حال حرکت هستند و از یک محیط عبور می‌کنند. بر همین اساس نوع طراحی بیلبوردها تفاوت دارد.

    سرعت انتقال پیام در این تبلیغات حرف اول را می‌زند. پیام باید سریع به مخاطب منتقل شود. این مسأله در هنگام ساخت تبلیغ برای مخاطبانی که در اتوبان‌ها یا خیابان‌ها در حال حرکت هستند اهمیت بیشتری پیدا می‌کند.

    نمونه های خوبی از این دست فعالیت هیئت های مذهبی در سطح کشور وجود دارد که به خوبی می توان از آن الگو گرفت ، چه نیکوست که متصدیان امر با دعوت از این افراد و برگزاری جلساتی آموزشی ذهن طراحان بیلبوردها و بنرهای مذهبی را با انتقال پیام هنرمندانه آشنا کنند.

    سیدعلی علوی

    انتها/

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۲۱ مهر ۹۲

    گلچین سینه زنی محرم دهه 80

    گلچینی از سینه زنی های محرم دهه 80 که در مطلب قبل ذکر آن گفته رفت و صوتهای تفصیلی آن موجود است ، اینجا میگذارم ، تجدید خاطره ای است حداقل برای مداحان و سینه زنان آن مراسم ها یا برای استفاده در ماشین یا موبایل.

    (برای دانلود روی عنوان کلیک کنید)

    عجب رسمیه رسم زمونه - سیدعدنان علوی

    امان از دل زینب - سیدعدنان علوی

    امشب شب تاسوعاست ویلی واویلا - سبک بهبهانی

    ای حسین جان ما به قربانت - سیدعدنان علوی

    غم عشقت بیابون پرورم کرد - سبک دشتی - سیدعدنان علوی

    جان قاسم عمو بادا فدایت - سیدعدنان علوی

    حرم آل عبا - سبک بهبهانی

    حسین جانم - سیدعدنان علوی

    کربلا یعنی هزاران سال عشق - سیدعدنان علوی

    بنشین تا به تو گویم زینب - سید محمد هاشمی

    منم زنیب... - سیدعدنان علوی

    نوحه خوانی سبک بهبهانی

    نوا - روی نیازم کجاست... - سیدعدنان علوی

    سینه زنی سنگین - سبک بهبهانی

    شیعه باز است غم - سبک بهبهانی

    تموم زندگیم مال حسینه - سید رضا و سید عدنان علوی

    سینه زنی واحد

    یا ولدی یا علی اکبر - سبک بهبهانی

    ترکیب بند عاشورایی - سید علی هاشمی

  • ۱ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۱۰ شهریور ۹۲
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب