۱۰۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم91» ثبت شده است

گزارش: انگیزه - امید - حرکت و ...

به نام خدا
سلام
خب با مصاحبه ای که آقای حداد عادل در بم انجام دادند دیگه مثل این که حجت به صورت قطعی تمام شد پس خواهشمند است هر کس کاندیدای مورد نظر خود را تبلیغ نماید .
ستادهای استان فارس احمدی نژاد روز به روز فعال تر می شوند . به طوری که تقریبا در همه ی شهرستانها به تبلیغ این کاندیدا میپردازند و بیشتر هم به صورت چهره به چهره .

انگیزه و (من اولین نفر نبودم)
روز اولی که رفتم تو ستاد به چند تا از بچه هایی که جاهای مختلف باهاشون آشنا شده بودم برخوردم . یکی فروشنده محصولات فرهنگی که خیلی بچه باحالی بود دوم یه تصویر بردار صدا و سیما که واقعا بچه ی باحالی بود . یه طلبه که خیلی از دیدنش خوشحال بودم همونی بود که خیلی شرکت در مباحث سیاسی براش مهم بود و محال بود به استاد سیاسی گیر نده با این که خیلی از بچه ها کلاس سیاسی براشون کسل کننده بود و ازش فرار میکردند .
اینها همه اش انگیزه بیشتری بهم داد و دیدم مثل این که ما دیرتر از بقیه دوزاریمون افتاده .
 
انقلابی دیگر
و اما بعدش در ستاد افرادی رو می دیدم که با شوق میان و درخواست تراکت میکنن . همش داوطلبانه شاید این روزها باور نکردنی نباشه ولی خب برای من یه امر عادی بود مثلا مغازه دار جوونی که میگفت من 12 هزار تومن میدم برای رایت سی دی یا طلبه ای که اومده بود به اصرار درخواست تراکت های بیشتری برای بردن به شهرستان فسا رو داشت .
 
دانش جو یان عاشق
از همه جالبتر دانش جویان که برای خودشون ستاد مستقلی راه اندازی کرده و خیلی فعال در شهر و دانشگاه ها کار میکنن .
 
وحدت
و جلسه شنبه شب کانون رهپویان وصال بود که قبل از مجلس گعده ای با رفقا داشتیم . من که اصلا قصد نداشتم تو اون جمع تبلیغ کنم دیدم بابا اینا خودشون یه پا این کاره ان .
 
اعجاز
یا برادر بزرگم که هیچ وقت از فحش دادن به اول و آخر نظام جلوی من دریغ نمی کرد ولی با دیدن یه فیلم از شهدای فتح خرمشهر از شبکه 3 الان داره دوستاشو که هیچ کدون نمیخوان رای بدن متقاعد میکنه که به احمدی نژاد رای بدن .
 
حمایت
شاید گزارش وار رفتم اما یه چیزی از قلم نیفته و اونم اومدن فرزند آیت الله مصباح و آیت اله تهرانی به شیراز در حمایت از آقای احمدی نژاد .
 
زنده شدن ارزشها
و این هم از قلم نیفته که پیگیر طرحی بودم برای تبلیغات آقای احمدی نژاد و میدیدم بعضیا به طبقه بالای ستاد میرن و میگن دکتر مسئول ستاد اونجاست . من هم گفتم حتما همه ی دفتر دستک ها و کلاس کاری رو اونجا گذاشتن اما وقتی برای توضیح طرح رفتم دیدم یه موکت شاید برای ریا باشه ولی جایی برای ریا هست که محل رفت و آمد باشه در صورتی که تقریبا هیچ کس به اینجا رفت و آمد نداشت . دوست دارم تکرار کنم‌ :‌ فقط یه موکت کف پهن بود و یه کولر آبی از تو بالکن روشن بود دیگه هیچی هیچ هیچ دکتر و استاد دانشگاه آیا شان مادی اش بیش از این نیست ؟؟؟‌ . ولی اینجا که عقل معاش کار نمیکنه :‌ مومن در هیچ چارچوبی نمیگنجد (البته به قول رضا امیرخانی)
  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۲۲ خرداد ۸۴

    تبلیغات مدل معتادی

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    قبل از شروع: 

    رفته بودیم اردو . فکر می کنم حدود یک ماه و نیم پیش . یه جای تفریحی تو سپیدان فارس .زمینی اونجا بود برای بسکتبال که با چند تا از بچه ها شروع کردیم داخلش فوتبال بازی . کنار این زمین یه رودخونه جاری بود که از داخل اون محوطه که با دیوار محصور شده بود رد میشد . روی دیوار همانجاهایی که آب میخواست وارد و خارج بشه برای رود جا باز کرده بودند و آب از زیر درزی بزرگ که اگه آدم خم میشد می تونست از زیرش رد بشه- آن هم به راحتی- جاری بود . وسط بازی توپ افتاد تو آب و رفت یه قسمتی گیر کرد بچه ها با چوب زدن پشت توپ و همراه جریان آب حرکت کرد و رفت . رفت و رفت . همه داشتن نگاه میکردن . من دویدم کنار اون دیوار و سعی کردم از زیر اون درز رد بشم که چشمم به توپ افتاد توپ داشت مسیر خودش رو میرفت زیبا بود من همچنان داشتم با نگاه کردن این صحنه حال میکردم و به این خیال بودم که حالا یکی از اونطرف دیوار میاد توپ رو برمیداره اما صدای بچه ها منو به خودم آورد: فلانی توپ چی شد؟

