۱۰۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزنوشت» ثبت شده است

من تو من

به نام خدا

سلام

 

ایول به خودم وقتی در به در دنبال یه سوژه ی به درد بخور باشی بعد پیدا کنی باید هم بگی ایول .

اول یه دو تا خبر ( خیلی هم مهم نیست اگه عجله داری برو مطلب اصلی رو بخون اینا مهم نیست ): ما یه نخل تو خونمون داریم . دوستانی که نمیدونن ما شیراز هستیم . آقا جاتون خالی پریروز داشتم تو حیاط راه میرفتم دیدم ثمر داده . اونم تو شیراز آخه نخل و به طور کلی درخت خرما تو گرمسیر ثمر میده . خلاصه کلی حالشو بریدیم .براتون یه عکس هم ازش گرفتم که به علت خبر بعد نمیتونم بذارم رو وبلاگ .

دوم هم این که روزهای هاپ هاپ  ( یعنی نگهبان خانه جهت سفر خانواده ) داره به پایان میرسه . این روزا هیچ چیز حال گیرتر از گم شدن کابل دوربینم نبود . آخه میخواستم کلی به بچه ها با عکسای در پیتم حال بدم چون وقتم آزادتر بود.

 

خب

 

مطلب اصلی

 

دو سه روز پیش علامه جعفری شبکه ی ۳ داشت از کارهای تربیتی برای نوجوانان می گفت:

مربی باید من(کسر نون) نوجوان و جوان رو پیدا کنه . خلاصه بحث رفته بود رو من ما هم باهاش رفتیم تو فکر .

همون روز داستم رمانتیک تو حیاط قدم میزدم و به من فکر می کردم . به نتایج زیر رسیدم .

به نظر من دوتا من داریم یه من هست که باید اونو پیدا کنیم و بشناسیم و گرنه به قول علامه جعفری که از قول یکی دیگه می گفت شبیه به اسبی هستیم  که خودش رو تو آب می بینه و رم میکنه . این من یه قدرته مثلا دیدین تلقین می کنن میگن من میتونم این کار رو انجام بدم یا مثلا انجام ندم . نمیدونم شاید همون اراده باشه . ولی اراده یه کمی فرق می‌کنه این یه من( با کسر نون ) دیگه است که اراده ار اون سر چشمه میگیره . سرتونو درد نیارم یه نوع من (با کسر نون) دیگه هم هست اون من چیزیه که باعث غرور میشه و مثلا میگیم اگه من نبودم شما چیکار میکردید ؟ . یا فقط من میتونم این کارو بکنم . یا ...

حالا به داد من برسید که دارم دیگه پاک دیوونه میشم و همین روزا باید تو مجتمع سلامی شیراز بیاین ملاقاتم .

من اول رو باید پیدا کرد و من دوم رو باید تضعیف و از بین برد .

حالا کمکی که من میخوام اینه که راه یا راههای پیدا کردن من اول و از بین بردن من دوم رو به من نشون بدین .

خودمونیما اینقدر من من کردیم نیم من هم نیستیم.

پیشاپیش از اونایی که کمک می کنن نهایت تشکر رو دارم و همین جا براشون دعا می کنم که حکومت پر از عدل حضرت مهدی (علیه السلام ) رو درک کنن و اگه دوست دارن در رکابش بجنگند .

شهادت شیخ احمد یاسین بر تمام آزاد مردان جهان تسلیت باد .

چاکر هر چی نسل سومیه   

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۴۲ ]
    • سیدعلی علوی
    • دوشنبه ۱۰ فروردين ۸۳

    Title-less

    سال نو مبارک .

    برای این که مطلب غمگین ناک قبلیه ورداشته بشه زدم .

    بعدا میام مطلب رو تکمیل می‌کنم

    فعلا چاکر هر چی نسل سومیه

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۱ فروردين ۸۳

    برا خودم نوشتم تو هم اگه خواستی بخون . اشکال نداره

    فکر کنم از 4 یا 5 سال پیش بود .

    دعای عرفه . مسجدالرضا(ع) شیراز ـ آقای حدادیان از مشهد هم مداحی میکرد . جلسه کانون رهپویان وصال

    حس و حال اون روز :

    چند روز دیگه بچه‌ها دارن میرن مشهد . سید گفته یه کم زودتر اونجا باشین . یعنی قبل از دعا بیاین اونجا . حالا دقیقا فلسفه‌اش یادم نیست . من خیلی زودتر از شروع شدن دعا اومدم اینجا . ختم یه بنده خداییه . یه خونواده پولدار . جمعیتشون زیاد نیست . مداحه انگا ماس روضه میخونه . انگار نه انگار داره چی میگه . بعضی از زنها هم گریه می‌کنن ...

    دعا شروع شده .

    عرفاته ، عرفاته ، عرفاته حدادیان میخونه . روزه امروز خیلی ثواب داره من هم روزه‌ام .

    هیچی یه کم خسته هم هستم . بعضی از قسمتای دعا رو خوابم میبره ...

    آخرای دعاست . سید خودش داره میخونه ...

    دعا تموم شد .

    امام رضا (ع)

    اونایی که نمیان دلشون بسوزه . ما داریم میریم .

    اینقدر حالم گرفته‌ است . امام رضا(ع) یعنی میشه منم بیام . دلم میخواد بیام . اینا دارن میان مشهدا . نمی‌دونم تو دعا گریه کردم یا نه . ولی اینا رو با گریه می‌گفتم .

    سینه زنی .

    امام رضا .

    بابی انت و امی یا امام المسلمینا و باهلی وبمالی و بناتی و البنینا

    علی یا مولا یا مولا علی یا مولا یا مولا

    یا علی موسی الرضا(ع) علی علی موسی الرضا

    علی علی موسی الرضا علی علی موسی الرضا

    دل من امشب گرفته به بهونه حرمت

    دست من خالی گردیده کم من باد و کرمت

    علی یا مولا یا مولا

    علی یا مولا یا مولا ...