    حالا ندو کی بدو ! رسیدم به توپ رسیده بود سر یه دوراهی اگه نمیگرفتمش جریان میبردش مجبور شدم پریدم تو آب تا زانو پام رفت تو آب و شلوارم خیس شد . 

    همون موقع زد به کلم . دیدم با تعلل کردن و منتظر دیگران نشستن فقط کار خودم بیشتر شد و به زحمت بیشتری افتادم . 

    اینه که الان حتما میخوام تبلیغ کنم این دفعه دیگه کارم زیاد نمیشه حالم گرفته میشه بحث سر ۴ سال حرکت مملکته . 

    بعد از شروع‌:

    خب بگذریم بریم سر تبلیغات مدل معتادی   

    قابل توجه حامیان احمدی نژاد :

    عباسی شیخ جوانی که در دانشگاهها صحبت میکنه یه دفعه اومد مدرسه ما . میگفت اولین باریه که دارم برای شما (هم نوع یا جنس یا هر چیزی که اسمش رو بذارین)+ ها صحبت میکنم میگفت تو هر چی سفر داشته هیچ تبلیغی رو بهتر از مدل معتادی ندیده .

    این مدل یعنی Face to Face  (چهره به چهره) یعنی این که من به رفیقم میگم و آروم آروم میارمش تو راه و معتادش میکنم . و اون یکی دیگه رو میاره و به همین منوال به یاران خمار ما افزوده میشه .

    حالا اونایی که میخوان تبلیغ کنن :

    این که میگم یک نفر = یک ستاد انتخاباتی  برای همینه چون هر نفر یه نفر دیگه رو که بیاره و اون نفر خونواده و اطرفیانش رو تحت تاثیر بذاره میشه همه ی ایران پس :‌

    ما می توانیم

    از این که زود زود به روز میکنم ببخشید مطلب زیاده و فرصت کم .

    چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۱۸ خرداد ۸۴

    هر رای = یک ستاد انتخاباتی

    به نام خدا

    سلام

    خب بالاخره ما هم کاندیداهای اصولگرا را پیش خودمان به اجماع رساندیم .

    خب چه کنیم دیدیم نمیشه دست رو دست گذاشت و این پا اون پا کرد تموم شد رفت توپ افتاد اونور و این جور حرفا این شد که یه کمی جنبیدیم و زور زدیم و فشار و این حرفا تا آخر از بین سه کاندیدایی که صلاحیتشون در ذهنمون تایید شده بود یعنی احمدی نژاد و قالیباف و هاشمی یکشو رو انتخابیدیم تا بریم سراغ تبلیغش .

    خب و اما دلایل هاشمی را به خاطر این کنار گذاشتیم که اولا سر عمر از رهبر هم پیرتر تشریف دارن و ثانیا کی میخواد مملکت بیفته دست نسل دوم؟

    بین قالیباف و احمدی نژاد هم که نزدیک به هم بودن در ذهنمون احمدی نژاد رو انتخاب کردیم به دلایل زیاد که آن هم در آینده تشریح خواهد شد . مهمترین دلیل آرمانها و شعارها .

    خب خدا رو شکر بازم هم میگم اصلا مهم نیست که به کی رای میدید یعنی معین و احمدی نژاد فرقی ندارن مهم اینه که انتخاب کنید و این یعنی ایرانی هستید و خام حرف دیگران نمیشید .

    قابل توجه طرفداران احمدی نژاد :‌

    مطمئن باشید هر نفر که بخواد به احمدی نژاد رای بده به بقیه هم با دلیل پیشنهاد میکنه و این یعنی تبلیغ . تا وقتی هم از این بترسید که هاشمی رای میاره به جایی نخواهید رسید .

    منتظر تحلیل ها در مورد انتخاب من باشید

    چاکر هر چی نسل سومیه


    دکتر محمود احمدی نژاد

    هر نفر = یک ستاد انتخاباتی

    پس تبلیغ کنید (بهترینش زبانی)‌

    رای ما دکتر محمود احمدی نژاد

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱۶ خرداد ۸۴

    بیمارستان گراش

    به نام خدا

    سلام

    البته الان تو یه کافی نت در شهر لار تایپ می کنم . راسش رفتم ملاقات دوستم که لار زندانه الان راه برگشت یه کافی نت به چشمم خورد ما هم یاد اعتیاد افتادیم و هوایی شدیم اومدیم.زشت نیست ؟!

    و اما بیمارستان گراش :‌

    این غروب قرار بود بوی غربت بدهد همان غربتی که دیشب چشیدم . هنگام خوردن چایی چقدر شیرین بود و چسبید وقت شام عجب کباب گنجه خوشمزه ای بود وقت خوابیدن عجب گرم و نرم .

    همان غربتی که ابتدا در راهروهای بیمارستان گراش به سان هزار تو هر چه گشتم اتاق دایی ام که سکته کرده را پیدا نکردم .

    همان غربتی که کم کم دارم بومی شهر گراش میشم اونم دو روزه .

    اصلا همان غربتی که الان اذان از گلدسته های مسجد حال و هوای دیگه به اون خواهد داد .

    ببخشید کدام غربت؟!‌

    لطفا بیابید پرتغال فروش را ...

    نه ببخشید موذن را همان موذنی که سعی میکند خوب و مثل مکه اذان بگوید در همان مسجدی که الآن دیگر در آن نشسته ام به انتظار همان امام جماعتی که هنوز نیامده . همان مسجدی که درش را فقط وقت اذان باز میکنند شاید به خاطر ...

    اللهم صل علی محمد و آل محمد (‌اشهد ان محمدا رسول الله)‌

    اشهد ان علی ولی الله . به به .

    ... داشتم میگفتم به خاطر کولر گازی که در این گرمای گراش عنیمتی است بای مسافرانی که بیمارستان هم مسافرخانه اشان است و هم بیمارشان را بستری کرده همانهایی که راهشان دور است. روی همان چمن هایی که شب وقتی روی آن میخوابی با وجود پتو هم نمناکی و رطوبطش تمام وجودت را فرا میگیرد .

    در سایه همان درختانی که سایه اش تو را به دنبال خود میکشداند و تو ناچار چند دقیقه یکبار زیلویت را در آن پهن و جایش را تغییر میدهی . برای همان مادر و خاله ای که نشسته اند و برای هم میگویند و اشک میریزند مثل باران هر بار به بهانه ای.

    غربت تکبیر آخر اذان که هنوز هم امام جماعتی نیامده و نخواهد آمد .

    لا اله الا الله وحدانیت خدایی که خیلی وقتها باورش نمی کنی و انواع و اقسام شریک ها برایش می تراشی همان شرکی که به سان راه رفتن مور بر روی سنگ است در دل سیاه شب . تو را میگویم تو را نه خودم را علی را .

    یکشنبه بود ۸ خرداد ۸۴

    چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۹ خرداد ۸۴

    غروب !

    به نام خدا

    سلام

    میگن با غروب دل آدم میگیره . اما کدوم غروب اینقدر تو این شهر همه چیز تصنعیه که غروب هم معنایی نداره البته بعضیا ساعت غروب رو نشون میگیرن و مثلا از ساعت ۷و نیم تا ۸ دلشون میگیره این هم ماشینی شده .

    آخه با این همه آسمون دیگه آفتابی نمیمونه که بخواد برات غروب کنه .

    ده یازده روز پیش متولد شدم . هر چی بزرگتر شدم احساس میکنم دارم کوچیکتر میشم . یادش به خیر کوچیکتر که بودم چقدر راحت بودیم . زود قهر میکردم زود آشتی و همه چیز زود میگذشت هیچ چیز ماندگار نبود . اما یه کم به خودت میای میبینی هر روز داری یه کار رو انجام میدی می بینی همه چیز برات تکراریه شاید به خاطر همین باشه بعضیا منتظر هستند .

    آخه انتظار یعنی خسته بودن از اوضاع موجود . شاید هم اینطور نباشه .

    حتی وقتی میگردی دنبال عکس برای گذاشتن زیر مطلبت هر چی سرچها رو زیر و رو میکنی می بینی اونا هم مصنوعی اند .

    طبیعت کجایی که دلم برات یه ذره شده .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۶ خرداد ۸۴

    می گویند ز غوره حلوا سازی !

    سلام

    و باز هم نیامده ام جز برای انتخابات .

    هاشمی آمده قالباف مانده احمدی نژاد قدم در راه ریاست جمهوری گذاشته لاریجانی به نفع هیچ کس کنار نمی رود .

    خب در این میان بچه مذهبی ها و ارزشی ها پاک قاطی کرده اند. روزنامه ای بر میدارد می نویسد :‌ هاشمی را نشناخته اند همانطور کا خاتمی را نشناختند .

    جایی دیگر نامه ای طومار گونه به هاشمی را میخوانی که میگوید :‌ تو بیانیه میدهی که احساس میکنم کسی لایق ریاست جمهوری نیافتم محض همین آمدم تو - بخوانید ... میخوری - تو قبلا فلان کرده ای بسان کرده ای و ...  (ببخشید خودتون بروید در بازتاب بخوانید)

    جایی دیگر می نویسند بعضی نقدهای هاشمی نقد نظام است .