    هیچی . همه میخونن . نمیدونم چند نفر تو مجلسن که مثل من کمتر جواب میدن و بیشتر گریه می‌کنن . آخه دلشون میخواد برن مشد ولی نمیتونن . ( یاد اون روزا بخیر چه حالی داشتیم )

    خلاصه اون سال رفتن . آره . رفتن مشهد .

    نمی‌دونم سال بعدش یا یه سال دیگه من با بچه‌های انجمن اسلامی مدرسمون رفتم مشد .

    ولی تا حالا چند ساله همین جوری میشینم و نظاره گر رفتن بچه‌ها میشم .

    هر سال یه مشکلی پیش میاد و نمیتونم برم مشد .

    امام رضا(ع) خدا رو شکر خودم خودمو میشناسم . هیچ گله‌ای هم ندارم از این که چرا نمی‌تونم بیام مشهد .

    فقط دلم گرفته .

    دلم گرفته .

    آخه . نمیدونم چند بار تا حالا اومدم مشد .

    ولی یادم نمیاد . یه دفعشو درست و حسابی سیر شده باشم . چی میگن تا حالا نتونستم حالشو ببرم .

    به دلایل مختلف .

    امام رضا(ع) . میدونم خیلی پستم .

    یعنی میشه من نمیرم و یه بار درست و حسابی تو رو زیارت کنم؟ .

    امام رضا(ع) یعنی من هم آدم میشم ؟.

    امروز این نوا یهویی اومد سر زبونم(یه شعره باحاله چند سال پیش بچه‌های کانون میخوندن)

    یا سلطان یا سلطان یا سلطان یا رضا جان

    یا سلطان یا سلطان ...

    کاش بودم چون کبوتر دور گنبد میزدم پر

    آرزو دارم شبی را بگذرانم با تو دلبر

    من به قربان ضریح و گنبد و گلدسته‌ی تو

    من فدای زائران و خادمان خسته‌ی تو

    یا سلطان یا سلطان یا سلطان یا رضا(ع) جان ...

     

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • سیدعلی علوی
    • يكشنبه ۲۴ اسفند ۸۲

    کلاه

    سلام

    میگی به روز کن

    اینم به روز

    بابا ما رو بیخیال شین

    اگه مطلب بنویسم دل شما هم میگیره .

    مگه دل نسل سومی‌ای مثل من چیز باحالی هم داره که به اشتراک بذاره .

    اگه بازش کنی اول یه مشت لجن میریزه بیرون . بعد هم دیگه هیچ . اگه یه کم فشار بیاری همه‌ی دردها میریزه بیرون . نمیگی با این دردا بیفتی بمیری ؟

    کلاه

    خیلی وقته می‌خواستم از کلاه بگم .

    یه دفعه هم خواستم بذارمش تو نشریه‌ی مسجدمون که خوشبختانه به دلیل استقبال زیاد ملت تعطیل شد .

    خلاصه مطلب ما موند و قسمت شد الآن بگیم .

    قبلش یه درد رو بگم .

    خیلی باحاله ها این روزا هم بچه‌های مسجد میرن مشهد .هم بچه‌های کانون رهپویان .

    ـ نمیای مشهد ؟

    ـ‌نه ( با خنده ) بچه بازی که نیست .

    ـ چرا . (مثلا) جات خالیه . به کمکت نیاز داریم(الکی).

    ـ بابا گیر دادیا نمیام دیگه .

    بعد برمیگردم به امام رضا(ع) میگم : من که میدونم چرا قسمت نمیشه . من که میدونم چرا راهم نمیدی . یادم به حرف اوسام میفته : زیارت که حتما نباید از نزدیک باشه . زیارت یعنی رضایت . یعنی این که رضایت معصوم رو بدست بیاری . امام رضا من که نمی‌تونم رضایت تو رو به دست بیارم حتی در راه رضایت هم نمی‌تونم حرکت کنم . ( یه تیکه هم مونده که اینجا برای شما نمی‌نویسم بد آموزی داره. هر که خواست بگه شاید به خودش گفتم).

    خب بریم سر : کلاه

    ببینید عزیزان

    کلاه انواع داره . کلاه پره‌ای ( به قول ننه‌ی ما ) . یه نوع کلاه جدید هم اومده :کلاه ناتاشایی . کلاه نقابی و

    انواعی داره که بحث ما پیرامون هیچ کدوم از اونا نیست .

    بحث ما پیروامون خود کلاهه . یعنی نفس کلاه . کلاه . دیدین میگن کلاه برداری یا مثلا سر فلانی کلاه گذاشتن . یه چیزی تو همین مایه‌ها .

    البته اینا هم نیست . خب سرتونو درد نیارم . بحث سر نسل سومی‌هاست . آخه خیلی وقته از نسل‌سومیها چیزی نگفتم .

    میپرسی : وجه اشتراک این کلاه با نسل سومیها چیه؟

    الآن میگم . عجله نکن.

    دیدین میگن : کلاه خودتو بگیر باد نبره  ( یه چیزی تو همین مایه ‌ها ) .

    نسل سومی‌ بیچاره سه نوعه:

    یه نمونه خیلی با حالش اینه که کلاهشو یه جوری قلاف کرده که باد نمبره . کلاه رفیقشو هم میگیره . ( خدا یکیشو نصیب ما کنه )

    نمونه دوم این که اصلا کاری به کسی نداره . با هزار زور و زحمت کلاهشو نگه‌داشته . بعضی وقتا هم کلاهش می‌افته . میدوه برش میداره . بعضی وقتا پیداش نمی‌کنه و سرش بی‌کلاه میمونه . اگه شانس هم بیاره اون نمونه اولیه پیدا می‌کنه بهش میده .