    حالا ما نفهمیدیم هاشمی خوب است یا بد .

    پیغمبر است یا ابوبکر ؟! اصلا به کار بردن این الفاظ خوب است یا بد .

    دیگری می گوید :‌این هاشمی با هاشمی قبلی فرق می کند .

    هاشمی می گوید :‌ از کارگزاران در کابینه ام استفاده نخواهم کرد . یعنی کابینه ام چیزی متفاوت از همه ی چیزهایی که شما فکر می کنید است .

    همه ی اینها به کنار دیگری مانند ننه عروس می پرد وسط و میگوید : بابا اینها همه اش فیلم است رئیس جمهور از قبل انتخاب شده .

    اما عقل سلیم چه میگوید ؟:‌ گر صبر کنی زغوره حلوا سازی

    چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۳۰ ارديبهشت ۸۴

    چیزی که عوض داره گله نداره !‌

    به نام خدا

    ضمن چاکر هر چی نسل سومی بودن سلام

    نمیدونم چی شد زدم به این موضوع !‌

    راستش را بخواهید این روزها دلم گرفته !

    تو تاپیک قبلی گفتم اصولگرایان قراره اجماع کنن !‌اما حالا روز به روز داره مسائله اجماع روشنتر میشه !

    هاشمی رفسنجانی

    بذارید قبل از هر چیز نظرم رو در مورد آقای رفسنجانی بگم . من میگم ایشون اصلا خیلی کارش درسته . اما بیاید سنش رو حساب کنید . این آقا از رهبر هم پیرتره !‌

    اولا: اگه ایشون بیان باید یه چند تا پست رو به حامیانشون بدن طبیعتا و این باعث میشه مادر زاد بودن مدیران هنوز باقی بمونه !  یعنی این که یارو وزیر یا معاون فلانه بعد تو کابینه بعدی میشه وزیر یا معاون بلان .

    دوما: ‌ببخشید کی میخواد مدیریت کلان به جوانترها سپرده بشه ؟!!!

    اصولگرایان

    خب چند خط هم در مورد اجماع اصولگرایان . اینطور که معلومه فقط مونده  قالیباف و احمدی نژاد . منظورم از اون ائتلاف ۴ نفره توکلی و رضائی و این دونفر . خب فکر نمی کنم محسن رضائی به اندازه این دونفر مقبولیت داشته باشه و همینطور فکر نکنم  عزم احمدی نژاد خیلی جدی باشه برای ریاست جمهوری . پس میمونه از اصولگرایان : قالیباف و لاریجانی و ولایتی . با توجه به این که قالیباف گفته من به نفع ولایتی کنار نمیرم . و لاریجانی هم گفته اگه همه به نفع یه نفر برن کنار من هم میرم که همچین چیزی هم بعید به نظر میرسه : حالا هنوز باید منتظر بود ببینیم چی میشه .

    و اما موضوع‌ : چیزی که عوض داره گله نداره !‌

    تا وقتی من مهم باشه و منافع نسبت به من در نظر گرفته بشه نمیشه پیش رفت چون من های زیادی وجود داره که با هم فرق دارن  ولی وقتی من رو در ما در نظر بگیریم و ما مهم بشه نه من ، اونوقته که همه چیز درست میشه .

    اونوقته که خیلی چیزا عوض نداره که نداره هیچ گله هم نداره .

     

    چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • سیدعلی علوی
    • چهارشنبه ۱۴ ارديبهشت ۸۴

    کمی انتخابات !

    به نام خدا

    سلام

    این هم از انتخابات . تا ببینیم چه می شود . شاید معلوم بشه کی برای مردم و کی برای خودش اومده . عده ای از اجماع حرف میزنن آیا واقعا میشه باور کرد که کسی به خاطر مردم و کشور و اعتقاداتش به نفع دیگری کنار بره ؟

    جمعی که خودشون رو اصولگرا می نامند آیا به یک کاندیدای واحد میرسند؟

    جواب رو من حدس میزنم ولی نمیگم تا هم شما در خماریش بمانید و هم یه وقتی اگر چنان که در ذهن ماست نشد که انشالله هم نشود ما ضایع نشویم .

    خب محسن رضائی و لاریجانی خفن افتادن تو کار تبلیغ . البته عملا دیگه چیزی به اسم راست وجود نداره . حتی همون کارگزاران هم دارن تخته میشن . خب ما هم نه خیلی تحلیل گر سیاسی هستیم باید اظهار وجود کنیم دیگه اما این که خودمان را وصله یک گروه کنیم عمرا به دلشان بماند که یه نسل سومی بی گدار به آب بزنه. فعالیتهای انتخاباتی خیلی چیزا رو مشخص میکنه . خبر بیست و سی شبکه دو رو هم که همه نگاه میکنند از میان کاندیداها معین و مهر علیزاده (اصلاح طلب) و‌ محسن رضائی و لاریجانی(به اصطلاح اصولگرا) اینا بدجوری دارن کار میکنن . کروبی از اصلاح طلبان و قالیباف و توکلی و احمدی نژاد (اصولگرا) حرفه ای تر از بقیه هستند و خیلی خودشون رو به آب و آتیش نمی زنند . ولایتی از قلم نیفته که من خیلی اطلاعات ازش ندارم . رفسنجانی هم که همچنان همه رو مسخره کرده و با وجود مقبولیتی که ازش ثابت شده مثل اینکه خیلی خوشش میاد بازی کنه و به اصطلاح سر پیری و معرکه گیری .