    نمونه سوم . این نمونه بیچاره اصلا نمی‌دونه کلاه چیه . کلاه رو که سر دیگران هم میبینه میگه ولشون کن بابا اینا امل‌اند .

    یه نمونه چهارم هم هستن که البته کم‌اند . و اگه کم نیستن خدا ایشالله کمشون کنه . این نمونه اونایی هستن که میگردن و کلاه نسل سویهای بیچاره دیگه رو میپرونن و میدن دست باد .

    حالا یکی نیست بیاد به ما بگه :

    تو کلاه خودتو بپا باد نبره نمیخواد فکر بقیه باشی .

    چند کلام بود از ننه عروس .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲۵ ]
    • سیدعلی علوی
    • جمعه ۱۵ اسفند ۸۲

    Title-less

    دیگه تو وبلاگ حال نمیده بنویسم

    دیگه نمی‌تونم از ته قلبم بنویسم .

    همش فکر می‌کنم فلانی و فلانی میخونن ضایع است .

    دلم گرفته

    همین

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • سه شنبه ۱۲ اسفند ۸۲

    عجب صفایی داره محرم

    سلام

    اگه قابل باشیم و خدا توفیق بده . چون خاطرات زیادی از محرم دارم هر شب یه خاطره میذارم رو وبلاگ .

    اگه دوست داشتین می‌تونید چرت و پرتای ما رو بخونید .

    یا به قولی هر شب یک خاطره ادامه‌ی همین می‌نویسم .

    خاطره اول از فردا شب . منتظر باشید .

    البته اگه شما هم خاطره‌ای داشته باشین با کمال میل میذارم رو وبلاگ .

    هر شب یه خاطره از محرم

    شب اول یکشنبه ۳ اسفند ۱محرم ساعت ۱:۲۵ شب  

    از کجا بگم ؟!

    بهتره از بچگی شروع کنم حدودا تا اونجایی که یادم میاد از دبستان . اونموقعا اهل مجلس ثابت رفتن نبودیم . منظورم همین حسینه و ایناست . نزدیک خونمون یه هیئت زنجیر زنی بود . البته هنوزم هست ولی من دیگه نمیرم . برای تقریب ذهن یه کم از دسته‌ی زنجیر زنی براتون میگم . این دسته از دو صف روبروی هم تشکیل می‌شد . که با نوای مداحی که وسط این دو صف ایستاده بود با نظم خاصی زنجیر می‌زدند . که تو شهرها و جاهای مختلف سبک زنجیر زنی هم مختلف میشه . وسط این دوصف یه طبق تزیین شده با مهتابی و شعر و چیزای دیگه وسط قرار داشت و جلو تر از اون تقریبا اول صف یه بلندگو و عقب تر و تقریبا آخر صف موتور برق و بلندگو و پروژوکتور برای نور دادن به صف قرار داشت . همه‌ی اینها از طبق گرفته تا بلندگو موتور برق و ... توی هیئت ما روی گاری‌های چهار چرخی حمل میشد و راننده این گاریها که نوجوانها بودند با افتخار به عنوان یک سمت و یک پست گاری‌ها رو نسبت به سرعت دسته می‌راندند. البته اینا نسبت به امکانات و وضعیت مالی هیئت‌ها فرق میکرد مثلا تو همین شیراز هیئتهایی هستند که با ماشین وسائل و موتور برق رو جابجا می‌کنند. بگذریم . امیدوارم شکل دسته زنجیر زنی رو تو ذهنتون ساخته باشید .

    بریم سر عالم بچگی و زنجیر زنی ما . معمولا نیم ساعت تا یک ساعت قبل از شروع زنجیر زنی ما دم در هیئت بودیم . آخه می‌خواستیم تو صف جلوتر وایسیم . هم کلاسش بیشتر بود هم بیشتر حال میداد آخه جلوتریا با نظم بهتری زنجیر می‌زدند. همیشه هم سر جلوتر وایسادن دعوا بود . یه چیز دیگه که باهاش پز میدادیم زنجیر بود . بعضیا با دو تا زنجیر زنجیر می‌زدند و به ابن کارشون افتخار می‌کردن . راستی از زنجیر نگفتم . زنجیر ـ کاش یکیش رو داشتم . عکس هم پیدا نکردم براتون بذارم . اونایی که ندیدن فکر نکن یه چیز وحشتناکه . بابا یه زنجیر حلقه‌ای ساده و کوچیک . که یه دسته چوبی داشت و با یه حرکت متناسب و موزون به روی شونه‌هامون می‌زدیم . داشتم می‌گفتم بعضیا زنجیر با رنگ طلایی داشتن بعضیا زنجیر بادونه‌های ریز و قشنگ داشتنو که باهاش پز می‌دادند.

    حرکت دسته پبای اول تو محله خودمون بود . وقتی هم برمی‌گشتیم . یه سانویچ ساده‌ای می‌دادند می‌خوردیم .

    شبهای آخر دهه به طرف شاهچراغ و اماکن زیارتی شیراز می‌رفتیم . و شب تاسوعا هم به خونه‌ی یکی از هیئتیا که بیرون از شهر بود می‌رفتیم . بنده خدا نذر داشت هر شب تاسوعا شام میداد . حرکت اینجوری بود که یکی دو کیلومتر از در هیئت با دسته زنجیر زنی می‌کردیم بعد همه رو می‌ریختند داخل یه ماشین باری و می‌رفتیم یه کم بالاتر از فلکه گل سرخ(از فلکه گل سرخ به اون ور تقریبا بیرون از شهر بود . البته الآن دارن جاش ترن شهری میزنن و دیگه فلکه‌ای نیست) پیاده می‌شدیم و با حالت زنجیر زنی می‌رفتیم خونه‌ی اون بنده خدا و بعد از شام هم که معمولا خورشت سبزی با پلو بود با ماشین‌های باری که وضع خیل خوبی هم نداشت برمی گشتیم محله خودمون . یادمه یه سال روز عاشورا با ماشین حمل مرغ برگشتیم خونه .

    وجدانی عجب صفایی داشت . هیچ وقت یادم نمیره .

    اگه زیاد شد حلال کنید .

    خاطره دوم  دوشنبه ۳ اسفند ۲محرم ساعت ۶:۲۵ صبح 

    بازم سلام

    بعضی از بچه‌ها شبهای آخر دهه رو نیت می‌کردن آب نخورند . از شب هفتم یا هشتم دقیقا تو ذهنم نیست . یکی از بچه‌ها به نام مهدی این نیت رو داشت . اونموقع ما جلسات کانون فرهنگی رهپویان وصال که در مسجد خیرات شیراز بود می‌رفتیم . چون هوا گرم بود شربت مرتبی بعد از مجلس میدادن . ما هم تا فهمیدیم این بنده خدا نیت کرده بایکی دیگه از بچه‌ها پیله شدیم بهش . سرتونو درد نیارم ما استاد ضد حال زدنیم . خلاصه‌اش این که به هر زوری شده بود . یه لیوان شربت دادیم مهدی خورد .

    یکی خاطره هم از دوست خوبم سید مهدی :

    بنده توی یه مدرسه ی مذ هبی درس می خونم . توی ماه محرم و صفر هر روز زیارت عاشورا داریم بچه هایی هم که احل حال هستند مداحی می کنند . چند تا از بچه ها هم از اولش تا آخرش با صدای بلند گریه می کنند و مجلس رو گرم می کنند . ما هم که مثلا نماینده ی پرورشی بودیم و مجلس برو بودیم باید شعر های مداحی می بردیم تا بچه ها بخونن . یه روز قرار شد یه شعری رو من و مجید با هم بخونیم . جاتون سبز مجلس با لا گرفته بود حسابی . داغ داغ بود . خودمون هم جو گرفته بودمون . آقا اومدیم ادای آقای انجوی رو در بیاریم مجید زد زیر خنده پشت سرشم بچه ها . خلاصه حسابی آبرومون رفت . می گن جو گرفتگی عواقب بدی داره ها راست می گن واقعا حرف به جایی هست.

    خاطره سوم  سه‌شنبه ۴ اسفند ۳محرم ساعت ۶:۴۸ صبح 

    اینم یه خاطره از دوست خوبم اژدها

    سلام خاطره هاتو که خوندم یاد خاطره های خودم افتادم ایده جالبیه موفق باشی اینم یه خاطره از من :

    منم توی تکیه محلمون خدمت میکردم میدونی که رسمه دسته های سینه زنی هر تکیه میرن جلوی تکیه یه محل دیگه سینه میزنن یه بار که یه دسته سینه زنی از یه محله دیگه اومده بودن جلو تکیه ما یکی از بچه ها طبق معمول وبه رسم ادب رفت توی تکیه پشت بلندگو وشروع کرد به خوندن اشعار سینه زنی ما هم بیرون داشتیم سینه میزدیم کم کم دسته سینه زنی راه افتاد طرف محله شون دسته سینه زنی ما هم دنبالشون رفت وفقط من ویکی از بچه ها موندیم تا به امور تدارکات رسیدگی کنیم وقتی رفتیم توی تکیه اون کسی که پشت بلندگو داشت میخوند ازمون پرسید سینه زنا هنوز هستند دوستمم از روی شیطنت گفت آره تازه یه دسته دیگه هم اومده مداحمون هم که حالا میخواست سنگ تموم بذاره دوباره رفت پشت بلندگو وشروع کرد به خوندن تصور کن دسته های سینه زنی همشون رفتن و تمام زن وبچه ها هم دنبالشون رفتن محله سوت وکوره مگس هم تو خیابون پر نمیزنه مداح ما تازه شروع کرده به خوندن سینه زنان شاه دین خوش آمدین خوش آمدین!!!!

    یه روز دیگه :

    دلم گرفته . همین . این بهترین خاطره‌ایه که از این روزا و مجالس خونمون می‌تونم براتون بگم .

    شب عاشورا

    تموم شد ـ‌مجلسای خونمون تموم شد

    بعضی وقتا فشار زیاد می‌شد  . حال توضیح دادن ندارم .

    فقط

    دلم گرفته 

     همین

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۲۸ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۲ اسفند ۸۲

    این دفعه مطلبم عنوان نداره

    سلام

    بابا هزار تا سوژه هست .

    به کدومش بپردازم ؟

    نمی‌دونم .

    بیخیال . همه‌ی سوژه‌ها راهنمای راست بزنن یواش و مرتب کنار پارک کنن . بریم سر عشقمون .

    هیچی نمی‌خوام بگم . یعنی منبر نمی‌رم . صحبتی ندارم . محرم و امام حسین(علیه‌السلام) و مصیبت کربلا که گفتن نداره به قول یکی از مداحا: بین‌المللیه .

    فقط من خودم که خودمو میشناسم . یه خواهش ، التماس و هر چیزی که اسمشو بذاری دارم .

    حالم یه کم گرفته‌است .

    خب داشتم می‌گفتم . التماس می‌کنم . خدا جون . امام حسین (سلام الله علیک) جون . این ماه محرمیه رو به ما حال بده . بابا مردم . تا حالا یه پایان خیلی توپ نداشتم . قسمت کن این ده روزه رو درست حسابی حال کنیم .