    خب بگذریم از انتخابات فعلا که بالاجبار : هر چه پیش آید خوش آید .

    برویم سر ادامه خاطرات مشهد : 

     سفرنامه(بخش دوم)

    در سفر نه حال و حوصله و نه وقت دفتر خاطرات داشتن داشتیم و نه مثل رضا امیر خانی با کلاس بودیم که نت ها رو تو واکمن دیجیتال بگیم . اصلا یکی نیست بگه اینو ! چه خودشو با رضا امیرخانی مقایسه میکنه تو کجا داستان سیستان کجا !.

    کجا بودیم ؟ صبح روز حرکت . شب دقیقا یادم نیست ساعت چند خوابیدم اما یادمه کانکشن تموم شده بود و بیخیال اینترنت چند خطی از یه جریانی رو خوندیم که خیلی بهمون حال داد .

    صبح به اکبر گفته بودم همنون ساعت ۱۰ مثل بقیه میام اگه هماهنگی و توجیحی هم قراره بشه همون موقع باشه .

    اهم . اهم . اوهوم ...

    ببخشید نیاز بود کمی از عامیانه بیرون آییم . هر چند ما را چه به ادبی نوشتن .

    رفتیم بانک پول بگیریم . آخر آه در بساط نداشتیم . عجب ! ما که اول وقت اومدیم چرا اینقدر شلوغ ؟ . آنهم بانک سر خیابان ما که پشه پر نمیزد ؟ خره . امروز پنجشنبه است و آخرین روز فعالیت بانکها در سال ۸۳ . آهان پس کمی الافیم .  بخچه را هم که هنوز نبستیم ؟‌ عجب سفری ! به به !

    به هر حال برگشتیم خونه و در سه سوت همه چیز رو جمع کردیم و با تاکسی تلفنی رفتیم حسینیه .

    اینجا حسینیه است . در میان خیل عاشقان امام رضا (ع)‌. اما چرا آشنا به چشم نمیخورد ؟

    به به . ۰۳۹ . بازهم مایه امیدواری است . راستی محض اطلاع این یک کد است نه یک آدم بچه های گروه کامپوتری کانون با کد صدا زده میشوند به دلایلی چند که ... .

    چه زود خسته شدم . هنوز کلی مونده . چه جوری بقیه رو بنویسم ؟‌ .

    هیچی به دلیل خواهش جناب ۰۳۴ که تدارکات اتوبوس دیگری بود و رفیقش(از بچه های واحد قرآنی) مسئول اتوبوس ما بود جامون رو با هم عوض کردیم .

    با این حال اتوبوس ما شد : ۴۵ یعنی تقریبا آخرین اتوبوس . گشتیم و مسئول اتوبوس که از بچه های تبلیغات بود رو پیدا کردیم و چاق سلامتی و.... .

    زمان میگذشت و ما به جز پشه پرانی داشتیم به این که به چه نحو سر بچه مردم را کلاه بگذاریم و مصاحبه کنیم و یه جوری سر و ته امور محوله را هم بیاوریم . جالب اینجاست که کلا مغزمان قفل کرده بود و لب گود بنشین و هی بگو لنگش کن را آنجا به تما معنا درک کردیم و نزدیک بود نقدهائی که به عالم و آدم و ارگان و غیر ارگان زده بودیم یک جا پس بگیریم .

    اندکی پلکیدیم و بعد رفتیم گوشه ای نشستیم و چند خط نوشتیم تا اندکی مغزمان سر عقل آمد و راه داد و با همراهی ۰۳۹ یقه یکی را گرفتیم و با تمام نیرو سعی در تخلیه اطلاعاتی اش . انگار این ناشی ها : بار چندمت است؟ چه حسی داری؟ از کجای سفر خوشت می آید؟ بقیه که کارهای دیگر میکنند فکر میکنی چطورند ؟ و اینجور سوالها که دلم هم برای خودم میسوزه و هم برای اون طرف که دانش آموز بود و بار دومش وقتی گنبد امام رضا (ع)‌ رو دیده خیلی حال کرده و ... . بر گشتیم دیدیم بهله آقا سید هم دارن مثل ما میپلکند . رفتیم جلو و بعد از سلا با جسارت تمام گفتیم : ببخشید شما از این چرخیدنتان هدف هم دارید ؟ چرا یک جا بند نمیشوید ؟‌ گفت : آری ما هدف داریم مثلا ... . ما هم خوشحال که سر صحبت باز شده همچنان جل بودن خود را حفظ کردیم و با آقا سید شروع کردیم قدم زدن داشت برای یکی از مسئولین کاروان از فلان شخص حرف میزد با اعصاب خوردی . هر چند آرام میگفت اما ما انگار نه انگار که فوزولی باشد یک جفت که داشتیم یک جفت گوش دیگر هم قرض کرده بودیم و ول کن ماجرا نبوده حتی به خود اجازه داده و وارد بحث شدیم . (ده به رو!‌)