    منظورم اینه که حداقل روز عاشورا که تموم شد . برگشتم به ده روز گذشته نگاه کردم یه رضایتی تو قلبم باشه . میدونم نمی‌دونم تو رو راضی کنم . حداقل خودمو راضی کنم .

    دعوت

    راستی از پارسال ماه محرم پدر بزرگوار تصمیم گرفته دهه محرم تو خونه مجلس بذاره و چون بالاجبار ما خادمیم البته افتخارمه . دیگه مجالس بزرگ بیرون رو نمی‌تونم برم .

    عزیزانی که شیراز هستن ایمیل بزنن آدرس بدم یه سری بهمون بزنن .

    صفای محرم تنها عزا نیست . از هزار ساعت آخر شادی دنیوی بیشتر حال میده .

    حالا برو بگو مال 1400 سال پیشه و شیعه فقط غصه و غمه و هزار تا چیز دیگه بارمون کن .

    ولی قربونت برم یه سری بیا زیر علم حسیـــــــن ببین چه حالی میده . اگه اینطور نبود بیا هفت جد و آباد منو بگیر سینه فحش اگه من جیکم در اومد .

    قرار بود حرف نزنم .

    حلال کنین .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۳۰ بهمن ۸۲

    مرخصی

    به نام خدا

    سلام

    از همه‌ی اونایی که با پیغام گذاشتن منو شرمنده کردن ممنونم .

    می‌خواستم چند روزی برم مرخصی . یه مدت نمی‌نویسم . شایدم اصلا دیگه ننوشتم . نمی‌دونم باید در موردش فکر کنم .

    خلاصه اگه بدی دیدین که حتما حقتون بوده . اگه خوبی دیدن هم حتما اشتباه شده . حلال کنید . البته پیغاماتونو می‌بینم و بهتون سر میزنم . راستی من اینجا هم مطلب می‌نویسم دوستاشین بیاین ببینین و شما هم بنویسین . تالار گفتمان

    یه مطلب هم به مناسبت پیروزی انقلاب :

    شاید اخرین مطلبم باشه .

    قبل از انقلاب :

    اینهمه امریکا ادعا داشت ایران رو به یک کشور پیشرفته تبدیل میکنه . کو ؟ ما که ندیدیم .

    چند تا کارخانه میبینید؟

    شاید بگید استخراج نفت . بهتره بدونید که اون برای بردن نفتها به صرفش بود علم استخراج نفت رو به ما بده . یعنی بیشتر براش میصرفید .

    خب خودم هم اشاره می‌کنم :یکی از نشانه‌های صنعتی بودن کشور داشتن صنایع فولاده . اون زمان شوروی یه کارخانه ذوب آهن ساخت که همون موقع دستگاههاش از رد خارج شده بودن . و رومانی هم یه تراکتور سازی همین تراکتور سازی تبریز .

    فکر می‌کنید به خاطر اهداف انسان دوستانه این کارا رو کردند؟

    نه . عزیز جون . شوروی برای این که شاه سایتهای موشکیشو تو مرز شوروی مستقر نکنه اینکارو کرد .

    اروپا هم اونموقع برای خودشیرینی و ایجاد ارتباط تو کشورهای جهان سومی همچین کارایی می‌کرد.

    خلاصه کنم .

    بعد از انقلاب :

    با این همه بدختی ، جنگ و فلاکت :

    خودتون برید ببینید . همین ذوب آهن و فولاد اصفهان به کجا رسیده و در چه سطحیه . صنایع هوا فضا رو ببینید . صنایع نظامی رو ببینید . تراکتور سازی رو ببینید در چه سطحی رسیده . فن آوری غنی سازی اورانیومو که دیدید براش چه قشرقی راه انداختند . چشاشون داشت داشت درمیومد . اخه قرار نبود کسی این فن آوری رو به ایران بده . حالا خود ایران بدست آورده بود شاخشون در اومد. اینها همش در صورت خودکفائیه و هیچ کشوری کمک نکرده .

    یه نکته این که ابرقدرتا هیچ وقت یه صنایعی رو به کشورای جهان سومی نمیدن چون بازارشونو از دست میدن . و یه هیچ وجه ممکن نیست اونا یه فن‌آوری رو به کشوری یاد بدن بدون گرفتن امتیازهای کلان .

    من نمی‌گم مشکلی تو مملکت وجود نداره ولی با این همه درد سر و محاصره از همه طرف دست یافتن به این همه علم نه تنها جای گله و ایراد نداره که جای افتخار داره .

    می‌دونید جنگ به ایران 1000 میلیارد دلار ضرر زد و حداقل تا 70 – 80 سال دیگه ایران نمی‌تونه اونو جبران کنه .

    بیاید به جای این که اهداف آمریکا رو که نا امید کردن مردم از کشور برای این که یه جوری به ایران برگرده و خاورمیانه رو دوباره در دست بگیره دنبال کنیم . حالا یا آگاهانه یا از روی جهالت . بیایم مردم رو نسبت به مملکت امیدوار کنیم این حداقل کاریه که برای مملکت می‌تونیم انجام بدیم .

    اگه قدرت قدم برداشتن در راه پیشرفت انقلاب رو نداریم . حداقلش در تضعیفش به بیگانه کمک نکنیم و اونو تقویت کنیم .

    خلاصه مطلب :

    سیر کلی نظام سیر مثبت و تصاعدیی است .

    چاکر هر چی نسل سومیه


    من هنوز مرخصی‌ام

    امروز پنجشنبه ۱۶ بهمن ۸۲

    دوتا اطلاعیه دارم :

    ۱ـ شهادت خواهرمون که تازه مسلمون شده بود به دست خوانواده‌ی بهائیش در شیراز ـ اینم توضیحاتش ـ حتما ببینید

    ۲ـ خود اطلاعیه رو بخونید ، در مورد ختم قرآن با یچه‌‌های اینترنتیه :

    با سلام به همه دوستان در گروه ها و وبلاگها

     

    الحمدلله مدت نسبتا زیادی است در گروه ایران اسلام و شیعه ایرانیان و سایر گروههای اینترنتی برنامه های متعدد ختم قرآن در مناسبتها و ایام مختلف انجام می‌شود. در این مدت پیشنهادهایی هم جهت بهتر برگزار کردن این قبیل برنامه ها ارائه و بعضا اعمال شده، اما یک پیشنهاد که متاسفانه چندان مورد توجه قرار نگرفت پیشنهاد قرائت روزانه 50 آیه بود.

    میزان متوسط قرائت روزانه در این روش تقریبا برابر با روزی 1 حزب (4/1 جز) است ولی به علت کوتاهی و بلندی آیات در روزهای مختلف حجم قرائت (بر حسب سطر و صفحه) متفاوت است.

    توجه دوستان عزیز را در این مورد به این حدیث از امام صادق علیه السلام جلب می کنم

     

    الکافی     کتاب فضل القران؛ باب فی قراءته  (حدیث 3494)
     عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْقُرْآنُ عَهْدُ اللَّهِ إِلَى خَلْقِهِ فَقَدْ یَنْبَغِی لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ یَنْظُرَ فِی عَهْدِهِ وَ أَنْ یَقْرَأَ مِنْهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ خَمْسِینَ آیَةً

     

    حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: قرآن عهد خداوند به بندگان خویش است، پس برای فرد مسلمان شایسته است که در عهدش نظری افکند و هر روز از آن پنجاه آیه بخواند

     

    با ثبت نام دوستان در این طرح جدول تقسیم بندی آیات در اختیار آنان قرار می گیرد تا ان شاء الله مطابق فرمایش امام صادق علیه السلام همگی قرائت روزانه 50 آیه را داشته باشیم و جمع شرکت کننده در طرح نیز هر روز یک ختم قرآن انجام دهند.

    آیات قرآن را به حدود 120 دسته که حداقل شامل 50 آیه گردد تقسیم می کنیم و مشابه نوبت بندی جزیی،‌ هریک از افراد شرکت کننده در طرح از یک بخش شروع می کند تا ان شاءالله طی 4 ماه دوره کامل قرآن توسط تک تک افراد نیز ختم گردد.

     

    در پایان توجه همه عزیزان و دوستداران قرآن را به بخشی از فرمایشات امام صادق علیه السلام در مورد نحوه قرائت قرآن جلب می کنم

     

    الکافی     کتاب فضل القران (حدیث 3526)

    ... کَانَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و اله و سلم) یَقْرَأُ أَحَدُهُمُ الْقُرْآنَ فِی شَهْرٍ أَوْ أَقَلَّ إِنَّ الْقُرْآنَ لَا یُقْرَأُ هَذْرَمَةً وَ لَکِنْ یُرَتَّلُ تَرْتِیلًا فَإِذَا مَرَرْتَ بِآیَةٍ فِیهَا ذِکْرُ الْجَنَّةِ فَقِفْ عِنْدَهَا وَ سَلِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ الْجَنَّةَ وَ إِذَا مَرَرْتَ بِآیَةٍ فِیهَا ذِکْرُ النَّارِ فَقِفْ عِنْدَهَا وَ تَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ

     

    حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: اصحاب حضرت محمد (صلی الله علیه و اله و سلم) قرآن را در یک ماه یا مدت کمتر می خواندند. قرآن نباید با شتاب خوانده شود بلکه باید شمرده شمرده قرائت شود؛ پس هرگاه به آیه ای رسیدی که در آن یاد بهشت بود درنگی کن و از خداوند عزیز و با جلال بهشت را طلب کن و هرگاه که به آیه ای برخوردی که در آن از دوزخ یاد شده بود صبر کن و از آتش به خدا پناه جو.

     

     

    پس اگر شما هم دوست و آشنایانی سراغ دارید که وبلاگ نویس (ترجیحا مذهبی) هستند ممنون می شوم اگر آدرس ایمیل شخصی آنها + آدرس وبلاگشان را به بنده بدهید تا بنده ابتدا با خود ایشان شخصا ایمیل بزنم و کار را برای ایشان توضیح دهم تا شاید ایشان هم مایل به همکاری با ما باشند.شما هم در صورت تمایل برای شرکت در این ختم قرآن می توانید با آدرس عبدالزهرا113 تماس حاصل فرمایید.

    Abdozahra113@yahoo.co.uk   و یاهو مسنجر هم با همین آی دی.

    با تشکر و احترام فراوان

    التماس دعا

    یا علی

     

     

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۴۸ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۹ بهمن ۸۲

    انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

    سلام

    ببخشید دیر به زور می‌کنم . درس و بحث و بدختی همه دست به دست هم دادن تا ما رو از وبلاگ بیندازند.

    خب بریم سر اصل مطلب .

    ببینید سال ۱۳۴۲ روز ۱۵ خرداد چه اتفاقی افتاد؟

    همه میدونن . قیام مردم و کشتار بیرحمانه و شروع و استارت اصلی انقلاب . درسته ؟

    کیا این کارو کردن . منظورم چه افرادی نیست . منظورم افراد با چه سنی؟ .

    برین تحقیق کنین . می‌بینید کار دست ۱۷ - ۱۸ تا  ۲۵ ساله‌ها بوده. البته این بماند که رهبر باید کامل باشه . منظورم نیروهاست .