    البته بیشتر از قدم زدن با آقاسید لذت میبردیم تا چیز دیگر . اما خب باید استمرار میدادیم دیگر! گفتیم : فلانی در مورد کانون گفته که اینها آخرش مانند فلان فرقه به گمراهی کشیده خواهند شد . نا گهان چشم آن فرد که همراه آقا سید بود برای اینکه تعجب را نشان بدهد باز شد . ما هم خوشحال به صحبت ادامه دادیم . اما چه سود که مسیر حرکت آقاسید به سمت اتوبوس خواهران بود ما کم کم باید عقب گرد زده و بر میگشتیم .

    اتفاقا علیرضا(در جمع نت معروف به زبلخان)‌ هم دورادور هوایمان را داشت و همراهی میکرد . با همراهی او برگشتیم به داخل حسینیه.

    بعد از دقایقی چند چشممان به جمال ۰۹۱ روشن شد . وای باورتان نمیشود او هم آمده بود بیاید مشهد . اینجوری همه وظائف محوله را تحویل میدادیم . خیلی زور داشتا !‌ آخر از همه آمد و زودتر از همه ما پرید سوار اتوبوس و راه افتاد سمت مشهد . خدا رو شکر . آخه ما پس از چندی آمده بودیم در لاک خودمان باشیم که آخر هم با همه زیر بار مسئولیت نرفتن ها باز هم گیر بودیم .

    قرار نیست همه چیز را بگوییم . با احتساب چند ساعت اتلاف وقت ظهر شد . نماز خواندیم . بعد از نماز هم آقا سید چند دقیقه ای حرف زدند و گفتند بیشتر فکر کنید . جا برای فکر کردن زیاد است . حتی جمعی فکر کنید یعنی همان بحث و ... .

    ببخشید برای امروز بس است . دیگر حالش را به جد نداریم ادامه دهیم   .

    ادامه دارد ... 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۳۰ فروردين ۸۴

    دل خوش سیری چند !

    به نام خدا

    سلام

    از همان اولش هم پس از خلوت تر شدن سر میخواستیم سفرنامه بنویسیم .

    اما وجدانا سفرنامه نوشتن دل خوش میخواهد و وقت آزاد .

    نه که ما خیلی شارژیم و بیکار ! یکی نیست بگوید : آخه خره تو که وقت نمیکنی چرا قیافه میگیری؟

    اول خواستم این را بگویم بعد بروم سر سفرنامه :

    همه کارها از وقتی خراب میشود که آدم فکر کند باید جوری دیگری شود .

    یه آدم خاکی با صداقت و صفا همچین برایت حرف میزند که دوست داری ساعت ها بنشینی و هم صحبت او باشی . اما همین آدم را میبرند و در جمعی که دو تا کلمه قلمبه سلمبه بلدند میگذارند بیچاره فکر میکند باید اینطوری شود . این می شود که میخواهد صدای کلاغ بدهد قوقولی قوقول را هم فراموش میکند .

    مثال همیشگی : چرا ما دیگر قصه های مجید نساختیم ؟ برای این که دنبال افکت های ویژه و تکنولوژی بودیم و هنوز یاد نگرفته ایم صداقت را با تکنولوژی تلفیق کنیم .

    یادم میاد راهنمایی که بودیم یه فیلمی میذاشت اکبر عبدی و مجری الآن شبکه ۳ و چند نفر دیگه توش بودن نه صحنه جذابی داشت و نه چیزی ولی چنان ما باهاش ارتباط برقرار میکردیم که نگو!‌ محال بود یه قسمتیشو از دست بدیم . حتی بازیهامون هم یه چیز دیگه بود . از وقتی از مدرسه میومدیم ( اگه شیفت بعد از ظهر بودیم ) سریع دو لقمه میزدیم تو رگ و میدویدیم تو کوچه . اگه یه روز فوتبال یا رابط(یه بازی با حال بود) یا هر چیز دیگه بازی نمیکردیم خوابمون نمی برد . اصلا خیلی چیزا رو نمیدونستیم واقعا بچه بودیم . اما الآن چی! بچه راهنمایی رو من میبینیم دنبال ولگردی و دختر بازیه! در صورتی که تو کوچه اونورتر دخترا خاله بازی میکردن اصلا مهم نبود و به چشم نمیومدن. و ... . ببخشید زیاد شد .

    از همه چیز هم که بگذریم ‌: به قول بزرگان :‌ لا موثر فی الوجود الی الله . همه چی دست اوس کریمه شاید این هم یادمون رفته باشه . شاید برای این باشه تمام تلاشمون رو میکنیم ولی کارمون جذاب نیست . بزرگترا برای ما گفتن : اونوقتها میگفتن‌ :‌ جز برای خدا کار نکن !

    حالا ما به چی دلخوش کنیم ؟!  

    برگردیم سر سفرنامه . بیخیالش شده بودیم . اما چون دو تا رفیق شفیق مثل rv_091 و ایمان که نمیشه حرفشونو رد کرد سفارش کردن ، نمیشه گذشت . فکر نکیند اگه افتادم رو دور سفرنامه حرفای خودمو نمیزنما گفته باشم . تازه میخوام بزنم تو خط سیاست . کجاشو دیدین !

     سفرنامه(بخش اول)

    این دفعه مثل سالها و دفعات قبل نبود . که خیلی الکی ساده تر از هر چیزی بخوای فکرشو بکنی نمیشد رفت. بچه ها میگفتن علی بدو ثبت نام کن . البته امسال با کانون رفتیم و اولین سفر با کانون بود بقیه اش همش با جمع کوچک و صمیمی بچه های هنرستانمون بود که بعدها برای این که دور هم باشیم تو یه مسجد جمع میشدیم .

    مثلا بچه ها میگفتن اسمتو نوشتیم . میگفتم هنوز معلوم نیست . خلاصه اگر نطلبد تو زمین را به آسمان برسان راهت نمیدهند . حالا هر چی میخوای زور بزن .

    یک سال به بهانه مدرسه یک بار پول یک بار کلاس فلان . شاید باورتون نشه تابستان ۸۳ به خاطر کنتور برق ما نرفتیم . پول برق به خاطر ۲ طبقه بودن منزلمان زیاد میومد با برادر که طبقه بالا مینشیند به این نتیجه رسیدیم که یه کنتور برق باید اضافه کنیم تا پول برق تساعدی نیاد . بعد هم گفتن شما تو حریمید و باید رفع حریم بشه و هنوز که هنوزه از کنتور جدید خبری نیست .

    خب نمیشد چیزی هم گفت چون مادر غصه میخورد . کاریش هم نمیشد کرد . از بس آدم پستی هستم این بار هم با پارتی بازی راهمون دادند .

    بگذریم . لیستا پر شده بود اسم منو ننوشت . دیگه مثل قبل گریم نمیگرفت یه جورایی مسئله حل شده بود. قرار گذاشتم که اگه نرفتم هم برام فرقی نکنه . این همه وقت نرفتیم این بار هم روش .

    ولی آی تشنه دیدن گنبد بودیم که نگو .

    (  تو خودم نمیبینم از امام رضا(ع) براتون بگم . دعا کنید حالشو خودش بده و گرنه نیمه کاره ولش میکنم )

    به هر حال با سفارش ثبت نام شدیم . خدا رو شکر کردیم که لیست مسئول اتوبوسا رو دیواره و ما راحتیم. اما چه سود که فرداش که رفتیم حسینیه سید الشهدا (ع) جناب شبد (‌از بچه های تالار گفتمان)‌ گفت : علی تو باید سه شنبه بیای . رفتیم سراغ اکبر (یکی از مسئولین اجرایی کاروان) گفتم نمیشه ما رو بیخیال شید. گفت :‌ حمید بیا ببین این چی میگه ؟ دیدیم جانمان در خطر است کوتاه اومدیم .

    پنجشنبه حرکته . امروز دوشنبه است و فردا جلسه کادر اتوبوسا . برای جلسه هماهنگی سفر گروه RV اومده بودیم حسینیه شب هم اتفاقا جلسه مسئولین کاروان بود با حضور سید . جلسه گروه خودمون تقسیم کار شد : ماه تمام(rv_043) طبق معمول عکاس . فروغ بی انتها (rv_039) پخش مستقیم . ارور (آی دی تالار گفتمانشه)‌(یعنی rv_010) ضبط دیجیتال و تهیه فیلم . حقیر هم گزارش متنی و هماهنگی که بعدا خدا کمک کرد و راحت شدیم .

    خب شب شد بعد از نماز و یه کمی الافی جلسه مسئولین کاروان شروع شد . معمولا سید تکیه میزنه به دیوار بقیه هم به شکل یه نیم دایره دورش میشینن و اگه صحبتی بود که میگه و گرنه از همون اول نیم دایره هر واحد کارایی که قراره انجام بده اعلام میکنه. جلسه جالبی بود و بعضی جاهاش خنده دار . واحدهای تبلیغات . خیریه . انتظامات . کامپوتر و اینترنت (rv) . تدارکات . پرسنلی . امداد و ... (دیگه یادم نمیاد).