    خب از ۴۲ تا ۵۷ این بیچاره ها هزارتا سختی و زجر و بیچارگی و آوارگی و شکنجه و... کشدیند و انقلاب رو پیروز کردند . می‌تونید برید خاطره‌هاشونو بخونید . مثلا :

    آقای حقیقت که مطلب قبلی رو ازش نوشتم می‌گفت:

    اون زمان تو قم . نیروهای رژیم زنهای فاسده رو می‌آوردن . یه عبایی و دم و بساط مرتبی . تو خیابون راه می‌افتاد . یه کالسکه و چندتا آدم هم اونو نا محسوس اسکورت می‌کردن . بعد یه آخوندی که کنار خیابون داشت راه خودشو میرفت . این زن عبایی و با حجاب کامل خودشو نزدیک اون راه میرفت . یعد از چند قدم داد و هواری راه می‌انداخت که بیا و ببین . داد و بیداد که به پیر به پیغمبر مردم به دادم برسید من به این میگم شوهر دارم این میگه بیا صیغه شو . همون لحظه بدون سوال و جواب می‌انداختنت تو کالسکه و بریم ساواک تا با هم گفتگویی بکنیم (یه گفتگوی مرتب).

    یا مثلا یارو دو متر ریش میذاشت . یه عبا و عمامه‌ی مبرتبی هم میزد . بعد یه بطری مشروب هم از زیر عباش طوری می‌گرفت که معلوم باشه و تو خیابون راه میرفت.

    خب این از نسل اول بیچاره .

    بریم سر نسل دوم .

    نسل اول انقلاب رو پیروز کرد . نسل دوم اومد بجنبه . جنگ شد . خاطرات جنگ که الا ماشاالله زیاده . دیگه وقتتونو برای خاطره جنگ نمی‌گیرم .

    با هزار بدبختی جنگ هم پیروز شد با یه چیزی حدود ۱۰۰۰ میلیارد دلار خسارت به ایران .

    خب این کار نسل دومی‌ها . مملکت رسید به ما .

    حالا نوبت ماست . به نظرتون نمیرسه بعد از این همه وقت که شیعه غریب بوده . حالا یه مملکت شیعی به وجود اومده . باید چیکا کنیم ؟

    یا علی گفتیم و عشق آغاز شد:

    زمینه سازی . آره عزیز الآن وقتشه آقا بیاد . ولی چه جوری ؟ . اینجوری که ما یارانشو آماده کنیم . ما زمینه رو فراهم کنیم .

    به خدا قسم فکر نکنین کسی به جز افرادی با سن ۱۷ تا ۲۵ سال این انقلاب رو به اینجا رسوندن .

    رفته بودم گلزار شهدای شیراز .بالای قبر شهدا قدم میزدم . به خدا به خدا به خدا به هر کسی که می‌پرستید روی قبرها تاریخ تولد و شهادتا اغلب توی این مایه‌ها بود : تولد:۴۵ . شهادت ۶۶ . تولد: ۴۶ شهادت:۶۳. تو هر شهری هستین خودتون برین ببینین .

    بابا اونا قدرت داشتند این کارو بکنن .این کار  کار کمی نبودا . جلوی ابر قدرتهای شرق و غرب وایسادن . با یه جونی که تو چند ثانیه گرفته میشه . همه جهان رو به حیرت وا داشته .حالا  ما قدرت نداریم زمینه سازی کنیم ؟ ما قدرت نداریم برا امام زمانمون بجنگیم ؟

    نمی‌دونم . اینو شما بگین .

     

       

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵۴ ]
    • سیدعلی علوی
    • پنجشنبه ۲ بهمن ۸۲

    از یه نسل صفرمی : سه روز گرسنگی و بعد ...

      بسم الله الرحمن الرحیم

    آقا جاتون خالی دیشب رفتیم پیش آیت الله حقیقت . ایشون از علمای بزرگ کشورن . شاگرد آیت الله بروجردی . از ایشون رساله خواستن گفته بودن : 120 مرجع هست . نمی‌خواد بشه 121 . ایشون شاگرد امام خمینی (رضی الله عنه ) و هم مباحثه‌ایه آقا سید مصطفی خمینی هستن . ضمنا از علامه طباطبایی دستور دارن هر جا اشکالی تو آثار علامه دیدن تصحیحش کنن  .

    خب اینا رو گفتم که بدونین مطلب زیر رو از کی می‌نویسم .

    مطلب زیر سالهای فکر کنم حدود 40 یا همون دور و برا اتفاق افتاده برای همین گفتم نسل صفرمی .

    اینو خود آقای حقیقت با هیچ واسطه‌ای برای خودم تعریف کرده و من هم با فاصله چند ساعت دارم براتون می‌نویسم . به خدا قسم دروغ نیست . لازم به ذکره که ایشون اونموقع احتمالا هم سن و سالای خودمون نسل سومیها بودن.

    بازم : بسم الله الرحمن الرحیم

    سه روز بود هیچی برای خوردن نداشتیم و گشنگی کشیده بودیم . چایی هم نداشتیم وقتی گلومون خشک می‌شد با آب برطرف می‌کردیم . توی این مدت درسمون قطع نمیشد و با شوق سر درس می‌رفتیم .

    رفتم تو حجره وقت نماز ، دیدم هم حجره‌ایم که همیشه مسجد بود و صف جماعت تو حجره دراز کشیده .گفتم : چرا اینجایی تو که الآن باید صف جماعت باشی . گفت ولم کن حال ندارم ، یه شوخی گفتم : بیخود حال نداری . در حجره رو به گنبد حضرت معصومه (سلام الله علیها) وایساده بودم .حجرمون روبروی گنبد بود . شبها نور چراغ بالای گنبد می‌افتاد تو اتاق ما . با حضرت قرارداد داشتیم . { آقای حقیقت خیلی آدم صمیمی و شوخی هستن یکی دوساعت پیشش نشسته بودیم انگار نه انگار } هم حجره‌ایم گفت:می‌خوای میرم از آقا رضا (بقال سرکوچه) پول میگیرم نون و پنیر و گردو میخرم بیارم . گفتم نون و پنیر و گردو چیه آدم دلش درد میگیره همش نون و پنیر و گردو؟ . خیلی عصبانی بودم .گفتم میرم حرم حضرت . راه افتادم رفتم حرم . کفشامو هم به کفشداری ندادم . رفتم تو حرم روبرو ضریح وایسادم گفتم : مگه ما مهمون نیستیم؟ دختر موسی کاظم(علیه‌السلام) این چه رسم مهمون نوازیه . اگه اینجوریه من حاضرم همه عالم مهمونم باشن . اگه یه چیزی نرسونید میرم کتبا به حضرت موسی کاظم(علیه‌السلام) شکایت می‌کنم . یه دفعه دیدم یه چیزی خورد به پام . نگاه کردم دیدم کفشمه از اونجایی که در آورده بودم اومده بود پیشم . یه لنگش هم بیشتر نبود . گفتم بیا دردسر کم داشتیم اینم روش . کلی گشتم تا لنگه دیگشو کنار حوض پیدا کردم. راه افتادم رفتم طرف مدرسه . کوچه فیضیه خیلی درازه . تو کوچه فیضیه یکی اومد بهم گفت تو فلانی نیستی ؟ ـ طرف یه شال سبز دور کمرش بود و ...{من خاطرم نیست آقای حقیقت بقیه مشخصاتشو چی گفت} ـ گفتم : بله . گفت : هم حجره‌ایت فلانی نیست ؟ گفتم : بله ـ گفت وقتی داشتی میومدی فلانی وفلانی و فلانی فلان جا نایستاده بودند{این فلان که استفاده میشه به خاطر اینه که اسمها تو ذهن من نمونده } گفتم : بله . منو با خودش همراه کرد یعنی دنبال خودش برد . من شک کردم ذهنم رفتم یه جای دیگه . اونوقتا میومدن قم و بعضا با هم می‌رفتن مسافرخونه و یه آخوندی هم پیدا می‌کردن براشون صیغه رو بخونه من گفتم نکنه منو می‌خواد ببره برای صیغه . وایسادم . گفتم:اول بگو کجا می‌خوای بری بعد من میام . گفتم : من برای صیغه میغه نمیاما . گفت : مگه شما درس نمی‌خونید؟ . مگه وظیفه شما نیست جلوی گمراهی مردم رو بگیرید ؟ . حالا اگه یکی بخواد به گناه بیفته و از شما بخواد چی؟ . دیدم درست میگه . گفتم من به حروم و حلاش کاری ندارم  نمیام . گفت خب بریم . جای دیگه می‌خوایم بریم . راه افتادیم رفتیم . ما رو برد سر بقالی . به بقال گفت : برنج داری ؟ گفت : درجه ا یا 2 یا 3 . گفت : یه کیسه درجه یک . گفت : روغن داری‌. گفت : حیوانی یا نباتی . گفت : حیوانی دو تا حلب . شد 45 تومان پولشو داد و داشت می‌رفت . رفتم دنبالش ازش بپرسم شما کی هستین؟ . بهش که رسیدم نمی‌دونم چرا یادم رفت و این سوالو ازش پرسیدم : این چیزا رو چرا می‌خوای به من بدی اگه زکاته که زکات چرک مال مردمه من نمی‌خوام اگه ... { سه چهار تا چیز دیگه که من تو ذهنم نیست} . گفت از احسان چی میدونی گفتم : لا یرد الاحسان الا الحمار . گفت : خب احسانه . قبول کردم . گفت : اینا مال خودته . می‌تونی خودت تنها بخوری می‌تونی به کس دیگه هم بدی . گفت: دیگه شکایت مکتوب نمی‌نویسی؟ گفتم : نه . گفت :خب من اگه رفتم دیگه منو نمی‌بینی . سوال نداری؟ . دست دادیم برای خداحافظی . اون ، اونطرف جوی آب بود من اینطرف یه جیپ هم توی کوچه بود جیپه همین الآن جلوی چشممه . به محض این که خداحافظی کرد . من دیدم دستم به همون حالت درازه و هیچ کس نیست . خلاصه چیزا رو بردیم حجره و به دیگران هم دادیم . تا 3 سال این کیسه برنج و حلب روغن بود و تموم نمیشد . همه طلبه‌ها وقتی برنج و روغن می‌خواستند میومدند می‌بردند ولی کیسه و حلب تموم نمیشد .

    تموم شد.


    نمی‌دونم چرا ولی آقا حقیقت دیشب اصلا مانعی برای نگفتن مطالب نداشتن کلی برامون گفت . نمی‌دونم چرا ؟ . فسمت بود دیگه بیخیال . خیلی برامون تعریف کرد . اگه خواسین بازم براتون می‌نویسم .

    خدا رو شکر به فکر یه مطلب در مورد سه نسل اول و دوم و سوم بودم که جور شد . ایشالله مطلب بعدی درباره ظهور آقا مونه .

    دعا کنید آقا زودتر بیاد .

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۴۰ ]
    • سیدعلی علوی
    • شنبه ۲۰ دی ۸۲
    نسل سومی بودن توضیح نمیخواهد .انقلابی را که یاران خمینی نسل اول آن بودند و رزمنده های جبهه و جنگ نسل دوم آن ، خدایش رحمت کند؛ چون ما نسل سوم آن هستیم .
    بخواهم یا نخواهم نسل سومم ، بپذیرم یا نپذیرم نسل سومی ام . ولی من میخواهم و از خدا میخواهم که او هم بخواهد نسل سومی باشم و بمانم .
    سید علی علوی ، طلبه حوزه علمیه قم
    آرشیو مطالب