    هر کدام گزارش کار دادن و بحث شد . روی این مطلب که از چند مداح و سخنرانی که مشهد هستند چه کسانی دعوت بشن هم مشورت شد که مایه تعجب من بود . یعنی بچه های جزء هم صاحب نظر هستند؟ بابا اینا که خودشون کلی تجربه و مخن دیگه چرا به شور میزارن ؟ مثلا میگفتن برای جلسه های صبح  آقای عالی رو دعوت کنیم یا آقای صدیقی یا رحیم پور ؟ (جلسات شب تو مهدیه هم که طبق معمول خود سید )و مداح ها قانع ، واعظی ، هوشیار و ...‌؟ ‌بعد بچه ها نظر میدادن ( معمولا تو اینجور موارد هر کی باشه میگه من بهتر میشناسم خودم هر کسی رو که صلاح دونستم میارم  )‌ .

    من هم آخر صف نشسته بودم یعنی باید از طرف گروه آروی حرف میزدم(چون مسئولین همه جیم زده بودن) . هیچی‌! گفتیم امسال غرفه نداریم. سید گفت : چرا ؟ گفتیم دردسرش زیاده . دوباره گیر داد . خدا خدا میکردم کوتاه بیاد چون تو جلسه آروی تایید شده بود و اگه من اینجا زیر بار غرف میرفتم بعدا سرم بالای دار بود . با آوردن چند دلیل : جواب نداده و فقط شلوغ بازی بوده و برنامه جذب رو گذاشتیم رابطه ای اینجوری بهتر جواب میده و ... توجیهش کردیم . کارهای دیگه : پخش مسقیم مراسمها و وبلاگ مشهد  و اینترنت دیواری .

    ( توضیح برای بچه هایی که کانون رهپویان وصال رو نمیشناسن حدود ۴۷ اتوبوس قراره برن مشهد تو پارچه های سر کوچه ی محل اسکانها دیدم نوشته کاروان ۲۰۰۰ نفری ) 

    بعد از جلسه رفتیم پیش اکبر و گفتیم : من جلسه فردا شب (جلسه بچه های کادر) رو نمیتونم بیام باید برم سر کار . گفت پس فردا شب بیا گفتم اونم نمیتونم . گفت هر وقت تونستی بیا پیش خودم .

    هر کاری کردیم از زیرش در ریم نشد که نشد .

    (حتما میگین : وای ی ی ی ی ی . پس کی میرین مشهد؟ میریم ایشالله صبر کنین )

    ببخشید دلم میسوزه . هم برای وبلاگم که به خاطر مطلب طولانی نوشتن امکان تعطیلیش هست ، هم چشم شما که احتمال ضعیف شدن و بی نصیب ماندن از مطلب بعد هست . بقیه اش برای بعد .

    راستی ذکر این نکته لازم است که من قبلا این مطالب رو ننوشتم و هر چی به ذهنم برسه و یادم بیاد همین الآن تایپ میکنم . نیت ما که کجه اگه نیت شما صاف باشه چیزای خوب خوب به ذهنم میرسه ! انشاءالله  

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲۴ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۸ فروردين ۸۴

    هیچی ! هیچی ! هیچی !

    سلام

    سال نو مبارک .

    عالم همه هیچ و کار عالم همه هیچ

    ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

    اینجا حرم حضرت عشق است بایید بر قبله عشاق رضا سجده نمائید .

    اومدیم بیایم کافی نت . صدایی از بلندگوهای حرم به گوش میرسید .

    دلمان لرزید . بی اختیار با این که نیتمون این بود که نریم با سرعت و شوق به طرف حرم حرکت کردم . در راه با یه پیرمرد افغانی همراه بودم یعنی کنار هم گفتم : صدا رو میشنوی ؟ گفت : آره گفتم :‌ کیه :رهبر .

    چند کلامی رد و بدل شد . میگفت مقلد آیت الله سیستانیه گفتم منم همینطور . گفت اهل مزار شریف هستم . جدا شدم .

    دیگه صدا به خوبی میرسید .

    وای وجودم رو شوق فرا گرفته بود دارم صداشو مستقیم میشنوم . به وجد اومدم . بگذریم .

    بعد از سه سال اجازه بدن پاشی بیای میدونید یعنی چه؟

    اتوبوس که بیاد تو شهر تو اون همه مه دنبال گنبد طلا بگردی . دلت تالاپ تالاپ بزنه دوست داری گریه کنی اما روت نشه .

    وصف پذیر نیست .

    هر چی خواستم بنویسم تو این فضای کافی نت از بین رفت .

    باید رو کاغذ بنویسم بعد بیام اینجا تایپ کن !

    شرح حالی یا سفر نامه ای اگر خدا خواست و توانستم جمع و جور کنم

    گزارش برنامه های سفر کاروانی که باهاش اومدم رو اینجا ببینید 

    http://www.rahpouyan.com/monasebat/84/mashhad/

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱ فروردين ۸۴
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب